عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی، که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت؟
بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
کاندر این غم هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت
گر من از پای اندرآیم گو درآی
بهتر از من صد هزار از دست رفت
بیم جان کاین بار خونم میخورد
ور نه این دل چند بار از دست رفت
مرکب سودا جهانیدن چه سود؟
چون زمام اختیار از دست رفت
سعدیا با یار عشق آسان بود
عشق باز اکنون که یار از دست رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زینهاد این یادگار از دست رفت
در غم تو روزگار از دست رفت
چون مرا دل بود با او برقرار
دل شد و با دل قرار از دست رفت
سیم و زر بودی مرا و صبر و هوش
[...]
در ره عشق اختیار از دست رفت
پای ماند از کار و کار از دست رفت
در چمن دردا که ساقی تا قدح
داد بر دستم بهار از دست رفت
آه کز دست دلم دامان صبر
[...]
ای خدا دستی که کار از دست رفت
فرصتی ده روزگار از دست رفت
من بخود مشغول و یار از دست رفت
چون کنم یاران که کار از دست رفت
روزگارم صرف شد در انتظار
تیغ برکش روزگار از دست رفت
عقل و دین و صبر و هوشم بد دریغ
[...]
پایمردی کن که کار از دست رفت
دستگیرم کاختیار از دست رفت
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۲۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.