گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶
                
دمِ عیسی است ، که با بادِ سحر می‌گذرد
وآبِ خِضر است ، که بر رویِ خضر می‌گذرد

عمر اگرچه گذران است ، عجب می‌دارم
با چنان باد و چنین آب ، اگر می‌گذرد

می‌ندانم که ز فردوس ، صبا بهرِ چه کار
می‌رسد حالی و چون مرغ به پر می‌گذرد

یاسمین را که اگر هست بقایی ، نفَسی است
هر نفس ، جلوه‌گر از دستِ دگر می‌گذرد

لاله بس گرم مزاج است ، که با سردیِ کوه
با دلی سوخته ، در خونِ جگر می‌گذرد

گوییا عمرِ گلِ تازه ، صبایِ سحر است
کز پسِ پرده برون نامده ، بر می‌گذرد

گلِ سیراب ، که از آتشِ دل ، تشنه لب است
آب خواهی است ، که با جامِ بزر می‌گذرد

ابر پُر آب کند جامَش و از ابر او را
جام نابرده به لب ، آب ز سر می‌گذرد

در عجب مانده‌ام ، تا گل‌ِ تر را به دریغ
این چه عمر است ، که ناآمده در می‌گذرد

ابر از خجلت و تشویرِ دُرافشانیِ شاه
می‌دمد آتش و با دامنِ تر می‌گذرد

طربی در همه دلهاست ، درین فصل امروز
گوییا بر لبِ عطّار ، شکَر می‌گذرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷
                
از کمانِ ابرویَش ، چون تیرِ مژگان بگذرد
بر دل آید ، چون ز دل بگذشت از جان بگذرد

راست اندازیِّ چشمش بین ، که گر خواهد به حکم
ناوکِ مژگانِ او ، بر مویِ مژگان بگذرد

باد وقتی آب را ، همچون زرِه داند نمود
کز نخست آید ، بر آن زلفِ زرِه‌سان بگذرد

در زمان آزاد گردد سرو ، از بالای خویش
گر به پیشِ قدِّ آن ، سرو خرامان بگذرد

ماه‌رویا ، آفتاب از شرمِ تو ، پنهان شود
گر ز رویت ، سایه بر خورشیدِ رخشان بگذرد

با توام خون نیزه گردان نیست، دور از رویِ تو
نیزه بالا خون ز بالایِ سرم ، زان بگذرد

تو ز آهِ من ، چو گردون فارغ و از هجرِ تو
آهِ خون آلودم ، از گردونِ گردان بگذرد

در دلِ عطّار ، از عشقت چنان آتش فتاد
کز تَفِ او ، آتش از بالایِ کیوان بگذرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸
                
هر دل ، که وصالِ تو طلب کرد
شب خوش بادش ، که روز شب کرد

در تاریکی ، میانِ خون مُرد
هر که آبِ حیاتِ تو ، طلب کرد

وآنکس که بنا در این گهر یافت
بی خود شد و مدّتی طرب کرد

آن چیز که یافت ، بس عجب یافت
وآن حال که کرد ، بس عجب کرد

چون حوصله پُر برآمد ، او را
بانگی نه به وقت ، ازین سبب کرد

عشقِ تو ، میانِ خون و آتش
بردار کشیدش و ادب کرد

عشقِ تو ، هزار طیلسان را
در گردنِ عاشقان ، کنب کرد

بس مردِ شگرف را ، که این بحر
لب برهم دوخت و خشک لب کرد

بس جانِ عظیم را ، که این درد
گه تاب بسوخت ، گاه تب کرد

چون خار رطب بُد و رطب خار
عقل ، از چه عزیمت رطب کرد

صد حقّه و مهره هست و هیچ است
این کار ،  کدام بلعجب کرد

چون نتوانی ، محمّدی یافت
باری مکن ، آنچه بولهب کرد

عطّار ، سزد که پشت گرم است
چون ، روی به قبلهٔ عرب کرد

سمیه شکری در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۷ - ذکر ابوحازم مکی رحمة الله علیه:

گفت: هر درمی که بستانی از جایی ستانی که حلال بود و به جایی صرف کنی که به حق بود.

همیشه به ما توصیه کرد به پول حلال درآوردن

ولی اون طرف جریان فراموش شده

باید پول حلال رو که درآوردی در جای مناسب و شایسته هم خرج کنی

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۴ - باقی قصهٔ فقیر روزی‌طلب بی‌واسطهٔ کسب:

درود 

یعنی مزاج در هم آمیخته

مضج = دردناک 

اطبا قدیم برای آدمی ۴ مزاج در نظر میگرفتند سودا، بلغم ،دم و صفرا 

میگه جمع اضداد در درون تو وغلبه هریک باعث صحت وبیماری ضجه‌آور تو میشه

شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۴ - باقی قصهٔ فقیر روزی‌طلب بی‌واسطهٔ کسب:

درود 

این بیت برگرفته از بخشی از آیه ۴۲ سوره انفال است که میتوانید با مراجعه به قرآن معنی آن را درک کنی ولیکن  اینه منظور

