روز وصلم قرار دیدن نیست
شب هجرانم آرمیدن نیست
طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سرِ بریدن نیست
مطرب از دست من به جان آمد
که مرا طاقت شنیدن نیست
دست بیچاره چون به جان نرسد
چاره جز پیرهن دریدن نیست
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت دام گستریدن نیست
دست در خون عاشقان داری
حاجت تیغ برکشیدن نیست
با خداوندگاری افتادم
کش سر بنده پروریدن نیست
گفتم ای بوستان روحانی
دیدن میوه چون گَزیدن نیست
گفت سعدی خیال خیره مبند
سیب سیمین برای چیدن نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق خود درباره عشق و جدایی میپردازد. او به عدم امکان دیدار با معشوق اشاره میکند و میگوید که تحمل درد جدایی را ندارد. شاعر حسرت و بیچارگی عاشقان را بیان میکند و معتقد است که زندگی با این دردها ادامه ندارد. همچنین از قضاوتهای منفی در مورد عشق و زیباییهای آن میگوید و در نهایت به این نتیجه میرسد که نباید به خیالهای غیرواقعی وابسته بود و باید از واقعیتهای موجود درس گرفت.
هوش مصنوعی: در روزی که به معشوق میرسم، لحظهای برای دیدار وجود ندارد و در شب جدایی، آرامشی پیدا نمیکنم.
هوش مصنوعی: من میتوانم طاقت تحمل سر بریده شدن را داشته باشم، اما از عشق کسی که دوستش دارم، حتی سر بریده شدن هم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: موسیقیدان از من ناامید شده، چون دیگر توان شنیدن موسیقی را ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به شدت در مضیغه و مشکل قرار گیرد و نتواند کاری از پیش ببرد، تنها گزینهای که برایش میماند، پذیرش وضع موجود و همراهی با آن است.
هوش مصنوعی: ما خود افرادی نیازمند و بیچاره هستیم و نیازی به برپا کردن دام و درخواست کمک از دیگران نداریم.
هوش مصنوعی: برای برآورده کردن خواستههای عاشقان، نیازی به کشیدن تیغ نیست؛ دست تو به خون آنها آغشته است.
هوش مصنوعی: من به درگاه خداوندی افتادهام، اما دیگر در دل خود نیازی به پرورش و تربیت بنده نمیبینم.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای باغ روحانی، دیدن میوهها مثل چیدن آنها نیست.
هوش مصنوعی: سعدی میگوید که به آرزوها و خیالهای غیرواقعی نباید دل بست، چرا که گاهی آنچه که خیال میکنیم، دست نیافتنی است و هر چیزی برای چیدن و بهرهبرداری مناسب نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
سیب سیمین برای چیدن نیست
زو نصیب تو غیر دیدن نیست
بی تو از دردم آرمیدن نیست
وز توأم طاقت بریدن نیست
روز وصلم قرار دیدن نیست
شب هجرانم آرمیدن نیست
چون زرم بهر نوخریدن نیست
چاره جز کهنه را دریدن نیست
یک تن بی لحاف و زیر افکن
[...]
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست
رخ بپوشان که تاب دیدن نیست
بر من خسته بین و تند مران
که مرا قوت دویدن نیست
با که گویم غمت که در مجلس
[...]
چشمه خور برای دیدن نیست
آتش از بهر آرمیدن نیست
سر برند از درخت و سرسبز است
نخل را تاب سر بدیدن نیست
گر بگوید حدیث عشق زبان
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.