گنجور

 
منوچهری

صنما! گرد سرم چند همی‌گردانی

زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی

یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی

یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی

از حد و غایت نافرمانی در مگذر

که پدیدارست اندازهٔ نافرمانی

دل من بردی و از خویشتنم دور کنی

برنیاید صنما کار بدین آسانی

مهربانی نکنی بر من و مهرم طلبی

ندهی داد و همی‌داد ز من بستانی

بی‌وفایی کنی و نادان سازی تن خویش

نیستی‌ای بت یکباره بدین نادانی

نبوی راضی گر زانکه امیرت خوانم

من بدان راضی باشم که غلامم خوانی

از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام

مکن ای دوست که کیفر بری و درمانی

گویی: اندر دل پنهانت همی‌دارم دوست

به بود دشمنی از دوستی پنهانی

مکن ای دوست که بیداد نشانی نگذاشت

عدل باز آمد با بوالحسن عمرانی

خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا

همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی

 
 
 
گلها برای اندروید
قطران تبریزی

هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی

درد او را نکند هیچ خورش درمانی

همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد

نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی

چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد

[...]

سوزنی سمرقندی

رومه سوزک مژه میکنی از نادانی

ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی

جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی

مژه وارونه چه کردند ترا میدانی

مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را

[...]

انوری

یافت احوال جهان رونق جاویدانی

چرخ بنهاد ز سر عادت بی‌فرمانی

در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه

بر رخ روز درآرند شب ظلمانی

باز در معرکه چون صبح سنان‌شان بدمد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
امامی هروی

ای بصد برهان در بحث حقایق گردون

تا نموده چو توز آغاز جهان برهانی

گه پی افکنده ی از حکمت یویان کاخی

گه بنا کرده در ایوان علوم ایوانی

پرتو رای تو هر چشم خرد را نوری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امامی هروی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه