عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی، که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت؟
بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
کاندر این غم هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت
گر من از پای اندرآیم گو درآی
بهتر از من صد هزار از دست رفت
بیم جان کاین بار خونم میخورد
ور نه این دل چند بار از دست رفت
مرکب سودا جهانیدن چه سود؟
چون زمام اختیار از دست رفت
سعدیا با یار عشق آسان بود
عشق باز اکنون که یار از دست رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساساتش پس از از دست دادن عشق میپردازد. او میگوید که عشق در دلش باقی مانده، اما محبوبش رفته است. دوستانش هم قدرتی برای کمک ندارند و او در حسرت روزهای گذشته به سر میبرد. بخت و قدرت و ثروتش نیز در این غم از دست رفته است. عشق، آرزو و هوس در سر دارد، اما صبر و آرامش را از دست داده است. او در مییابد که با وجود درد و رنج، دیگران نیز در وضعیتش هستند. در پایان، او اشاره میکند که عشق در کنار یار آسان است، اما حالا که یار از دست رفته، عشق بیمعنا شده است.
معنی: دوستی و عشق در دل ماند، ولی یار راه جدایی گزید و رفت. ای دوستان، همتی کنید که کار عاشقی از حد گذشت. [ یار ازدست رفت: یار از پیش ما رفت و جدا شد / دستی: یاری و کمکی./ کنایه: کار از دست رفتن (بی سامان شدن کار، اختیار از دست رفتن) / آرایهٔ تکرار: دست / جناس زاید : دست ، دوست ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
معنی: شگفتا اگر بتوانم به کار و بار دل و عاشقی دست یابم! هرگز نمی توانم، زیرا عمر و روزگار را از دست داده ام و زمانی برای این کار ندارم. [ به کار دل رسیدن: مشغول کار دل شدن، به دل توجه کردن./ کنایه: از دست رفتن ( گذشتن و سپری شدن) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
معنی: بخت و اقبالی و اندیشه و ثروت و قدرتی داشتم، اما صد حیف که این چهار چیز را در غم عشق از دست دادم! [جناس زاید: زور، زر ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
مهرورزی و خیال عشق و تمایل به آن در دل ماند و در مقابل، شکیبایی و آرامش و قرار از دست رفت.
اگر من در راه عشق از پای در آیم اهمیتی ندارد، زیرا هزاران نفر بهتر از من در این راه از دست رفته اند. [ کنایه: از پا در آمدن، افتادن، بیچاره و درمانده شدن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
معنی: این بار بیم آن دارم که جانم را بر سر کار عشق گذارم. نگران دل نیستم، زیرا آن را چند بار از دست داده ام. [ کنایه: خون خوردن ،غم و اندوه بسیار بردن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
چه سود که اسب خیال را به حرکت در آورم؟ زیرا عنان اختیار را از دست داده ام. - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای سعدی عشق ورزیدن با یاری که در پیشت حاضر است آسان است، اگر عاشق صادقی، اینک که یار از دست رفته و غایب است عشق بورز. - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زینهار این یادگار از دست رفت
در غم تو روزگار از دست رفت
چون مرا دل بود با او برقرار
دل شد و با دل قرار از دست رفت
سیم و زر بودی مرا و صبر و هوش
[...]
در ره عشق اختیار از دست رفت
پای ماند از کار و کار از دست رفت
در چمن دردا که ساقی تا قدح
داد بر دستم بهار از دست رفت
آه کز دست دلم دامان صبر
[...]
ای خدا دستی که کار از دست رفت
فرصتی ده روزگار از دست رفت
من بخود مشغول و یار از دست رفت
چون کنم یاران که کار از دست رفت
روزگارم صرف شد در انتظار
تیغ برکش روزگار از دست رفت
عقل و دین و صبر و هوشم بد دریغ
[...]
پایمردی کن که کار از دست رفت
دستگیرم کاختیار از دست رفت
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.