سخن بهتر از نعمت و خواسته
سخن بهتر از گنج آراسته
سخن مر سخنگوی را مایه بس
سخن بر تن مرد پیرایه بس
ز دانا سخن بشنو و گوش کن
که نامد گهر ز آسمان جز سخن
سخن مرد را سر به گردون کشد
سخن کوه را سوی هامون کشد
سخن بر تو نیکو کند کار زشت
سخن ره نماید به سوی بهشت
بگفتم به شیرین سخن این سمر
که کس نیست گفته ازین پیشتر
چنین قصه ای را کس از خاص و عام
نگوید بدین وزن و انشا تمام
من و حجره و توبه از شاعری
گسسته شد اندر میان داوری
من از بهر آن افسر سروری
سخن راند خواهم به لفظ دری
سخن بی شک از نظم رنگین شود
عروس از مشاطه به آیین شود
سخن را بیاراست خواهم همی
جمال از خرد خواست خواهم همی
به نظم آورم سرگذشتی عجب
ز اخبار تازی و کتب عرب
چنین خواندم این قصهٔ دلپذیر
ز اخبار تازی و کتب جریر
چو از مکه پیغمبر ابطحی
به یثرب شد و کار دین شد قوی
بگسترد او در عرب دین پاک
سر سرکشان اندر آمد به خاک
زدود از دل کافران کافری
به شمشیر و برهان پیغمبری
همه حیهای عرب سر به سر
سوی داد و دین آوریدند سر
یکی حی بود اندران روزگار
چو ارژنگ مانی به رنگ و نگار
تو گفتی ز بس نعمت و خواسته
یکی کشوری بود آراسته
بنی شیبه بد نام آن جایگاه
سپاهی درو صفدر و کینه خواه
بدو در دو سالار والامنش
هنرورز و بهروز و نیکو کنش
دو سالار و آن هر دو از یک گهر
برادر ز یک مام وز یک پدر
مر آن هر دو سالار را بود نام
یکی را هلال و یکی را همام
مهین بود بر حسن و بر چابکی
برآمد ذکی از گه کودکی
مر آن را کجا نام او بد هلال
یکی دختری بود حورا مثال
یکی سروبن بود آراسته
بتی چون بهاری پر از خواسته
یکی گوهری بود پر نام و ننگ
یکی گلبنی بود پر بوی و رنگ
مرو را پدر نام گل شه نهاد
که خورشید رخ بود و حورا نژاد
چو گلشاه و چون ورقهٔ تیز مهر
نبود و نپرورد گردان سپهر
چو دو سرو بودند در بوستان
گرازان به کام و دل دوستان
یکی ماه عارض یکی لاله خد
یکی سیم ساعد یکی سرو قد
به یک جای بودند هر دو به هم
که این ابن عم بود و آن بنت عم
ز رفت قضا وز گذشت سپهر
هم از کودکیشان بپیوست مهر
دل هر دو بر یکدگر گشت گرم
روانشان پر از مهر و آزرم و شرم
چنان شد دل آن دو نخل ببر
که نشکیفتند ایچ از یکدگر
نه بی آن دل این همی کام یافت
نه بی این زمانی وی آرام یافت
دل هر دو از کودکی شد تباه
به درمان و حیلت نیامد به راه
چو ده سال پروردشان روزگار
نشاندندشان پیش آموزگار
معلم به تعلیم شد در شتاب
که تا هر دو گشتند فرهنگ یاب
اگر چند در عشق می سوختند
بی اندازه فرهنگ آموختند
چو فارغ شدندی ز تعلیمگر
به مهر آمدندی بر یکدگر
به سوی وی این گاه نگریستی
دمی بر زدی سرد و بگریستی
گه آن سوی این دیده انداختی
به ناله دل از غم بپرداختی
چو خالی شدی جای آموزگار
دل آن دو آسیمهٔ روزگار
به شوق وصال اندر آمیختی
فراق از بر هر دو بگریختی
گه این از لب آن شکرچین شدی
گه آن عذرخواهندهٔ این شدی
گه از زلف این، آن گشادی گره
گه از جعد آن، این ربودی زره
گه این شکر ناب آن خورد خوش
گه آن زلف پُرتاب این گیر کش
چو آموزگار آمدی باز جای
شدندی سراسیمه و سست رای
برین سان همی دانش آموختند
به مهر دل اندر، همی سوختند
بر آن هر دو بیچاره از رنج و تاب
سیه بود روز و تبه بود خواب
چو شد عمر هر دو ده و پنج سال
شدند از هنر آفتاب کمال
چو گوهر شدند آن دو اندر صدف
چو خورشید گشتند اندر شرف
هنریاب گشتند و فرهنگیاب
سخنگوی گشتند و حاضرجواب
چنان گشت ورقه ز فرهنگ و رای
که کُه را به نیرو بکندی ز جای
سواری شجاع که به هنگام جنگ
همی خون گرست از نهیبش پلنگ
به قوت سر پیل بر تافتی
به ناوک دل شیر بشکافتی
به شمشیر پولاد بگذاشتی
به نیرو که از جای برداشتی
شجاعی که اندر مصاف نبرد
ز دریا برانگیختی تیره گرد
ابا این همه هیبت و دستگاه
دلش بود در عشق گلشه تباه
شب و روز با مهر پیوسته بود
که از کودکی باز دلخسته بود
به حی خود اندر میان عرب
به بیگاه و گاه و به روز و به شب
بتی بود پر ظرف و پر حسن و زیب
دو چشم از عتیب و دو زلف از نهیب
درفشان مهی بود بر زادسرو
پراگنده بر ماه خون تذرو
فگنده به لولو بر از لاله بند
پراگنده بر سرو سیمین کمند
پراگنده شمشاد را در عبیر
نهان کرده پولاد را در حریر
سمن برگ او زیر مشکین گره
گره بر گره صد هزاران زره
ز عنبر نهاده به گل بر کله
ز سنبل علم بسته بر سنبله
همه روی حسن و همه موی میم
همه زلف تاب و همه جعد جیم
سیه نرگس ناوکانداز اوی
بگسترده اندر عرب راز اوی
به حی بنی شیبه در کس نماند
که او نامهٔ عشق گلشه نخواند
شده ورقه مسکین دل سوخته
به دل در ز عشق آتش افروخته
بدان هر دو زیبابت کش خرام
عجب شادمانه دل باب و مام
ز دل دادن آن دو سرو سهی
ز احوالشان یافتند آگهی
چو هنگام بیداری و جای خواب
ندیدند ازیشان ره ناصواب
در هر دو مسکین نگه داشتند
ز هم شان جدا کرد نگذاشتند
دل آن دو بیچارهٔ دلشده
همه روز بودی چو آتشکده
چو شب مایهٔ قیرگون خواستی
فلک را به گوهر بیاراستی
از آرامگه آن دو نخل ببر
برون آمدندی بر یکدگر
گه این بر گشادی بر آن راز خویش
گه آن عرضه کردی برین ناز خویش
گه عشق بر هر دو غم بیختی
گه این زان و آن زین درآویختی
دو غمشان گه عشق گشتی هزار
دو لبشان گه بوسه گشتی چهار
که در دیده شان نامدی هیچ خواب
نرفتی میانشان سخن ناصواب
چو بر سر نهادی فلک تاج زر
شه روم بر زنگ کردی حشر
دو دلسوخته عاشق تیره رای
شدندی به تیمار و غم باز جای
چو از شانزده سالشان برگذشت
همه حال گیتی دگر گونه گشت
غم عشق در هر دو دل کار کرد
مر آن هر دو را زار و بیمار کرد
گل لعلشان شد به رنگ زریر
کُه سیمشان شد چو تار حریر
به سوی پدرشان شد این آگهی
که خمیده گشت آن دو سرو سهی
دل مام و باب ارچه کانا بود
به رنج پسر ناتوانا بود
پسر مر ترا دشمن منکرست
ولکن ز جان بر تو شیرین ترست
چو از حال ایشان خبر یافتند
به وصل دو دلبند بشتافتند
دل و جان از انده بپرداختند
به هر گوشه ای بزم برساختند
بنی شیبه یکسر بیاراستند
کجا سور کردن همی خواستند
به هر جایگه آتش افروختند
بر او عود و عنبر همی سوختند
به شادی همی گردن افراشتند
کجا نعره از چرخ بگذاشتند
غریویدن نای و آواز چنگ
همی رفت هر جایگه بی درنگ
برآمد خروشیدن بم و زیر
ز خاک سیه سوی چرخ اثیر
می لعل رخشنده از سبز جام
چو مریخ می تافت در گاه بام
هنوز آلت عقد ناکرده راست
که از هر سویی غلغل و نعره خاست
برآمد ز گردون و هامون خروش
مصیبت شد آن شادی و ناز و نوش
زمین شد پر از مرد شمشیرزن
که بد پیش شمشیرشان شیر، زن
سپاهی همه سرکش و تیره رای
همه دیو دیدار و آهن قبای
ز بهر شبیخون و از بهر کین
تو گفتی که بر رسته اند از زمین
همه تیغها از نیام آخته
همه کینه و جنگ را ساخته
شب تیره و زخم شمشیر تیز
ازین صعب تر چون بود رستخیز
به کشتن همه گردن افراشتند
کسی را همی زنده نگذاشتند
براندند بر خاک بر سیل خون
شد از خون گردان زمین لاله گون
نخست از بنی شیبه کس نام و ننگ
که با کس نبد ساز و آلات جنگ
گمانی نبرد ایچ کس در جهان
که بتوان بریشان زدن ناگهان
بدین روی غافل بدند آن گروه
که در کین ز کس نامدیشان ستوه
بماندند آن شب همه ممتحن
که بی ساز بودند آن انجمن
هزبر ارچه چیره بود روز جنگ
چگونه کند جنگ بی یشک و چنگ
چو بی ساز بودند بگریختند
تهی دست ابا خصم ناویختند
چو زیشان عدو بی کرانی بخست
ز کین باز کردند کوتاه دست
یکایک به تاراج دادند روی
پراگنده گشت آن همه گفت و گوی
یکی کشوری بود پرخواسته
به چنگ آوریدند ناخواسته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره اهمیت و زیبایی سخن و تأثیر عمیق آن بر زندگی انسانها است. شاعر به تمجید از سخن میپردازد و میگوید که سخن از نعمتها و گنجهای گرانقیمتتر است. در ادامه، داستان دو برادر به نامهای هلال و همام نقل میشود که هر دو عاشق دختری به نام گلشه هستند. عشق آنها انقدر عمیق و شدید است که حتی با آموزش و درس خواندن هم نتوانستهاند آن را فراموش کنند. عشق آنها با گذر زمان ادامه مییابد و در نهایت به عواقب ناگوار و جنگ برمیخورد. در نتیجه، بر اثر غفلت و غافلگیری، آنها در جنگی نابرابر جان خود را از دست میدهند، و این لحظهای تلخ در زندگی این دو دلداده است. متن به زیبایی به مفاهیم عشق، سرنوشت و قدرت سخن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: گفتار ارزشمند و خوب از هر چیزی که بخواهیم یا داشته باشیم، باارزشتر است و از هر گنجینهای مهمتر است.
هوش مصنوعی: سخن، نشاندهندهی شخصیت و اندیشهی بیانکنندهی آن است، و اگر حرفی زیاد باشد، به مانند زینتی برای آن فرد میشود.
هوش مصنوعی: از دانایان حرفها را بشنو و به آن دقت کن، زیرا هیچ چیز باارزشی از آسمان به زمین نمیآید جز از طریق کلام و سخن.
هوش مصنوعی: سخن یک مرد میتواند به اوج و بلندیها برسد، در حالی که سخن کوه به سمت دشتها و جاهای مسطح میرود.
هوش مصنوعی: اگر کسی درباره تو سخن نیکو بگوید، حتی اگر کار زشتی کرده باشد، آن سخن او میتواند راهی به سمت بهشت باشد.
هوش مصنوعی: به شیرین گفتم که تا به حال هیچ کس این حرف را نگفته است.
هوش مصنوعی: هیچکس از ویژه و عام نمیتواند داستانی را به این شکل و با این ساختار بیان کند.
هوش مصنوعی: من و اتاقک کوچکم، و توبهای که از شاعری دور شدم، در وسط نشست قضاوت قرار گرفتهایم.
هوش مصنوعی: من برای آنکه در مورد مقام و منزلت یک سرور و فرمانروا صحبت کنم، میخواهم به زبان شیوا و فصیح سخن بگویم.
هوش مصنوعی: سخن، بدون تردید، با نظم و ترتیب زیبا شکل میگیرد، همانطور که عروس با هنر آرایشگر به زیبایی درمیآید.
هوش مصنوعی: میخواهم کلام را زیبا و دلنشین بیان کنم و زیبایی را از اندیشه و خرد خود بگیرم.
هوش مصنوعی: میخواهم داستانی جالب و شگفتانگیز را در قالب شعر بیان کنم، که در آن به اخبار و نوشتههای مربوط به عربها و فرهنگ آنها اشاره شود.
هوش مصنوعی: من این داستان دلنشین را از آموزههای تازه و کتابهای جریر مطالعه کردم.
هوش مصنوعی: وقتی که پیامبر از مکه به مدینه (یثرب) رفت و دین اسلام قدرتمندتر شد.
هوش مصنوعی: او دین پاک را در سرزمین عرب گسترش داد و سرکشان را به خاک انداخت.
هوش مصنوعی: پیامبر با شمشیر و دلایل قانعکننده، کفر را از دلهای کافران پاک کرد.
هوش مصنوعی: تمامی عربها به سمت حق و انصاف آمدهاند و به دین حق گرویدهاند.
هوش مصنوعی: در آن دوران، یکی همچون ارژنگ مانی به زیبایی و جلوههای خاص خود وجود داشت.
هوش مصنوعی: تو میگویی که بهخاطر فراوانی نعمتها و خواستهها، کشوری زیبا و آراسته به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: بنی شیبه نام مکانی است که در آن سپاهیان و جنگجویان خشمگین و آماده نبرد زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: در دو سالار، کسی که دارای مقام و منزلت است، باید فردی بااستعداد، خوشبخت و نیکوکار باشد.
هوش مصنوعی: دو فرمانده هستند که هر دو از یک نسل و از یک مادر و پدر هستند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که دو فرد مهم وجود دارند که هر کدام نام خاصی دارند. یکی از آنها هلال است و دیگری همام. این دو شخصیت به نوعی با هم در ارتباط هستند و هر کدام ویژگیهای خاص خود را دارند.
هوش مصنوعی: درخشندگی و زیبایی او از همان دوران کودکی نمایان بود و او در حسن و چابکی سرآمد بود.
هوش مصنوعی: در جستجوی نام او، به خاطر میآورم که همچون هلال، دختری وجود دارد که زیباییاش شبیه به حوریان است.
هوش مصنوعی: یک سروبن زیبا و خوشساخت مانند مجسمهای است که در بهاری پر از آرزوها قرار دارد.
هوش مصنوعی: یک نفر وجود داشت که مشهور به خوبیها و بدیها بود، و دیگری مانند گلی بود که خوشبو و زیبا بود.
هوش مصنوعی: پدر مرو نام گل را به خاطر زیبایی او که مانند خورشید میدرخشد و از نسل حورا است، انتخاب کرده است.
هوش مصنوعی: همچون گل شاداب و زیبا نیست و مثل برگی که زیر نور خورشید باشد، نیست و در دایرهٔ زمان پرورش نیافته است.
هوش مصنوعی: در بوستان، دو درخت بلند و زیبا مثل سروها وجود داشتند که دوستان در کنارشان خوشحال و شاداب بودند.
هوش مصنوعی: یک ماه در چهره، یک لاله در زیبایی، یک بازوی نقرهای و یک قد بلند مانند سرو.
هوش مصنوعی: در یک مکان، هر دو در کنار هم بودند؛ یکی پسرعمو و دیگری دخترعمو بود.
هوش مصنوعی: سرنوشت و گذر زمان، به طور ناخواسته به دلهای کودکان محبت و دوستی را پیوند میزند.
هوش مصنوعی: دلهای هر دو به هم نزدیک شد و جانهایشان پر از محبت و احترام و شرم شد.
هوش مصنوعی: دل آن دو درخت نخل به قدری به هم نزدیک شد که هیچ فاصلهای بین آنها وجود نداشت.
هوش مصنوعی: نه بدون آن دل میتوان به آرامش رسید و نه بدون این زمان، کسی به خوشی دست یافته است.
هوش مصنوعی: دل هر دو از دوران کودکی خراب شده و هیچ درمان یا تدبیری نتواسته آنها را به راه راست بیاورد.
هوش مصنوعی: پس از ده سال که آنان را پرورش دادند، روزگار آنها را به نزد معلم هدایت کرد.
هوش مصنوعی: معلم با سرعت و تلاش به آموزش پرداخت تا هر دو طرف، یعنی معلم و شاگرد، به دانش و فرهنگ دست پیدا کنند.
