گنجور

 
۱۹۸۱

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۰ - در خطاب کردن با روح القدس و فضایل آن گفتن و عجز و مسکینی آوردن و تسلیم شدن در همه احوال فرماید

 

... دگر یکبارگی دل میربایی

زمانی اندر این دریا نشینی

ز بهر آنکه تا غیری نبینی ...

... که هم دردی و هم درمان عطار

ترا دریافت قصه هست باقی

اگر جامی دهی اینجای ساقی ...

... بده جامی که تا جان برفشانم

که از دریای تو گوهر فشانم

بده جامی که جانم مست رویت ...

عطار
 
۱۹۸۲

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۱ - درخواب دیدن عاشق که گوش معشوق بدست گرفته و از خواب بیدار شدن و گوش خود را در دست خود دیدن فرماید

 

... همه در غفلتند و رفته در خواب

در این دریا شده کلی بغرقاب

چنین در غفلت اینجاگاه مستند ...

... نمییابی ورا اندر نهانی

تو هستی بیخبر دریاب دلدار

حجاب آخر ز پیش خویش بردار ...

... یکی سیری که این سیر جهانتاب

از آن نورست این معنی تو دریاب

چو تو این سیر اینجا مینبینی ...

... مشو چندین بهر چیزی بمخروش

در این دریای پر جوهر نظاره

کن اینجا دم بدم کش نیست چاره

در این دریای پر جوهر باعزاز

اگر مرد رهی دمدم در انداز ...

عطار
 
۱۹۸۳

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۳ - در هاتف شب و آواز دادن و رهنمائی کردن مرد درویش را فرماید

 

... زمین در جنب این نه طاق مینا

چو خشخاشی بود برروی دریا

ببین تا تو از این خشخاش چندی ...

عطار
 
۱۹۸۴

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۴ - در سؤال کردن مرید از حضرت شیخ که شیطان مرا زحمت می‌دهد و جواب دادن شیخ مرید را فرماید

 

... چرا از نفس میداری تو فریاد

مرا این معنی من میدار دریاد

تو شیطان خودی و رهزن خود ...

... بسی اندر چله سی پاره خواندم

کتب آخر در این دریا فشاندم

بسی کردم طلب اسرار جانان ...

... درونت پر ز درد و معرفت بود

ز دریای دلت در جوهر ذات

شود اینجای همچون عین ذرات ...

... دگرسانی نه یکسان همچو منصور

که دریابی یقین الله را نور

زمین و آسمان پر نور بنگر ...

... که اینجاگه تویی جبار اکبر

ز جمله فارغ اینجا باش و دریاب

تو داری مال و جاه و جمله اسباب

ز جمله فارغ اینجا باش و او شو

ز من دریاب و هم از من تو بشنو

دمی بنگر تو این رمز و اشارات ...

... عیان فاشست چندینی چه پرسی

عیان دریاب چندین گفتگویم

یکی حرفست تا چندین چگویم ...

... در آخر چون ببیند باشد او جان

یقین جانان بود دریاب اعیان

بود اعیان همین گر راه بردی ...

... که درمانده بخود بس ناتوانی

تو رسم عاشقان دریاب و جان ده

هزاران جان بیک دم رایگان ده ...

... ولی این راز رامحرم بشاید

که دریابد چه صاحب عشق باید

که این داند نه هر بد جنس جاهل ...

... بهرکس این نشاید گفت زنهار

نه هرکس این سزاوار است دریاب

کجا باشد حقیقت تشنه سیراب ...

... ببخشد ناگهت اندر کمالش

تو در دریای او چون غوطه خوردی

حقیقت در معنی را تو بردی ...

عطار
 
۱۹۸۵

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۸ - در جواب دادن اکّافی قدّس سره هاتف غیب و اسرارهای نهانی یافتن فرماید

 

... چنین معنی که اینجا یافتی تو

عجب اسرار کل دریافتی تو

نداری صورتی لیکن معانی ...

... مرا بنموده اسرار تحقیق

ز تو دریافتم دلدار تحقیق

اگرچه کس نمیداند که چونم ...

... که به زین من ندیدم در دو عالم

ز شرعت همچو دریا گشت جانم

دمادم جوهر و در میفشانم ...

عطار
 
۱۹۸۶

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۶ - در خطاب هاتف غیب پاکباز را و درد او را استماله کردن و دلخوشی فرماید

 

... وگر دانی در آن حیران بمانی

مشو مجنون و لیلی راز دریاب

یقین آهسته باش و زود مشتاب ...

... چنین بر در نماندستی گرفتار

ز دریا چند پرسی راز اینجا

جوابت هست زینسان باز اینجا ...

... از آن کردم یقین این بیت تکرار

که تا دریابی اینجا سر اسرار

چو قطره سوی بحر لامکانی

چکد یابد وصال جاودانی

ندانی قطره و دریا ز هم باز

اگر هستی در اینجا صاحب راز

شو و این نکته دریاب از حقیقت

طریقت کن دمادم در شریعت ...

... حقیقت این بدان هان از دل پاک

تو پیش از مرگ روی یار دریاب

نمود ذات او یکبار دریاب

در ایندنیا به بین او رادرستی ...

... تمامی عشق را در لام الف دان

ز لا دریاب الا الله اینجا

که تا کردی بکل آگاه اینجا ...

... الف بشناس آن گاهی یقین یاب

حقیقت مغز را از پوست دریاب

الف بشناس و بر راهم الف دان ...

... یکی بینی در آن دم با خبر تو

کنون دریاب گرداری خبر تو

یکی بینی در آن دم کل تمامت ...

عطار
 
۱۹۸۷

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۷ - در اثبات ذات کل در خلاصۀ آدمیان فرماید

 

... چو مردان در سوی آن نور پیوست

دلی کین راز را دریافت اینجا

چو بود انبیا بشتافت اینجا ...

... تو نزد بحر جان خویش داده

در این دریا تو گامی نانهاده

ز دریا هیأتی از دور دیدی

بمردی تشنه و جان نارسیدی

ز دریا گرچه بسیارند آگاه

نه بهر آشنا کردند در او راه

کسی در سوی دریا راه دارد

که او جان و دل آگاه دارد ...

... برش یکسان نماید نیک با بد

در این دریا چه ماهی و چه خرچنگ

که هر یک گوهری دارند در چنگ

در این دریا چه در چه سنگ ریزه

اگرچه عقل میگیرد ستیزه ...

عطار
 
۱۹۸۸

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۸ - در نصیحت کردن سالک دردمند و در مراقبت احوال خود کردن فرماید

 

... تو همچون قطره در قلزم چه جویی

تو همچون قطره دریا کنی نوش

تو همچو چشمه کی گردی تو خاموش

تو یک قطره کجا داری توانا

که اندازی تو اندر سوی دریا

تو یک ذره کجا داری بامید ...

... همه گفته سوی تقلید مانده

نه کس را رخت در دریا فشانده

از این دریا کسی جوهر نیارد

که چون منصور از وی در برآرد

از این دریا کسی جوهر نیابد

که چون منصور سوی او شتابد ...

... در این منزل نظر کن سالکانند

ز دریا در فتاده سوی کانند

اگرچه کان جان در دید دریاست

پر از آشوب و عقل و شور و غوغاست ...

... تو اینجا بسته در کوهساران

چو دریابد تراخورشید تابان

تو چون مومی چو خورشیدت بتابد ...

... در اینجاگه بکام دل رسیدند

خرابات فنا دریاب و بشتاب

در اینجا روی جانان زود دریاب

تو تا از خود فنای کل نگردی ...

... میان ظلمت و نوری فتاده

بدریای عدم سر در نهاده

چو نیکی یا بدی در پیش آید ...

عطار
 
۱۹۸۹

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۰۲ - در ترک صفت صورت و یکتا بودن فرماید

 

... فرو برد او بگردابی درونم

شدم دری ز دریای حقیقی

چو کردم با صدف چندین رفیقی ...

... اگرچه اصل قطره هم از او بد

چو دریا قطره است و قطره دریا

چرا باهم نپیوندد در اینجا

در اینجا هر که دریا باز بیند

ز حق چون قطره خود راز بیند

چو قطره سوی دریا روی آرد

وز این ره خویش را زانسوی آرد ...

... بدم قطره یکی اول پدیدار

شدم دریا بعون و حفظ جبار

چو اینجا پرورش کردم باعزاز ...

... عجایب جوهری بس بیسر و پاست

کنون آن جوهر اندر روی دریاست

فروغش در دو عالم اوفتادست ...

عطار
 
۱۹۹۰

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۷ - قصّه منصور و عیان او بهر نوع فرماید

 

... شد است از عشق خود او ریزه ریزه

چو دریا نیز در شور و ستیزه

چنان مست وصالش آمده باز ...

عطار
 
۱۹۹۱

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان

 

... گمان داری از آنی مانده بر در

مهی دریافته وصلم منم خور

ز من دوری فتاده ای مه نو ...

... منم یوسف نموده رخ پر از تاب

جمال ماه کنعانم تو دریاب

جمال من چنان غوغافکندست ...

... چو در وصفم بمعنی در فشاند

ز دریای معانی در چکاند

نیامد هیچ کس مانند عطار ...

... بگویم نکته های نغز باریک

منم جوهر عرض دریای معنی

مشو اینجای ناپروای معنی ...

... که یارد کرد با عشقش ستیزه

گهی در شور باشد همچو دریا

گهی موجش برد سوی ثریا ...

... کسی باید که بتواند نمود او

وز این دریا بود پیوسته آگاه

ندیده باشد اینجاگه رخ شاه ...

... که باشم در تجلی با شکوهی

چنانم در تجلی همچو دریا

که جوهر میفشانم در هویدا ...

... فتاده خرد کرده مسکن تو

منم چون بحردر دریای جانت

چنین آورده در شور فغانت ...

... ز قرآن او حقیقت رهنمون شد

ز شوق عشق در دریای خون شد

ز قرآن بازدید اینجایگه حق ...

عطار
 
۱۹۹۲

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۰ - در عین ذات وصفات وقدرت و قوّت اسرار الهی فرماید

 

... همه ذرات اینجا بر من انبوه

منم خورشید ودر دریا فتاده

چو جوهر در صفت یکتا فتاده ...

... منم خورشید پیدایم ز پنهان

منم جوهر در این دریای عمان

گهی خورشید و گه جوهر نمایم ...

عطار
 
۱۹۹۳

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۲ - در آگاهی دادن دل در عین منزل و او از آن عاشق بودن فرماید

 

... که اینجا منزلست و نیست منزل

به منزل چون رسیدی وصل دریاب

زمانی کرد بیدارت از این خواب ...

... کز اینجا می برد آنجا به اشتاب

چو گردابست دریا از پس و پیش

مرو بیرون ز منزل ای دل ریش ...

... در او از جان و دل بشتافتستند

حقیقت راز بیچونست دریاب

یکی دریای پر خونست بشتاب

حقیقت واصلان دریافت دیدند

ز بود خود ببود کل رسیدند ...

عطار
 
۱۹۹۴

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۳ - در نشانی دادن جوهر حقیقت فرماید

 

... که غیری را نبینی جز من اینجا

در این هجران وصال من تو دریاب

در این قربت جمال من تو دریاب

که هجران من و وصلست هردو ...

... حقیقت همچو جان اینجا شود گم

مثال قطره در دریای قلزم

حقیقت قطره چون در بحر پیوست

یقین هم نیست گردد کاندر او هست

چو قطره عین دریا شد در اینجا

حقیقت بود یکتا شد در اینجا ...

... حجاب اینجا برافتد تا بدانی

ز من دریاب این راز نهانی

هر آنکو مرد آخر زنده گردد ...

