گنجور

 
سعدی

نه هر چه جانورند آدمیتی دارند

بس آدمی که در این ملک نقش دیوارند

سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند

خلاف آن به در آید که خلق پندارند

کسان به چشم تو بی‌قیمتند و کوچک قدر

که پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند

برادران لحد را زبان گفتن نیست

تو گوش باش که با اهل دل به گفتارند

که زینهار به کشی و ناز بر سر خاک

مرو که همچو تو در زیر خاک بسیارند

به خواب و لذت و شهوت گذاشتند حیات

کنون که زیر زمین خفته‌اند بیدارند

که التفات کند عذر کاین زمان گویند

کجا به خوشه رسد تخم کاین زمان کارند

هزار جان گرامی فدای اهل نظر

که مال و منصب دنیا به هیچ نشمارند

کرا نمی‌کند این پنج روزه دولت و ملک

که بگذرند و به ابنای دهر بگذارند

طمع مدار ز دنیا سر هوا و هوس

که پر شود مگرش خاک بر سر انبارند

دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان

به دست خوی بد خویشتن گرفتارند

به جان زنده‌دلان سعدیا که ملک وجود

نیرزد آن که وجودی ز خود بیازارند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۲۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجوی کرمانی

ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند

مدام معتکف آستان خمّارند

از آن بخاک درت مست می سپارم جان

که هم بکوی تو مستم بخاک بسپارند

چرا بهیچ شمارند می پرستان را

[...]

جلال عضد

معاشران که مقیمان کوی خمّارند

چو بنگری ز دو عالم فراغتی دارند

غلام همّت آن عاشقان آزادم

که مُلک هر دو جهان در نظر نمی آرند

حریف خلوت دردی کشان خمّار است

[...]

اهلی شیرازی

درین زمان که حریفان شکسته بازارند

زر مرا همه از لطف حق خریدارند

اگر چه قلب زنانی که داغ ما دارند

هزار نقد ببازار کاینات آرند

بیدل دهلوی

ز بسکه منتظران چشم در ره یارند

چو نقش پا همه‌گر خفته‌اند بیدارند

ز آفتاب قیامت مگوکه اهل وفا

به یاد آن مژه در سایه‌های دیوارند

درین بساط‌ که داند چه جلوه پرده درد

[...]

فروغی بسطامی

بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند

که با وجود تو عشاق نقش دیوارند

چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم

که پیش روی تو گل های گلستان خوارند

با خلد خواندمان شیخ شهر و زین غافل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه