گنجور

 
مولانا

یوسف آخرزمان خرامان شد

شکر و شهد مصر ارزان شد

لعل عرشی تو چو رو بنمود

تن کی باشد که سنگ‌ها جان شد

تخته‌بند فراق تخت نشست

تاج بر سر که چیست خاقان شد

عشق مهمان بس شگرف آمد

خانه‌ها خرد بود ویران شد

پر و بال از جلال حق رویید

قفس و مرغ و بیضه پران شد

با‌دلان خیره گشته کاین دل کو‌؟

بی‌دلان بی‌خبر که دل آن شد

پای می‌کوب و عیش از سر گیر

به سر من مگو که پایان شد

زر چو درباخت خواجه صراف

صرفه او برد زانکه در کان شد

شمس تبریز نردبانی ساخت

بام گردون برآ که آسان شد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۹۸۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جمال‌الدین عبدالرزاق

باز خورشید چرخ رخشان شد

باز کار جهان بسامان شد

چشم اسلام باز روشن گشت

لب امید باز خندان شد

روز تاریک گشته روشن گشت

[...]

خاقانی

فتنه تا اندکی بود صعب است

سهلش انگار تا فراوان شد

آبله تا یکی است درد کند

چون همه تن گرفت آسان شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه