گنجور

 
سعدی

حکایت شماره ۱: یکی را از دوستان گفتم: امتناع سخن گفتنم به علت آن ...

حکایت شماره ۲: بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: ...

حکایت شماره ۳: جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی ...

حکایت شماره ۴: عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده ...

حکایت شماره ۵: جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و ...

حکایت شماره ۶: سحبان وائل را در فصاحت بی نظیر نهاده‌اند به حکم ...

حکایت شماره ۷: یکی را از حکما شنیدم که می‌گفت: هرگز کسی به جهل ...

حکایت شماره ۸: تنی چند از بندگان محمود گفتند حسن میمندی را که: ...

حکایت شماره ۹: در عقد بیع سرایی متردد بودم. جهودی گفت: آخر من ...

حکایت شماره ۱۰: یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او ...

حکایت شماره ۱۱: منجمی به خانه در آمد. یکی مرد بیگانه را دید با زن ...

حکایت شماره ۱۲: خطیبی کریه‌الصوت خود را خوش‌آواز پنداشتی، و ...

حکایت شماره ۱۳: یکی در مسجد سنجار به تطوع بانگ گفتی به ادایی که ...

حکایت شماره ۱۴: ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی‌خواند. صاحبدلی ...

 
sunny dark_mode