گنجور

 
محتشم کاشانی

با چنین جرمی نراندم از دل ویران تو را

این قدرها جای در دل بوده است ای جان تو را

ساحری گویا که با چندین خطا چون دیگران

راندن از چشم و برون کردن ز دل نتوان تو را

از خدا بهر تو خواهم صد بلا اما اگر

در بلائی بینمت گردم بلاگردان تو را

نیستم راضی به مرگت لیک می‌خواهم چو خود

از غم ناکس پرستی در تب هجران تو را

آن چنان شوخی که خواهی داشت مردم را به تنگ

گر کنم در پرده‌های چشم خود پنهان تو را

از لباس غیرتم عریان نمی‌دیدی اگر

می‌توانستم که دارم دست از دامان تو را

محتشم در غیرت این سستی که من دیدم ز تو

بی‌تکلف می‌توان کشتن به جرم آن تو را

 
 
 
بیدل دهلوی

حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا

چشم‌عصمت سرمه‌خواندگرد دامان تو را

بسکه بر خود می‌تپد از آرزوی ناوکت

می‌کند در سینه دل هم‌کار پیکان تو را

در تماشایت همین مژگان تحیر ساز نیست

[...]

فروغی بسطامی

من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را

کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را

گر بدینسان نرگس مست تو ساغر می‌دهد

هوشیاری مشکل است البته مستان تو را

وعده فردای زاهد قسمت امروز نیست

[...]

طغرل احراری

چین ابرو خون چکاند مد احسان تو را

آب حیوان جان فشاند لعل مرجان تو را

خضر بر کوثر نشاند خط ریحان تو را

شرم حسن آیینه داند روی تابان تو را

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از طغرل احراری
ملک‌الشعرا بهار

عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را

جلوه‌ای کن تا شود جانها فدای جان تو را

من شوم قربان تو را تا زنده مانم جاودان

زنده ماند جاودان آنکو شود قربان تو را

زلف ورخسارت نشان ازکفر و ازایمان دهند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ملک‌الشعرا بهار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه