هر آن حدیث که از عشق میکنند، روایت
خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت
جهان عشق ندانم چه عالمی است، که آنجا
نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت
بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را
ز حد گذشت فراق و رسید شوق، به غایت
برفت کار ز دست و رسید عمر، به پایان
بیا و مرحمتی کن، که هست وقت رعایت
ولایت دل و چشمم سیاه شد، قدمی نه
درین سواد ز مردم، بپرس حال ولایت
توام ز چشم فکندی و من فتاده چشمم
ز چشم خود گله دارم، ندارم از تو شکایت
به رنگ روی همی دانم، آب چشم و برآنم
که رنگ و روی تو در آب دیده، کرد سرایت
بداد جان و بجان در نیافت، وصل تو سلمان
که این معامله، موقوف دولت است و هدایت
تو پادشاهی و ما را که بندهایم و رعیت
ز حضرتت نظر همت است و چشم عنایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و معنای عمیق آن است. شاعر بیان میکند که هر داستانی که درباره عشق نقل میشود، در واقع خلاصهای از حقیقت عشق است و باقی داستانها تنها احوال انسانها هستند. او به جهانی اشاره میکند که در آن عشق نه زوال دارد و نه پایان، و از طرفی اشاره میکند که فراق و شوق از حد گذشتهاند. شاعر از گذر زمان و پایان عمر سخن میگوید و میخواهد که محبوبش با نگاهی مهربان به او توجه کند. او همچنین از درد و غم ناشی از دوری صحبت میکند و در پایان، خود را بنده و محبوبش را پادشاه میداند و به چشم عنایت او امید دارد. این شعر عمق احساسات و پیچیدگیهای عشق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: هر سخنی که در مورد عشق گفته میشود، خلاصهای از اصل موضوع است و بقیهی آن تنها داستانهایی فرعی است.
هوش مصنوعی: جهان عشق برای من جای عجیبی است، جایی که نه محبت واقعی به پایان میرسد و نه آرزوها و خواستههای حقیقی.
هوش مصنوعی: بیا، بیا که همه چیز به جایی رسیده است، مرزها شکسته و ما از دوری فراتر رفتهایم و به اوج شوق دست یافتهایم.
هوش مصنوعی: زمان از دست رفت و عمر به انتها نزدیک شد، بیایید و لطفی کنید چون اکنون وقت مراقبت و رسیدگی است.
هوش مصنوعی: دل و چشم من در غم و اندوه گرفتار شدهاند، در این دنیای تیره و تار از مردم بپرسید که حال و وضعیت این غم چگونه است.
هوش مصنوعی: تو به من نگاهی انداختی و من به خاطر آن نگاه، چشمم افتاد. از خودم دلخورم، اما از تو شکایتی ندارم.
هوش مصنوعی: از رنگ چهرهات میدانم، آب چشمم را در این فکر دارم که رنگ و چهره تو در آب چشمم نمایان شده است.
هوش مصنوعی: جان خود را فدای تو کردم، اما به وصال تو دست نیافتم، ای سلمان. این معامله به لطف و هدایت خداوند وابسته است و بسته به مشیت اوست.
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و ما بندگانت هستیم. از لطف و توجه توست که به ما نظر میکنی و به ما نگاه میکنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم
قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت
ملامت من مسکین کسی کند که نداند
[...]
گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت
نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت
ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق
نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت
نهایت همه انبیا و رسل گذشته
[...]
جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت
به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت
پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم
مگر که همت پیر مغان نمود هدایت
ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی
[...]
کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت
که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت
غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل
ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت
سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت
[...]
کجا روم؟ که اگر باشدم ز دست شکایت
شکایتی است که دارد ز شه گدای ولایت!
همیشه با سگ کویت جفای غیر شمارم
چو دوستی که ز دشمن کند بدوست شکایت
چو دوست با تو بود دوست، از گنه چه تزلزل؟!
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.