بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم
قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت
ملامتِ منِ مسکین کسی کند که نداند
که عشق تا به چه حد است و حسن تا به چه غایت
ز حرص من چه گشاید؟ تو ره به خویشتنم ده
که چشم سعی ضعیف است بیچراغ هدایت
مرا به دست تو خوشتر هلاک جان گرامی
هزار باره که رفتن به دیگری به حمایت
جنایتی که بکردم اگر درست بباشد
فراق روی تو چندین بس است حد جنایت
به هیچ روی نشاید خلاف رأی تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت؟
به هیچ صورتی اندر نباشد این همه معنی
به هیچ سورتی اندر نباشد این همه آیت
کمال حُسن وجودت به وصف راست نیاید
مگر هم آینه گوید چنان که هست حکایت
مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان
هنوز وصف جمالت نمیرسد به نهایت
فراقنامهٔ سعدی به هیچ گوش نیامد
که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوت به صلح و دوستی است، با تأکید بر اینکه نباید به گذشته و دردسرهای آن اشاره کرد. شاعر از عشق رنج میبرد و میگوید که اگر کسی از عمق عشق آگاه نباشد، او را سرزنش نکند. عشق او را به سوی خود میکشاند و او را به هلاکت میاندازد، ولی او این را بهتر از حمایت از دیگری میداند. فراق و دوری از محبوبش را جنایت میشمارد و میگوید که حق ندارد بر خلاف نظر محبوب عمل کند. زیبایی و کمال محبوبش به حدی است که هیچکس نمیتواند به درستی وصفش کند و هنوز نمیتواند به پایش برسد. در نهایت، شاعر اشاره میکند که دردش را به کسی نرسانده و فراقش مورد توجه قرار نگرفته است.
ای دوست، باز گرد که اکنون زمان آشتی و دوستی و لطف است، به شرط آنکه ماجراهای گذشته را به یاد نیاوریم. [عنایت: توجه و احسان ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
با خود عهد بسته بودم که دیگر گرد عشق نگردم، اما عشق مثل قضا در آمد و چشم دانایی ام را بست و مرا گرفتار دل ساخت. [ بر چیزی یا کاری شدن: تصمیم به انجام چیزی یا کاری گرفتن / قضا: حکم و فرمان / درایت: علم و آگاهی./ استعارهٔ مکنیه: چشم درایت / تشبیه: عشق به قضا (اضافهٔ تشبیهی) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
فقط کسی که نمی تواند حدّ عشق و غایت زیبایی را تعیین نماید، منِ مسکین را به دلیل عاشقی سرزنش می کند. [ ملامت: عتاب و سرزنش / مسکین: درویش و آن که هیچ ندارد، حقیر و ضعیف / حسن: جمال و زیبایی / حد: اندازه و مقدار / غایت: نهایت ]
از دست آزمندی من کاری ساخته نیست، پس تو مرا در پناه خویش گیر، زیرا اگر هدایت تو همانند چراغی بر راه تلاشم پرتو نیفکند، تلاش به تنهایی به جایی نمی رسد. [ گشادن: حاصل شدن، درست گشتن / راه به خویشتنم ده: مرا به خودت برسان./ مجاز: حرص ( در خواست شدید، تمنا و آرزو ) / استعارهٔ مکنیه: چشم سعی / تشبیه: هدایت به چراغ (اضافهٔ تشبیهی)] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر جان عزیزم به دست تو هلاک شود، برای من هزار بار بهتر است از اینکه برای جلب حمایت دیگری به او پناه برم. - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر جنایتی که مرتکب شده ام درست باشد، این مقدار از تو دور ماندن برای عقوبت آن کافی است. [ چندین: افادهٔ تعدد و کثرت کند، این همه، بدین بسیاری ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
به هیچ طریقی نمی توانم بر خلاف رای و نظر تو کاری انجام دهم به راستی از دست فرمانروای ولایت وجودم به چه کسی شکایت کنم؟ [ به هیچ روی: به هیچ وجه / رای: فکر و عقیده، فرمان / ولایت: مملکت و سرزمین ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
در هیچ صورتی این قدر معنی وجود ندارد و در هیچ سوره ای این همه آیه دیده نمی شود. صورت تو معانی باطنی بسیاری را در خود گرد آورده و گویی تو سوره ای هستی با نشانه ها و آیه های بسیار. [ صورت: شکل و هیات، نقش و نگار / معنی: حقیقت / سورت: سوره / تضاد: صورت، معنی / جناس لفظ و لاحق: صورت، سورت / تناسب: سورت، آیت / آرایهٔ تکرار: بیشتر کلمات دو مصراع تکرار شده و نوعی از موازنه را به وجود آورده است. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
با وصف کردن نمی توان کمال زیبایی تو را بیان کرد، مگر اینکه آینه بتواند تو را چنانکه هستی نشان دهد. [ کمال حسن: غایت و انتهای جمال و زیبایی / مگر هم: به جز هم / کنایه: راست آمدن (برابری کردن، یکسان و سازگار بودن)] - منبع: شرح غزلهای سعدی
سخن من به نهایت رسید و اندیشه ام پایان پذیرفت، اما هنوز هم توصیف جمال تو به پایان نرسیده است، به سخن دیگر ، سخن و اندیشه ام از وصف جمالت عاجز است. [ نهایت: غایت و انجام ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هر گوشی که داستان جدایی سعدی را شنید، از سخنان درد آلود او متاثر گشت و درد سعدی به او هم سرایت کرد. [ فراق نامه: نامه ای که در آن شرح جدایی از دوست آمده باشد / سرایت کردن : اثر کردن / کنایه: فراق نامه ( شعر سعدی )] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
هر آن حدیث که از عشق میکنند، روایت
خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت
جهان عشق ندانم چه عالمی است، که آنجا
نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت
بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را
[...]
گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت
نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت
ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق
نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت
نهایت همه انبیا و رسل گذشته
[...]
جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت
به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت
پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم
مگر که همت پیر مغان نمود هدایت
ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی
[...]
کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت
که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت
غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل
ز رهگذار که در پاخلیده خارجفایت
سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت
[...]
کجا روم؟ که اگر باشدم ز دست شکایت
شکایتی است که دارد ز شه گدای ولایت!
همیشه با سگ کویت جفای غیر شمارم
چو دوستی که ز دشمن کند بدوست شکایت
چو دوست با تو بود دوست، از گنه چه تزلزل؟!
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.