گنجور

 
سعدی

بوی گل و بانگ مرغ برخاست

هنگام نشاط و روز صحرا‌ست

فراش خزان ورق بیفشاند

نقاش صبا چمن بیاراست

ما را سر باغ و بوستان نیست

هر جا که تویی تفرج آنجا‌ست

گویند نظر به روی خوبان

نهی‌ست نه این نظر که ما راست

در روی تو سر صنع بی چون

چون آب در آبگینه پیدا‌ست

چشم چپ خویشتن برآرم

تا چشم نبیندت به جز راست

هر آدمیی که مهر مهرت

در وی نگرفت سنگ خارا‌ست

روزی تر و خشک من بسوزد

آتش که به زیر دیگ سودا‌ست

نالیدن بی‌حساب سعدی

گویند خلاف رای دانا‌ست

از ورطهٔ ما خبر ندارد

آسوده که بر کنار دریا‌ست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل ۴۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
سعدی

همین شعر » بیت ۱۰

از ورطه ما خبر ندارد

آسوده که بر کنار دریاست

سیف فرغانی

بی‌بهره ز دولت غم تو

از محنت ما خبر ندارد

سنایی

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد

والله که میان خانه صحراست

وانجا که مراد دل برآمد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

برخیز که موسم تماشاست

بخرام که روز باغ و صحراست

امروز بنقد عیش خوشدار

آن کیست کش اعتماد فرد است

می هست و سماع و آن دگر نیز

[...]

عطار

این خاک ز لطف نور برخاست

وانگاه روان شد از چپ و راست

شد جانوری که آشیانش

برتر ز ضمیر و وهم داناست

هر لحظه ز فیض و فضل آن نور

[...]

عراقی

شوری ز شرابخانه برخاست

برخاست غریوی از چپ و راست

تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟

کز هر طرفی هزار غوغاست

تا جام لبش کدام می داد؟

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه