آن سرو که گویند به بالای تو ماند
هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح
وز وی خبرت نیست که چون میگذراند
بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز
همخانه من باشی و همسایه نداند
هر کاو سر پیوند تو دارد به حقیقت
دست از همه چیز و همه کس درگسلاند
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم
چون خاک شوم باد به گوشت برساند
آنان که ندانند پریشانی مشتاق
گویند که نالیدن بلبل به چه ماند
گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند
بلبل نتوانست که فریاد نخواند
هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای
برخیزد و خلقی متحیر بنشاند
در حسرت آنم که سر و مال به یک بار
در دامنش افشانم و دامن نفشاند
سعدی تو در این بند بمیری و نداند
فریاد بکن یا بکشد یا برهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: اشعار به توصیف حالاتی از عشق و longing میپردازد. شاعر بیان میکند که آن سرو (نماد محبوب) هرگز نمیتواند به سمت او بیاید و این موضوع از جانب خود شاعر نیست. او از محبوب میخواهد که غمزهای به او بزند تا دل دیگران را نشکند. شاعر همچنین به حالت رنج خود اشاره میکند و میگوید که دیگران نمیدانند او در چه حالتی است. او حسرت دارد که یک روز با محبوبش در کنار هم باشند ولی کسی از این رابطه خبر نداشته باشد. در پایان، از این میگوید که اگر او در این بند بمیرد، کسی ممکن است از درد و رنجش خبر نداشته باشد. این اشعار به شدت احساساتی و متأثر از عشق و جدایی است.
بالا: قد و قامت ٫ ماندن: شباهت داشتن / تشبیه تفضیلی: برتری قامت و خرامیدن معشوق به سرو / معنی: آن سروی که دیگران ادعا میکنند از لحاظ قد و قامت مانند توست، هرگز نمی تواند در نزد تو گامی بردارد و جلوه گری کند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
معنی: اینکه ما در پی توافتاده و به تو عاشق گشتهایم، گناه ما نیست. به غمزهٔ دلربایت بگو که این قدر از مردم دل نستاند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
معنی: دریغا که وقتی از کنار عاشق دلخسته میگذری چرا از وی خبری نمیگیری که روزگار را چگونه می گذراند؟! - منبع: شرح غزلهای سعدی
معنی: بخت و اقبال با من آن موافقت و مساعدت را ندارد که تو یک روز در خانه من باشی و همسایه از بودن تو در کنار من آگاه نگردد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
درگسلاندن: گسیختن و قطع کردن / کنایه: سر چیزی یا کاری داشتن (قصد و توجه به امری داشتن) / دست از چیزی یا کسی درگسلاندن (ترک و رها کردن چیزی و کسی). / معنی: هرکس که به راستی آرزوی پیوستن به تو را داشته باشد، از همه چیز و همه کس پیوند میگسلد و دست میشوید. - منبع: شرح غزلهای سعدی
کنایه: درآتش و آب بودن (در رنج و تعب بودن، پریشان و مضطرت بودن) ٫ خاک شدن (هیچ و ناچیز گشتن) / تضاد: آتش، آب، خاک و باد که چهار آخشیجان هستند. / معنی: امروز که در حسرت روی تو اشک می بارم و در آتش غم می سوزم از من خبری نداری، فردا که بمیرم و خاک شوم، باد خبر مرا به گوش تو خواهد رساند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
دانستن: شناختن، آگاه بودن ٫ پریشانی: بی قراری ٫ مشتاق: آرزومند و شیفته ٫ نالیدن: آواز و ترنّم، به آواز اندوه خود را بیان کردن. / معنی: کسانی که از پریشانی عاشق مشتاق آگاه نیستند، سؤال می کنند که این ناله بلبل برای چیست؟ - منبع: شرح غزلهای سعدی
همه کس: هر کس غیر از بلبل ٫ گل و بلبل -> 114/8 / معنی: همه گل را به دست میگیرند، ولی برای آن نغمه سرایی نمی کنند. بلبل نمی تواند شاهد این بی توجهی باشد و فریاد سر نکند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
ساعت: لحظه / کنایه: فتنه نوخاسته ( معشوق زیبای نورسیده و جوان) ٫ تضاد: برخیزد، بنشاند / معنی: هر لحظهای این معشوق فتّان از جای بر می خیزد و مردمی بسیار را حیران برجای می نشاند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
افشاندن: نثار کردن. / کنایه: دامن نفشاندن (توجّه نکردن و ترک و رها نمودن ) ٫ تضاد: افشاندن، نفشاندن. / معنی: از این غم در حسرتم که من هستی و دارایی ام را یکباره به دامن او می ریزم؛ ولی او آنها را می گیرد و از دامن خویش بیرون نمی ریزد و به من هم توجهی ندارد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
معنی: ای سعدی تو در بند عشق او خواهی مرد و او از تو خبری نخواهد یافت. فریادی بکن زیرا در آن صورت یا تو را می کشد یا از بند رها می کند. - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۳
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند
زین قصه همی حالت من بنده بداند
داند که میان دو سفر بندۀ درویش
بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر
[...]
بر سبزه همی آب روان آب دواند
وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند
این هیچ کس از آئینه چین نشناسد
وان هیچ کس از زر ورق باز نداند
همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی
[...]
آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند
جز مجلس احرار جهان جای نداند
خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند
خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
[...]
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام، دیده چه شب میگذراند؟
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.