گنجور

 
سعدی

جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی‌حرمتی همی‌کرد. گفت: اگر این نادان نبودی، کارِ وی با نادانان بدینجا نرسیدی.

دو عاقل را نباشد کین و پیکار

نه دانایی ستیزد با سبکسار

اگر نادان به وحشت سخت گوید

خردمندش به نرمی دل بجوید

دو صاحبدل نگه دارند مویی

همیدون سرکشی و آزرم‌جویی

و گر بر هر دو جانب جاهلانند

اگر زنجیر باشد، بگسلانند

یکی را زشت‌خویی داد دشنام

تحمّل کرد و گفت: ای خوب فرجام

بتر زآنم که خواهی گفتن، آنی

که دانم، عیب من چون من ندانی