صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت
سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد
گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت
پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنهها رود
چون پس پرده میرود این همه دلرباییت
گوشهٔ چشم مرحمت بر صف عاشقان فکن
تا شب رهروان شود، روز به روشناییت
خلق جزای بد عمل، بر در کبریای تو
عرضه همی دهند و ما، قصهٔ بینواییت
سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگر
سر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییت
وقتی اگر برانیم، بندهٔ دوزخم بکن
کآتش آن فرو کشد، گریهام از جداییت
راه تو نیست سعدیا، کمزنی و مجردی
تا به خیال در بود، پیری و پارساییت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
وه که دلم کباب شد ز آتش بیوفاییت
سوخت مرا بهر کسی گرمی آشناییت
کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت
شمع صفت به داغ برد آینه خودنماییت
دل به غبار وهم و وظن رفت زشغل ما و من
آینه ها به باد داد زنگ نفس زداییت
فقر نداشت اینقدر رنج خیال پا و سر
[...]
دید چو دیده دو بین در همه روشناییت
بر در این و آن زند حلقه آشناییت
تلخ بود مذاق من با لب شکرین تو
تیره شبست روز من با همه روشناییت
دعوی خواجگی کند بنده خاکسار تو
[...]
ای که نرسته در چمن سرو به دلربائیت
حیف، که همچو گل بود، عادت بی وفائیت
ای مه آفتاب رخ، در شب تار عاشقان
اشک فشانده شمع جمع، از غم روشنائیت
سینه به خاک برنهد، تن به هلاک در نهد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.