حکایت شماره ۱: یکی را از دوستان گفتم: امتناع سخن گفتنم به علت ...
حکایت شماره ۲: بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: ...
حکایت شماره ۳: جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی ...
حکایت شماره ۴: عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده، ...
حکایت شماره ۵: جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و ...
حکایت شماره ۶: سحبان وائل را در فصاحت بینظیر نهادهاند، به ...
حکایت شماره ۷: یکی را از حکما شنیدم که میگفت: هرگز کسی به جهل ...
حکایت شماره ۸: تنی چند از بندگان محمود گفتند حسن میمندی را که: ...
حکایت شماره ۹: در عقد بیع سرایی متردد بودم. جهودی گفت: ...
حکایت شماره ۱۰: یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او ...
حکایت شماره ۱۱: منجمی به خانه در آمد، یکی مرد بیگانه را دید با ...
حکایت شماره ۱۲: خطیبی کریهالصوت خود را خوشآواز پنداشتی و ...
حکایت شماره ۱۳: یکی در مسجد سنجار به تطوع بانگ گفتی به ادایی که ...
حکایت شماره ۱۴: ناخوشآوازی به بانگ بلند قرآن همیخواند. صاحبدلی ...