هوش مصنوعی: اگرچه برخی در عشق دچار سوختن و رنج میشدند، اما از این تجربیات به اندازهی زیادی فرهنگ و دانش کسب کردند.
هوش مصنوعی: وقتی از یادگیری و آموزش فارغ میشدند، با محبت و دوستی به یکدیگر نزدیک میشدند.
هوش مصنوعی: زمانی به سمت او نگاهی انداختی و لحظهای تأمل کردی، سپس با اندوهی سرد، اشکهایت را ریختی.
هوش مصنوعی: گاهی به طرفی دیگر نگاه کردی و با گریه و دلتنگی، از غم خود رهایی یافتی.
هوش مصنوعی: وقتی دل از آموزگاری خالی میشود، آن دو که در هم هستند و دچار روزگار پرآشوباند، بیقرار و نگران میشوند.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و وصل، با هم آمیختهاید و از جدایی به دور افتادهاید.
هوش مصنوعی: گاهی تو خود را به شیرینی لب آن شخص معرفی میکنی و گاهی به عنوان کسی که عذرخواهی میکند، ظاهر میشوی.
هوش مصنوعی: گاهی از زلف این معشوق، گرهای باز میشود و گاهی از جعد آن، زرهای از عشق و زیبایی را به دست میآوریم.
هوش مصنوعی: گاهی این شکر خوشمزه را بخور و لذت ببر، گاهی هم این زلف زیبا را در دست بگیر و بکش.
هوش مصنوعی: وقتی معلم دوباره آمد، همه در حالتی آشفته و بیثبات به سر میبردند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که افراد با محبت و عشق، یادگیری و دانش را به دست آوردند و در این مسیر، با اشتیاق و احساس دل، فداکاریهایی هم کردند.
هوش مصنوعی: هر دو بیچارگان در غم و رنج به سر میبردند، روزها به سختی میگذشت و شبها هم خواب راحتی نداشتند.
هوش مصنوعی: زمانی که عمر هر یک از آنها به بیست و پنج سال رسید، هنر و استعداد آنها چنان درخشان شد که مانند آفتاب بر همه نمایان شد.
هوش مصنوعی: آن دو مانند گوهر در صدف ماندند و همچون خورشید در مراحل شکوفایی و رشد قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: آنها به جستجوی هنر و فرهنگ رفتند و در این مسیر، توانستند به سخنوری ماهر و پاسخدهندهای سریع تبدیل شوند.
هوش مصنوعی: چنان شد که صفحهای از دانش و اندیشه به اندازهای قوی گشت که اگر بخواهد، میتواند کوهها را از جایشان حرکت دهد.
هوش مصنوعی: سوار شجاعی که در میدان نبرد، با صدای رعدآسا و ترسناکش، حتی پلنگ را هم به هراس میاندازد.
هوش مصنوعی: با قدرتی مانند سر فیل، بر دشمن حمله کردی و با دلی شجاع، دل شیر را شکستی.
هوش مصنوعی: با قدرت و توانایی خود، کاری را به انجام رساندی که دیگران قادر به انجام آن نبودند.
هوش مصنوعی: شجاعی که در میدان جنگ با دلیری از اعماق دریا برخواسته و دشمن را به هراس انداختهای.
هوش مصنوعی: با وجود تمام شکوه و جلالی که دارد، دلش به خاطر عشق گلشه خراب شده است.
هوش مصنوعی: شب و روز به طور مداوم با عشق و محبت گذرانده میشد، اما با این حال او از کودکی دلشکسته و ناراحت بود.
هوش مصنوعی: در زندگیام، در جوامع عربی، در هر زمان و مکانی، چه در روز و چه در شب، وجود دارم.
هوش مصنوعی: در این تصویر زیبا، دختری با ظاهری دلربا و شگفتانگیز توصیف شده است. چشمانش درخشان و دلنشین است و موهایش به طرز خاصی جذاب و دلفریب به نظر میرسد. این توصیف بیانگر زیبایی و جذابیت اوست که به شدت توجه را جلب میکند.
