گنجور

 
۲۰۱

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۹۱

 

... هم برق صفت به خویشتن برق شود

گر سگ به مثل درون دریا برود

دریا نشود پلید و سگ غرق شود

ابوسعید ابوالخیر
 
۲۰۲

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۲۲

 

... دور از وطن خویش و به غربت مانده

چون شیر به دریا و نهنگ اندر کوه

ابوسعید ابوالخیر
 
۲۰۳

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳ - آغاز قصه

 

... شجاعی که اندر مصاف نبرد

ز دریا برانگیختی تیره گرد

ابا این همه هیبت و دستگاه ...

عیوقی
 
۲۰۴

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴ - بردن گلشاه را از حی

 

... زورقه چه خیزد چه آید از اوی

ز جوی تهی آب دریا مجوی

چه در خورد ورقه است گلشاه تو ...

عیوقی
 
۲۰۵

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۰ - شدن لشکر بنی شیبه به حی بنی ضبه

 

... به گفتار او از غم آزاد شد

همی راند چون موج دریا بخشم

سوی یار دل سوی بدخواه چشم ...

عیوقی
 
۲۰۶

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۲ - شعر گفتن ورقه در مرگ پدر

 

... جهان را چو من تیغ پیدا کنم

ز خون سپاه تو دریا کنم

بنالند چون نیزه گیرم به چنگ

به بیشه هزبرو به دریا نهنگ

ألا با من ای شیر جنگی بگرد ...

عیوقی
 
۲۰۷

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن

 

... من آن آتش دل گدازم به چنگ

که دریا ز بیمم شود خاره سنگ

من آنم کجا از سپهر بلند ...

... من آنم کی چون تیغ پیدا کنم

ز خون روی صحرا چو دریا کنم

منم نامور ورقه ابن الهمام ...

... نهادند سوی خداوند روی

چو دریای جوشان و سیل روان

به کف بر نهادند جان و روان ...

عیوقی
 
۲۰۸

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۷ - بگفت این و بر دوست بگریست زار

 

بگفت این و بر دوست بگریست زار

کنار از مژه کرد دریا کنار

همی گفت ای دل گسل یار من ...

عیوقی
 
۲۰۹

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۶ - در توصیف بهار و مدح سید ابونصر

 

... اگر چه گردون عالی تر از زمین بقیاس

اگر چه دریا کافی تر از شمر بقدر

چو وهمش آید گردون بود بقدر زمین

چو کفش آید دریا بود بنرخ شمر

ز هر چه کافزون خوانی بنعمت او افزون ...

عسجدی
 
۲۱۰

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۵۶ - قطعه

 

... کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ

هند چون دریای خون شد چین چو دریا بار او

زین قیل روید بچین بر شبه مردم استرنگ ...

عسجدی
 
۲۱۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین سبکتگین غزنوی

 

بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا

چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا ...

... به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا

تو گفتی آسمان دریاست از سبزی و بر رویش

به پرواز اندر آورده ست ناگه بچگان عنقا ...

... که آتش رنگ خون دارد چو بیرون آید از خارا

امید خلق غواصست و دست راد او دریا

به کام خویش برگیرد گهر غواص از دریا

گذرگاه سپاهش را ندارد عالمی ساحت ...

... نه آتش را بود گرمی نه آهن را بود قوت

نه دریا را بود رادی نه گردون را بود بالا

ز خشمش تلخ تر چیزی نباشد در جهان هرگز ...

فرخی سیستانی
 
۲۱۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مدح خواجه عمید ابومنصور سیداسعد گوید

 

... زیر اعلام همتش دنیا

تا بدریا رسید باد سخاش

در شکستست زایش دریا

کل جودست دست او دایم ...

فرخی سیستانی
 
۲۱۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح امیر محمدبن محمود بن سبکتگین

 

... ناکشیده ذل شاگردی ونادیده تعب

تو دلی داری چو دریا و کفی داری چو ابر

زان همی پاشی جواهر زین همی باری ذهب ...

فرخی سیستانی
 
۲۱۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین سبکتگین

 

... عفو راگوهرست گاه غضب

خشم او برنتابدی دریا

گر برو حلم نیستی اغلب ...

فرخی سیستانی
 
۲۱۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح میر ابوالفتح فرزند سید الوزراء احمد بن حسن میمندی

 

... لقبش خواجه بزرگ عطاست

بسخا نامورتر از دریاست

گرچه او را کمینه فضل سخاست

دست او هست ابر و دریا دل

ابر شاگرد و نایبش دریاست

بخشش او طبیعی و گهریست ...

فرخی سیستانی
 
۲۱۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی گوید

 

... ازین باشدکه دایم بر هواها کامران باشد

بجز دریا نخواندی کس کف گوهر فشانش را

اگر نز بهر آن بوید که دریا را کران باشد

همانا دست گوهر بار او جان است و رادی تن ...

فرخی سیستانی
 
۲۱۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در ذکر مراجعت سلطان محمود از فتح سومنات گوید

 

... برابر یکی از معجزات موسی بود

در آب دریا لشکر کشیدن شه راد

شه عجم را چون معجزه کرامتهاست ...

... در این مراد بپیمود منزلی هشتاد

بره ز دریا بگذشت و آب دریا را

چو آب جیحون بیقدر کرد و جسر گشاد

در آن زمان که ز دریای بیکران بگذشت

بسی میان بیابان بیکرانه فتاد ...

فرخی سیستانی
 
۲۱۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در تهنیت جشن سده و مدح وزیر گوید

 

... هر چه قانون شمارست اندر آن دفتر شود

دست رادش را بدریا کی توان مانند کرد

که همی دریا بپیش دست او فرغر شود

دست او ابرست و دریا را مدد باشد ز ابر

نیز از دستش جهان دریای پهناور شود

آنکه اندر ژرف دریا راه برد روز وشب

بر امید سود ازین معبر بدان معبر شود ...

فرخی سیستانی
 
۲۱۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در صفت باغ نو و کاخ ومجلس و دریاچه کاخ سلطان محمود گوید

 

... بدینسان بباغ اندرون باز بینی

یکی ژرف دریا مر او را برابر

روان اندرو کشتی وخیره مانده ...

... بگوش اندرون پر گهر حلقه زر

دکانی برآورده پهلوی دریا

بدان تا در آن می خورد شاه صفدر ...

فرخی سیستانی
 
۲۲۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در صفت لشکر سلطان محمود و خلعت دادن بدانان

 

... تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز

اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار

از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

وز غنایم خانه شان چون کشتی آکنده ز بار ...

... تا ز دیبا بفکند نوروز بر صحرا بساط

تا ز دریا بر کشد خورشید بر گردون بخار

دیر باش و دیر زی وکام جوی وکام یاب ...

فرخی سیستانی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۳۷۳