خطیبی کَریهالصّوت خود را خوشآواز پنداشتی و فریادِ بیهده برداشتی. گفتی نَعیبِ غُرابَالْبَیْن در پردهٔ اَلحانِ اوست، یا آیتِ «اِنَّ اَنْکَرَ الْاَصْواتِ» در شأنِ او.
اِذا نَهَقَ الْخَطیبُ اَبُوالْفَوارِسْ
لَهُ شَغَبٌ یَهُدُّ اصْطَخْرَ فٰارِسْ
مردمِ قَرْیه به علّتِ جاهی که داشت، بَلیّتش میکشیدند و اذیّتش را مصلحت نمیدیدند. تا یکی از خُطبایِ آن اقلیم که با او عِداوتی نهانی داشت، باری به پرسش آمده بودش؛ گفت: تو را خوابی دیدهام، خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدمی که تو را آواز خوش بود و مردمان از اَنْفاسِ تو در راحت.
خطیب اندر این لَختی بیندیشید و گفت: این مبارک خواب است که دیدی که مرا بر عیب خود واقف گردانیدی. معلوم شد که آوازِ ناخوش دارم و خلق از بلند خواندنِ من در رنج. توبه کردم کز این پس خطبه نگویم مگر به آهستگی.
از صحبت دوستی به رنجم
که اخلاق بَدَم، حَسَن نماید
عیبم هنر و کمال بیند
خارم گل و یاسمن نماید
کو دشمنِ شوخچشم ِ ناپاک
تا عیبِ مرا به من نماید؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خطبهخوانی زشتآوا خود را به غلط خوشآهنگ انگاشته بود و بانگی دلخراش و ناخوشایند برمیکشید؛ پنداشتی فغانِ زاغ در آهنگِ آوازهای اوست یا آیهٔ «اِنَّ انکَرَ الاصوات» دربارهٔ حال و کارِ وی.
چون خطیب ابوالفوارس، بانگِ خرانه (مانند خر) برآرَد، وی را شور و غوغایی است که شهرِ استخرِ ولایتِ فارس را ویران میکند.
معنی «باری به پرسش آمده بودش»: یکبار به احوالپرسی وی آمده بود.
از همنشینی یاری آزردهام که خویِ زشتِ مرا نیک شمارد و آنرا در نظرم خوش جلوه دهد؛
نقص و کاستیِ مرا فضیلت و افزونی شناسد و خارِ جانگزاری مرا در صورتِ گل و سمن نشان دهد؛
دشمنِ گستاخِ پلیدخوی کجاست تا نقصهای مرا به رویِ من آوَرَد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.