هوش مصنوعی: ماه درخشان همچون نوری در میان درختان سرو است و خون، که به صورت پراکنده بر روی زمین ریخته شده، یادآور درد و غم است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و ظرافت اشاره میکند. او از لالههای سرخ و زیبایی که در طبیعت پخش شدهاند صحبت میکند و به تصویر سروهای بلندی اشاره دارد که مانند کمند، ظرافت و شکوه خاصی دارند. زیبایی لالهها و سروها در یک تصویر دلنشین و شاعرانه به هم مرتبط شده است.
هوش مصنوعی: درختان شمشاد را به زیبایی در عطر پنهان کرده و فولاد را در پارچهی نرم و لطیف پوشانده است.
هوش مصنوعی: برگ سمن او همچون گرههای سیاه، به زیبایی و رنگ مشکی آراسته است و به گونهای است که مانند زرههای هزاران جنگجو در کنار هم درخشان و جذاب به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و عطر خوش گلها و گیاهان اشاره شده است. شاعر تصویر میکند که گلها و عطر عنبر بر روی سر گیاهی که در حال رشد است، قرار دارد و نیز به زیبایی و لطافت گیاهان دیگری که در کنار آن هستند، اشاره میکند. این تصاویر نشانگر جذابیت و طراوت طبیعت است.
هوش مصنوعی: تمام زیباییها و جذابیتها را به تصویر میکشد، یعنی هر چه زیبایی و نیکی وجود دارد، در خود دارد. زیبایی چهره و موها، زیبایی زلفهای فر خورده و دلربا، در یک جا جمع شده است.
هوش مصنوعی: چشمهای سیاه و زیبا او مانند تیرهای پرتاب شدهاند و در دل عرب به راز و رمزهای او پرداخته شده است.
هوش مصنوعی: هیچ کس نیست که نام عشق گلشه را نشنیده باشد، بهخصوص بنی شیبه که به شهرت و نفوذ خاصی در تاریخ معروف است.
هوش مصنوعی: دل بیچارم مانند ورقی سوخته است که به آتش عشق میسوزد.
هوش مصنوعی: بدان که هر دو زیباییات، همچون خرامش، دل را شاد میکند و همچنان که پدر و مادر تو را به شادی میآورد.
هوش مصنوعی: دو تنه بلند و راست، به نام سرو، از دلشان خبرهایی راجع به حال و احوال خود را به دست آوردند.
هوش مصنوعی: زمانی که بیدار شدند و جای خواب را پیدا نکردند، از راه نادرست گام برداشتند.
هوش مصنوعی: در هر دو مسکین را از هم جدا کردند و نگذاشتند به یکدیگر نزدیک شوند.
هوش مصنوعی: دل این دو نفر که دچار عشق و احساس شدهاند، هر روز مانند آتشکدهای میسوزد و میتپد.
هوش مصنوعی: وقتی که شب را با تاریکی و ظلمت پر کردی، آسمان را با جواهرات زیبا زینت دادی.
هوش مصنوعی: از جایگاه آن دو نخل، خارج شدند و به سمت یکدیگر حرکت کردند.
هوش مصنوعی: هر زمانی که به یکی از رازها و زیباییهای خود میپردازی، در زمان دیگری نیز آن را با ظرافت و ناز بیشتری برای دیگران به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: گاهی عشق باعث شده که غمهای زیادی بر ما وارد شود و گاهی نیز ما را به درگیری میان این دو احساس سوق داده است.
هوش مصنوعی: دو غم آنها گاهی عشق میشود و گاهی لبانشان مخاطب بوسه قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: در چشمانشان خواب و آرامشی نیست و درمیانشان فقط حرفهای بیهوده و نادرست رد و بدل میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان تاج طلایی خود را بر سر میگذارد، شهر روم به طرز شگفتانگیزی در میان جمعیت و شور و هیجان قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: دو دل شکسسته و عاشق به درد و غم افتادند و در تنهایی خود به درمان و تسکین جستجو کردند.
هوش مصنوعی: زمانی که به سن شانزده سالگی رسیدند، همه چیز در دنیا برایشان تغییر کرد.
هوش مصنوعی: غم عشق در دل هر دو نفر اثر گذاشت و آنها را به شدت آشفته و بیمار کرد.
هوش مصنوعی: گلهای قرمزشان به رنگ زر در آمده و مانند تارهای نازک ابریشم، نقرهای شدهاند.
هوش مصنوعی: این پیام به سمت پدرشان فرستاده شد که این دو درخت بلند و زیبا به سمت جلو خم شدهاند.
هوش مصنوعی: اگرچه دل مادر و پدر مانند سنگ سخت است، اما برای پسر ناتوانشان به شدت رنج میکشند.
هوش مصنوعی: پسر، تو برای من دشمنی میکنی، اما خوب میدانم که برای من از جانم هم عزیزتری.
هوش مصنوعی: زمانی که از وضعیت آنان باخبر شدند، هر دو عاشق به یکدیگر پیوستند و به هم رسیدند.
هوش مصنوعی: دل و جان از غم و اندوه خالی شده و در هر گوشهای مجالسی شاد و خوشپچیده برپا کردهاند.
هوش مصنوعی: مردم بنی شیبه تمام زینتها و زیباییهای خود را آماده کردند، زیرا در جایی میخواستند جشن و سروری برپا کنند.
هوش مصنوعی: در هر مکانی که آتش روشن کردند، عود و عنبر نیز به آتش افکنده شدند و سوختند.
هوش مصنوعی: آنها به شوق و خوشحالی سرهایشان را بالا بردند، جایی که صدا از آسمان برخاست.
هوش مصنوعی: صدای نای و آهنگ چنگ هر لحظه و در هر جا به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: از دل خاک سیاه، صدای بلند و نیرومندی برخاسته که به سوی آسمان میشتابد.
هوش مصنوعی: زنان آتشین و درخشندهای که در جام سبز، مانند سیارهی مریخ، نور میافشانند و بر بام نشستهاند.
هوش مصنوعی: هنوز، در زمان عقد نکاح، همه جا صدای شادمانی و شوق به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: از آسمان و دشت صدای مصیبت برخاست و آن شادی و ناز و لذت به پایان رسید.
هوش مصنوعی: زمین پر از مردانی شده است که با شمشیر میجنگند و در برابر آنها، شیران هم از مقابله با آنها هراسان هستند.
هوش مصنوعی: تعدادی از سربازان وجود دارند که سرکش و بداندیش هستند، آنها به گونهای به نظر میرسند که همچون دیوها هستند و لباسهایشان مانند زرهای از آهن به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: به خاطر حمله ناگهانی و به خاطر انتقام، تو گفتی که آنها از زمین خارج شدهاند.
هوش مصنوعی: همه شمشیرها از غلاف بیرون آمدهاند و همه دشمنیها و درگیریها به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: در دل شب تاریک، زخم شمشیر تیز به مراتب دشوارتر از روز قیامت است.
هوش مصنوعی: همه برای کشتن آماده شدند و هیچ کس را زنده نگذاشتند.
هوش مصنوعی: به زمین نگاه کن که چگونه خونین و سرخ شده است، همانطور که گلهای لاله در نتیجهی ریختن خون بر آن میروید.
هوش مصنوعی: از خاندان شیبه کسی را نمیتوان یافت که بدون اعتبار و نام نیک باشد، زیرا او با هیچ کس در تجهیزات و وسایل جنگی دوستی ندارد.
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان گمان نمیکند که بتواند ناگهان بر آنان آسیبی وارد کند.
هوش مصنوعی: آن گروه که در کینه به سر میبرند، دقت نکردهاند که از کسی نامی نمیبرند و در این غفلت به سر میبرند.
هوش مصنوعی: در آن شب، همه امتحاندهندگان در جمعی بودند که بدون ساز و آواز باقی ماندند.
هوش مصنوعی: هر اسب یالدار و قویهیکل، حتی اگر در میدان جنگ پیروز باشد، چگونه میتواند جنگی بدون دلیری و چنگزنی را به انجام برساند؟
هوش مصنوعی: وقتی که از نبود ساز و آواز رنجیده شدند، بدون هیچ چیزی فرار کردند و از روبرو شدن با دشمن هراسان شدند.
هوش مصنوعی: وقتی که دشمنان بیپایان و زیادی از حس انتقام، به ظلم و بدخواهی روی آوردند، دستِ کوتاه و تواناییِ کم ما را نشان دادند.
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها به نوبت بر سرقت و غارت صحبت کردند و در نتیجه، همه آن مذاکرات و گفتگوها به هم ریخت و بینتیجه ماند.
هوش مصنوعی: در یک سرزمین، مردم خواستههای زیادی داشتند و به ناچار چیزی را به دست آوردند که نمیخواستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.