گنجور

 
ازرقی هروی

گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند

زین قصه همی حالت من بنده بداند

داند که میان دو سفر بندۀ درویش

بی یاوری شاه چه بیچاره بماند

زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر

گه گاه بدین بندۀ بیچاره چکاند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

بر سبزه همی آب روان آب دواند

وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند

این هیچ کس از آئینه چین نشناسد

وان هیچ کس از زر ورق باز نداند

همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی

[...]

مسعود سعد سلمان

آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند

جز مجلس احرار جهان جای نداند

خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند

خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند

مولانا

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند

بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیلت بکند لیک خدایی بنداند

گامی دو چنان آید کو راست نهادست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

آن را که غمی چون غم من نیست چه داند

کز شوق توام دیده چه شب می‌گذراند

وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر

باری نکشیدم که به هجران تو ماند

سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
همام تبریزی

بفرست نسیمی که سلام تو رساند

وز دست فراقم به سلامت برهاند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه