گنجور

 
۲۰۱

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۸

 

... ولیکن چو اکنون ببیچارگی

فرو مانده گشتی بیکبارگی

ز خسرو بخواهم گناه ترا ...

... هر آنچش ببایست زان برگزید

ازان صد شتر بار دینار کرد

صد اشتر ز گنج درم بار کرد

بفرمود رستم بسالار بار

که بگزین ز گردان لشکر هزار ...

فردوسی
 
۲۰۲

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۹

 

... همه مرزبانان ناماوران

همه نیزه و تیر بار هیون

همه جنگ را دست شسته بخون ...

... یکی رخش و دیگر نشست گوان

صد اشتر همه بار او گوهرا

صد اشتر همه جامه لشکرا ...

... هم از داد تو کس نیازاردم

هم از ابر مهرت گهر باردم

پس آن جام پر گوهر شاهوار ...

... یکی خانه بگزید و بر ساخت کار

بکلبه درون رخت بنهاد و بار

خبر شد کز ایران یکی کاروان ...

فردوسی
 
۲۰۳

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۰

 

... برستم نگه کرد و بگریست زار

ز خواری ببارید خون بر کنار

بدو گفت کای مهتر پرخرد ...

... نبشته به آهن بکردار موی

چو بار درخت وفا را بدید

بدانست کآمد غمش را کلید ...

... دریغ آن شده روزگاران من

دل خسته و چشم باران من

بدادم ببیژن تن و خان و مان ...

فردوسی
 
۲۰۴

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۱

 

... مکافات ناورد پیش گناه

شتر بار کردند و اسبان بزین

بپوشید رستم سلیح گزین

نشستند بر باره ناموران

کشیدند شمشیر و گرز گران

گسی کرد بار و برآراست کار

چنانچون بود در خور کارزار ...

فردوسی
 
۲۰۵

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۲

 

... برآمد ز ناگه ده و دار و گیر

درخشیدن تیغ و باران تیر

سران را بسی سر جدا شد ز تن ...

... بخفتی تو بر گاه و بیژن بچاه

مگر باره دیدی ز آهن براه

منم رستم زابلی پور زال ...

... نشانده گهر در جناغ خدنگ

ازان پس ز ایوان ببستند بار

بتوران نکردند بس روزگار ...

فردوسی
 
۲۰۶

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۳

 

چو خورشید سر برزد از کوهسار

سواران توران ببستند بار

بتوفید شهر و برآمد خروش ...

... همی جنگ را برفشانیم خاک

بنه با منیژه گسی کرد و بار

بپوشید خود جامه کارزار ...

... دمیدند شیپور با گاودم

ز جوشن یکی باره آهنین

کشیدند گردان بروی زمین ...

... تو گفتی برآمد همی رستخیز

همی گرز بارید همچون تگرگ

ابر جوشن و تیر و بر خود و ترگ ...

... سران سواران چو برگ درخت

فرو ریخت از بار و برگشت بخت

همه رزمگه سربسر جوی خون ...

... برفت از پسش رستم گرد گیر

ببارید بر لشکرش گرز و تیر

دو فرسنگ چون اژدهای دژم ...

... که بخشش کند خواسته بر سپاه

ببخشید و بنهاد بر پیل بار

بپیروزی آمد بر شهریار

فردوسی
 
۲۰۷

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۴

 

... بدان تا شوم ایمن از کار تو

برآرد درخت وفا بار تو

تو نیز آنگهی برگزینی دو راه ...

... به ترکان نمانم من از تخت بهر

کمان من ابرست و بارانش زهر

بسیچیده جنگ خیز اندرآی ...

... به رای هشیوار و مردان مرد

برآرم ز کیخسرو این بار گرد

چو پیران بدید آن سپاه بزرگ ...

فردوسی
 
۲۰۸

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۶

 

... نباید به هر کارش آموزگار

سواران ما گر به بار اندرند

نه ترکان به رنگ و نگار اندرند ...

فردوسی
 
۲۰۹

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۴

 

... ببودن نماند فراوان امید

بترسم که گر بار دیگر سپاه

به جنگ اندر آید بدین رزمگاه ...

فردوسی
 
۲۱۰

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۷

 

... به پیش اندر آمد به سان شمن

خمیده چو از بار شاخ سمن

به پیران رسانید پیغام شاه ...

فردوسی
 
۲۱۱

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۸

 

... فراز آوریدند لشکر به جنگ

به کردار باران ز ابر سیاه

ببارید تیر اندر آن رزمگاه

جهان چون شب تیره از تیره میغ

چو ابری که باران او تیر و تیغ

زمین آهنین کرده اسبان به نعل ...

... به زه کرد پیران ویسه کمان

همی تیر بارید بر بدگمان

سپر بر سر آورد گیو سترگ ...

... ز درد اندر آمد تگاور به روی

پیاده شد از باره لهاک مرد

فراز آمد از دور فرشیدورد ...

... سبک دیگری زد به گردنش بر

که آتش ببارید بر تنش بر

بجوشید خون بر دهانش از جگر ...

... چه مایه ز چنگ دلاور سران

بر او بر ببارید گرز گران

به زین خدنگ اندورن بد سوار ...

... ز پولاد در چنگ سیمین ستون

به زیر اندرون باره ای چون هیون

گرازه چو بگشاد از باد دست ...

