گنجور

 
وحشی بافقی

وقت برقع ز رخ کشیدن نیست

رخ بپوشان که تاب دیدن نیست

بر من خسته بین و تند مران

که مرا قوت دویدن نیست

با که گویم غمت که در مجلس

زهرهٔ گفتن وشنیدن نیست

من خود از حیرت تو خاموشم

حاجت منع و لب گزیدن نیست

میرمد وحشی آن غزال از من

هرگزش میل آرمیدن نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

سیب سیمین برای چیدن نیست

زو نصیب تو غیر دیدن نیست

سعدی

روز وصلم قرار دیدن نیست

شب هجرانم آرمیدن نیست

طاقت سر بریدنم باشد

وز حبیبم سر بریدن نیست

مطرب از دست من به جان آمد

[...]

کمال خجندی

بی تو از دردم آرمیدن نیست

وز توأم طاقت بریدن نیست

نظام قاری

روز وصلم قرار دیدن نیست

شب هجرانم آرمیدن نیست

چون زرم بهر نوخریدن نیست

چاره جز کهنه را دریدن نیست

یک تن بی لحاف و زیر افکن

[...]

آشفتهٔ شیرازی

چشمه خور برای دیدن نیست

آتش از بهر آرمیدن نیست

سر برند از درخت و سرسبز است

نخل را تاب سر بدیدن نیست

گر بگوید حدیث عشق زبان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه