گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی

یک نفس از درون من خیمه به در نمی‌زنی

مهرگیاهِ عهد من تازه‌تر است هر زمان

ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی

کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم

مقبل هر دو عالمم گر تو قبول می‌کنی

چون تو بدیع صورتی بی سبب کدورتی

عهد وفای دوستان حیف بود که بشکنی

صبر به طاقت آمد از بارِ کشیدن غمت

چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی؟

از همه کس رمیده‌ام با تو درآرمیده‌ام

جمع نمی‌شود دگر هر چه تو می‌پراکنی

ای دل اگر فراق او و آتش اشتیاق او

در تو اثر نمی‌کند تو نه دلی که آهنی

هم به در تو آمدم از تو که خصم و حاکمی

چارهٔ پای‌بستگان نیست به جز فروتنی

سعدی اگر جزع کنی ور نکنی چه فایده؟

سخت کمان چه غم خورد گر تو ضعیف جوشنی؟