... ز دنیا هیچ دل را نیست شادی

عجب در غرق این دریا فتادی

چو دریاییست دنیا موج پر خون

دمادم میزند بر هفت گردون

چو دریاییست دنیا پر نهنگست

درونش جای عیش و هوش و هنگست

در این دریا بسی کشتی نظر کن

دل خود را از این دریا خبر کن

که پر موجست از خون عزیزان ...

... کز او هر لحظه صد غوغاست دایم

در این دریا هر آن کشتی که یابد

شتابان سوی آن کشتی شتابد

بیک دم در کشد کشتی بیکبار

شود در عین دریا ناپدیدار

ز دنیا بگذر ای سالک حقیقت ...

عطار
 
۱۹۹۵

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۶ - در شرح دادن خورشید وحدت در حجاب صورت فرماید

 

... رسی در عین خورشید خدایی

گمان بردار وین خورشید دریاب

کز او داری حقیقت نور دریاب

گمان بردار ای سلطان معنی ...

... ترا خورشید روشن بر دلت تافت

حقیقت جانت اینجا راز دریافت

ترا این راز شد اینجا مسلم ...

... تمامت عاشقان در شور کردی

چو دریا خویشتن را شور کردی

عجب شوریست بس شیرین فتاده ...

... بطون تو پر اسرار الهی است

مثال جوهر و دریا و ماهی است

یکی دریاست اندر اندرونت

گرفته موج بنگر از برونت ...

... همی خوردن هم از خود خوی دارد

در این دریا عجایب بیشمارست

در او کرم و بلا هر دم هزارست ...

... بمعنی پاک کن آلایش نفس

چو باطن پاک کردی راز دریاب

حقیقت بود بودت باز دریاب

به آب پاک معنی کن طهارت ...

... چو باطن پاک کردی بگذر از خواب

دمی احساس روحانی تو دریاب

چو باطن پاک کردی باش بیدار ...

... مقابل کن ورا با یک کف خاک

چو باطن پاک کردی راز دریاب

حقیقت بود بودت باز دریاب

چو باطن پاک کردی سوی خلوت ...

عطار
 
۱۹۹۶

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۹ - در عین ذات و حقیقت صفات و کاف و نون فرماید

 

... تو خود را سر صنع پاک بنگر

بتو پیداست اینجا کوه و دریا

کشیده جوهرت اندر ثریا ...

... اگر نه این چنین بینی نه نیکوست

یکی دریاب و در یکی احد شو

حقیقت فارغت از نیک و بد شو ...

عطار
 
۱۹۹۷

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید

 

... طلبکار تو است اینجایگه آب

که نورتست در وی جان تو دریاب

طلبکار تو است اینجایگه طین ...

... بمانده دایم اندر عار اندوه

طلبکار تو است اینجای دریا

از آن خویش میزند در جوش غوغا ...

... اگر هم نوح از شوقست ای جان

فتاده در سر دریای عمان

اگر هم شیت بد در خاک کویت ...

... بسر گنج حقیقت یافت خواهی

بسر دریاب مر گنج الهی

سر خود را فدای گنج کردم ...

... بیان کرد و ندارد خارجی فهم

که دریابد که حیدر مصطفی بود

ز نور او عیان نور خدا بود ...

... دلت بیچاره اینجاگه بخوابست

تمامت چشمه زان دریای بوداست

که بحر است و ترا چشمه نمود است ...

... که بنمود است اینجا بیچه و چون

از این دریا که اول چشمه بودست

که بحر است و ترا چشمه ببودست

حقیقت چشمهایت گشت دریا

از آن در میفشاند بر ثریا ...

... از آن جوهر همه اشیا پدیدست

ولی در قعر دریا ناپدیدست

از آن جوهر در اینجا بی نشانست ...

عطار
 
۱۹۹۸

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

... مثال آفتابی تافته خود

جمال خویشتن دریافته خود

مثال آفتابی در سوی کل ...

... ز لا شد جمله اشیا پر از نور

حقیقت سر لا دریافت منصور

ز لا موجود شد سر کماهی ...

... هم اندر زندگانی یاب دلدار

که او خواهی شدن دریاب دلدار

هم اندر زندگانی بود او گرد ...

... که تا از دید او یابی تو توفیق

درون خویش نقاش است دریاب

چرایی بیخبر اکنون تو دریاب

درون تست نقاش و ورا بین ...

... عیان در ذات خود عین الیقین دید

یقین در جان خود میدید دریا

که میزد بحر کل در عشق غوغا ...

... از آن جوهر عیان لا ز توحید

بحق دریافت او شد دیده دید

از آن جوهر عیان گر لاشوی تو ...

... از این کن این زمانت باز دیده

ترا آن جوهر اینجا هست دریاب

به سوی جوهر الا تو بشتاب ...

... که اندر شرع باشی کل تو دیده

وصال از شرع چون منصور دریافت

درون جان و دل آن نوردریافت

ز وصلت گر نمایم ذات اینست ...

... ترانقدست آدم تا بدانی

یقین دریاب این سر تا بدانی

ترا نقدست آدم کن نظر باز ...

... نشسته این زمان در کشتی نوح

ترا نقدست این دریای معنی

چراهستی تو ناپروای معنی ...

... حقیقت بود آدم بود الله

چو آدم ذات حق دریافت آخر

بسوی ذات حق بشتافت آخر ...

... در آخر بی حجب دیدار پاکست

وصال عاشقان اینجاست دریاب

تو گویم عاشقی هان زود بشتاب ...

... یقین در یاب آخر جز یکی نیست

یقنی دریاب آخر راز جانان

که جان خواهد بدن در راز جانان ...

... سحرگاهان ز صبح عشق بی ریب

شکی نبود در این معنی و دریاب

بمیر از خویش و سوی یار بشتاب ...

... کسی کو در عیان کل فرد باشد

وصال عاشقان در دست دریاب

تو داری جوهر اندر دست دریاب

وصال عاشقان دردست و رنجست ...

... چنان اندر وصال شاه دیدار

عیان دریافت وزو شد ناپدیدار

چنان در وصل جانان یافت خود را ...

عطار
 
۱۹۹۹

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

... که جانم از تو بود و در تو گم شد

مثال قطره در دریای گم شد

ز بودت باز دیدم بودت اینجا ...

... جمالت دیدم اندر کون تحقیق

مکان دریافته از عین توفیق

جمالت در همه اشیا عیان ست ...

... اگر بحر است در شور و فغان ست

همه از دریای فضلت میندانست

کجا داند رهی در سوی تو برد ...

... طلب می کردمت اندر جدایی

که تا دریافتم از آشنایی

طلب می کردمت تا باز دیدم ...

... حقیقت آنگهی عین لقاباش

شریعت پیش گیر و راز دریاب

که از شرع محمد یابی این باب ...

... تو داری اندر اینجا سر اسرار

نفخت فیه من روحی تو دریاب

سوی آن نفخه دیگر زود بشتاب ...

... چو تو در لذت نفس و هوایی

مثال قطره از دریا جدایی

جدایی این زمان از عین دریا

درون چشمه در شور و غوغا ...

... ز حق حق گفت کل خود دید توفیق

ز حق در حق حق دریافت تحقیق

ز حق حق گفت اینجا راز بیچون ...

... که جز حق در همه چیزی نبینی

چنان مستغرق دریای بودی

که در حق جسم و جان اینجا ربودی

چنان مستغرق دریای شوقی

که اندر ذات کل یکتای ذوقی ...

... ابا ایشان در این شرح و بیان شد

گهی با آتش و گه کوه و دریا

گهی بر آسمان گه بر ثریا ...

... تو با نوحی و آگاهی نداری

که دریای حقیقت می گذاری

تو دریا و ابا نوحی ندانی

که کشتی زینچنین دریا برانی

ز دریای حقیقت کن گذاره

مر آن جوهر کن اینجاگه نظاره

نبینی بر سر دریا تو جوهر

مگر در قعر یابی جوهرت بر ...

... ترا زین بحر اگر جوهر برآید

حقیقت ذات دریا آن نماید

تو هستی بر سر طوفان نشسته ...