... زمین را بدرید ترک از نبرد

همی کرد بر بارگی دست راست

به اسب اندر آمد نبود آنچ خواست ...

... به پشت یلان اندر آمد هجیر

ابر اندریمان ببارید تیر

خدنگش بدرید برگستوان

بماند آن زمان بارگی بی روان

پیاده شد ازباره مرد سوار

سپر بر سر آورد و بر ساخت کار ...

... گشادند مر بندها را گره

چو از بار آهن برآسوده شد

خورش جست و می چند پیموده شد ...

... سران آورد پیش ما کینه خواه

ز ما ده مبارز وز ایشان هزار

نگر تا که پیچد سر از کارزار ...

فردوسی
 
۲۱۲

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۸

 

... چنان نیک دل شد از او شهریار

که از گریه مژگانش آمد به بار

چنان بد ز بس خستگی گستهم ...

... بپیچید و دیده سوی او شتافت

ببارید از دیدگان آب مهر

سپهبد پر از آب و خون کرد چهر ...

فردوسی
 
۲۱۳

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳

 

... نشسته به آرام بر تخت عاج

دوباره ز لشکر هزاران هزار

سپه بود با آلت کارزار ...

... ز برگ درخت و ز کشت و درود

بخوردند یکسر همه بار و برگ

جهان را همی آرزو کرد مرگ ...

... دمان تا لب رود جیحون کشید

سپه بود سرتاسر رودبار

بیاورد کشتی و زورق هزار ...

... که باشد نگهبان پشت پشنگ

نپیچد سر ار بارد از ابر سنگ

سپاهی به جنگ کهیلا سپرد ...

فردوسی
 
۲۱۴

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۱

 

... چو رستم بگیرد سر گاه ما

به یکبارگی گم شود راه ما

کنونش گمان آن که ما نشنویم ...

... بزرگی و فرمان و تخت و کلاه

بر آن باره دژ نپرد عقاب

نبیند کسی آن بلندی به خواب ...

... بهشتی بر آورده آباد بوم

همانا کزان باره فرسنگ بیست

ببینند آسان که بر دشت کیست ...

... برآورده شاه فرمان روا

به ایوان فرود آمد و بار داد

سپه را درم داد و دینار داد ...

... نگهبان هر لشکری مهتری

پیاده بر آن باره بر دیده بان

نگهبان به روز و به شب پاسبان ...

... بفرمود تا سنگهای گران

کشیدند بر باره افسونگران

بسی کاردانان رومی بخواند ...

... برآورد بیدار دل جاثلیق

بر آن باره عراده و منجنیق

کمانهای چرخ و سپرهای کرگ ...

فردوسی
 
۲۱۵

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۸

 

... شد اندر هوا گرد بر سان میغ

چه میغی که باران او تیر و تیغ

تلی کشته هر جای چون کوه کوه ...

... ز دینار و دیبای گوهرنگار

هیونان شایسته کردند بار

همیدون ز گنج درم صد هزار ...

... هیونان ز گنج درم ده هزار

بسی بار کردند با شهریار

بفرمود زان پس به هنگام خواب ...

فردوسی
 
۲۱۶

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۲

 

... تنش را به خلعت بیاراستند

ز دژ باره مرزبان خواستند

چنین گفت کایدر به شادی بمان ...

... سوار سرفراز چترش کشید

پیاده شد از باره بردش نماز

گرفتش به بر شاه گردن فراز ...

... وفا چون درختی بود میوه دار

همی هر زمانی نو آید به بار

نیاسود یک تن ز خورد و شکار ...

فردوسی
 
۲۱۷

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۶

 

... چو در پیش کیخسرو آمد به درد

ببارید خون بر رخ لاژورد

شهنشاه ایران زبان برگشاد ...

... از آن پس به تخت کیان برنشست

در بار بگشاد و لب را ببست

نبشتند نامه به هر کشوری ...

فردوسی
 
۲۱۸

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۹

 

... چو بر تخت شد نامور شهریار

بیامد به درگاه سالار بار

بفرمود تا پرده برداشتند ...

... برون آمدند از غمان جان تباه

به سالار بار آن زمان گفت شاه

که بنشین پس پرده بارگاه

کسی را مده بار در پیش من

ز بیگانه و مردم خویش من ...

فردوسی
 
۲۱۹

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۰

 

... ز یزدان بپیچید و گم کرد راه

در بار بر نامداران ببست

همانا که با دیو دارد نشست ...

... به هشتم چو بفروخت گیتی فروز

ز در پرده برداشت سالار بار

نشست از بر تخت زر شهریار ...

... چو ایشان برفتند پیروز شاه

بفرمود تا پرده بارگاه

فروهشت و بنشست گریان به درد ...

فردوسی
 
۲۲۰

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۲

 

... به گفتار ابلیس گم کرد راه

همه بارگاهش سیاهست و بس

شب و روز او را ندیدست کس

از این هفته تا آن در بارگاه

گشایند و پوییم و یابیم راه ...

... وز آن پس هر آن کس که آمد به راه

برفتند پویان سوی بارگاه

هم آنگه ز در پرده برداشتند ...

... از ایران کس آمد که پیروز شاه

بفرمود تا پرده بارگاه

نه بردارد از پیش سالار بار

بپوشد ز ما چهره شهریار ...

فردوسی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۶۵۵