... حقیقت جوهرت از اصل بنگر

در این دریا تو بود وصل بنگر

در این دریای بی پایان بسی راز

حقیقت یافتم از جوهرم باز ...

... چنان از عشق جوهر یافته ستم

که اندر خانه من دریافته ستم

در این خانه است یارت ار بدانی ...

... مرا آن جوهر اندر قعر بنگر

مرا اندر درون خانه دریا است

در آن بحرم یکی جوهر هویدا ست ...

... کسی داند که این معنی چگونه ست

که جانش در بن دریای خون است

کسی داند که اندر خانه دل ...

... نیاید هیچکس زین بحر بیرون

شدند غرقه در این دریای پرخون

در این دریای پر خون جان بدادند

درون بحر جان پنهان بدادند ...

... یقین جان بر سر جوهر نهادند

یکی دریای پر خونست بنگر

نمی گویم که تا چونست بنگر

گهی دریای پر خونست و پر راز

اگر از عاشقانی جان در او باز

یکی دریای پر خونست تحقیق

کسی کاو جان در او بازید توفیق ...

... کسی باید که یابد اندر او دم

نگه کن تا در این دریا شود باز

بیابد جوهر اندر عز و اعزاز

در این دریا چو آخر باز بیند

حقیقت جوهر جان باز بیند ...

... که جوهر یابی اینجا در عیانی

دم خود اندر این دریا نگهدار

نباید تا شوی تو ناپدیدار ...

... که تا برگویم این سر تا چگونه ست

دلم افتاده در دریای خون است

همه ذرات من جویای اویند ...

... همه رفتند در دیدار بی چون

یقین دریافتند اسرار بی چون

همه رفتند مر در شیب این گل ...

... همه رفتند و در جانان شدند گم

چو یک قطره سوی دریای قلزم

همه رفتند ودر عین الیقینند ...

عطار
 
۲۰۰۰

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

... حقیقت هم لقا و جوهر ذات

ولی بر قدریابی تو ز دیدت

که مر نورست مر گفت و شنیدت ...

... نظر کن تا کنی مقصود حاصل

بقدر عقل خوددریاب آن راز

که تا یابی ز حق انجام و آغاز ...

... هم اندر او شو اینجاگاه پنهان

خبر کن خویش از او دیدار دریاب

درونت اوست دید یار در یاب ...

... تو باشی آن زمان در عین قلزم

دم از دریا زنی دریا شوی تو

ز بود جانت ناپروا شوی تو ...

... سخن آخر ندارد هیچ باقی

سخن از وصل گوی و اصل دریاب

درون خویش آخر وصل دریاب

سخن در وصل میگویی که اصلی ...

... چو گویی پایداری کرده اینجا

چو دریا هر زمان در شور و غوغا

حقیقت جوهر جان طلبکار ...

... حقیقت هر که اینجا جان ببازید

عیان دریافت چون مردید توحید

اگرچه مرد عاشق در بلایست ...

... در اینجاگاه هم آغاز و انجام

تو نوری و در این دریا فتاده

بهر دل شعله بر دل گشاده

تو نوری و در این دریای اسرار

عیان پرتو ز خود کردست اظهار

تو نوری و در این دریای جانی

کنون اسرار پیدا و نهانی

تو نوری ودر این دریای ذاتی

کنون اعیان و پنهان صفاتی ...

... چو محبوبست کل بنموده دیدار

چرا او را همی جویید دریار

حقیقت نور بیچونست بی مر ...

... دل و جان را کند خدمت در اینجا

از آن دریافتست قربت در اینجا

دل و جان را کند خدمت که بادست ...

... ترا در هردمی او رهنمونست

درون جانی و تحقیق دریاب

ز جانان سوی جان توفیق دریاب

نه جان اندر رخ جانان نگاهی ...

... در آمد گشت اینجاگه روانه

از آن دریای بیچون آمدست او

در این درگاه در کلی نشست او ...

... از آنت این همه کبر و منی است

کجا یک نطفه با دریا برآید

کجا یک ذره با الا برآید ...

عطار
 
 
۱
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۱۰۲
۳۷۳