تا هرکه هلاک میشه بعد از اتمام حجت باشه وهرکه به سعادت میرسه از روی دلیل باشه

شاد باشی عزیز

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۴ - باقی قصهٔ فقیر روزی‌طلب بی‌واسطهٔ کسب:

درود

 در روز رستخیز ودر پیشگاه خلق وخدا  فکر ونیت باطنی تو مثل نوشته روی کاغذ  آشکار میشه ودر آنجا آستری لباس که مخفی است  میاد و روی  جامه ولباس تو قرار میگیره

بطانه = آستری لباس

 

شاد باشی

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۴ - باقی قصهٔ فقیر روزی‌طلب بی‌واسطهٔ کسب:

درود 

اون میمیره وبرای یادبود او برایش مقبره‌ای میسازند، پشته‌ای میسازند ولی این پشته یا مقبره هم در اثر گذشت زمان نابود میشه ویادی از اون نمیمونه

طالبان دنیا یاد ونامشان نابود میشن

شاد باشی

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۴ - باقی قصهٔ فقیر روزی‌طلب بی‌واسطهٔ کسب:

درود

بر = نیکوکار ،درستکار  از صفات باریتعالی

یزدان بر یعنی خداوند درستکار ،خداوند نیکو کار

 

شاد باشی

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۴ - باقی قصهٔ فقیر روزی‌طلب بی‌واسطهٔ کسب:

درود

عقار = شراب  اینجا کنایه از می ربانی وعرفانی است

شراب ما در جام زرین عرضه میشه وآبگوشت یا آش سگ در تغار سرو میشه

شاد باشی

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۵ - قصهٔ آن گنج‌نامه کی پهلوی قبه‌ای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست:

درود

هاتفی به اوگفت ای رنج کشیده برو و در  میان کاغذ‌های صحافان  نامه‌ای را پیدا کن 

مشق در اینجا به معنای کاغذ‌های باطله دکان صحافی بکار گرفته شده .

شاد باشی

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل:

درود 

بیت قبل 

به غصه وغم  میگی ای غم چگونه لطف مستمر خداوند را انکار میکنی 

اگر برای تو هردم بهاری وجود نداره  پس این خرمن (چاش) گل که در وجود تو  انبار شده از کجاست ؟ 

اون خرمن گل تن تو ، و فکر واندیشه تو مثل گلابه که  در عین شگفتی گلاب گل را منکر میشه 

ضمنا قابل توجه کسانی که بر روی این  بیت حافظ  حاشیه گذاشتن  وبرای گل وگلاب تعابیر متفاوت ارایه دادند.

در کار گلاب وگل حکم ازلی این بود ......

شاد باشی عزیز

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل:

 درود

هرگاه غمی برایت پدید بیاید اگر عاقل وچست باشی  پیرامون این اندوه وغم جستجو وکاوش خواهی کرد

شاد باشی

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل:

درود 

عارفان کلام وعملشان زیباست وشاهدی بر وصل به آستان حضرت حق است و هر دوصورت زیبا  ومطلوب است وگواهی بر باروری فکری ورستاخیز درونی ایشان است 

شاد باشی

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل:

درود 

حقیقت زاد نیست  یعنی  حقیقت زاییدنی نیست 

من گفتم که حالات روحانی وعرفانی  واصلان حق زاییده شده است ولی در حقیقت این حالات زادنی نیست بلکه برای فهم عامه وارشاد سالکان چنین گفتیم 

شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۱۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل:

درود 

مولانا از ابیات قبلی داره با آوردن تمثیلاتی به تبیین اینکه جزو که پا بر جاست ومشهوده  یادآور ویادگار لذت قبلی است پرداخته 

در اینجا میگه  به دیگ در حال جوش نگاه کن که حبابهای حاصل از جوشیدن آب  بر روی سطح قابل مشاهده‌اند  بدلیل اتشی است که در زیر دیگ پنهان شده است  معنی ده انگشت را خودم درست نفهمیدم متاسفانه 

شاد باشی عزیز

M Y در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۵٩:

انسان آزاده اگرچه خوش بیان(اخلاق) و عاقل و داناست، زمانی محترم است که از گوشمالی و سرزنش دیگران بی‌نیاز باشد. (تاثیری در خلق و خو و رفتار او پدید نیاید.)

کسی که محتاج خلق (در ستایش یا سرزنش نکردن او توسط دیگران) باشد، حتی اگر در علم مانند ابوعلی سینا باشد، خوار است.

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل:

درود 

میگه جز پابرجا مانده وآن لذت اولیه فراموش شده  ولی شاید از یاد نرفته  ودر ناخوداگاه تو باقیست 

پنج وهفت  میشه گفت تمام وجود آدمی شامل جسم ،حواس وقوای ذهنی وباطنی 

اطبای قدیم آدمی را متشکل از هفت عضو بیرونی وهفت عضو درونی میدانستند 

دو دست ،دو پا، سر ،سینه وپشت اعضای بیرونی و

معده، جگر ،دل،دماغ،سپرز،شش وزهره اعضای درونی نامیده میشدند (سپرز = طحال)

پنج هم مراد از پنج حس آدمی است

مرجع شرح مثنوی کریم زمانی

شاد باشی عزیز 

فریما دلیری در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸:

به به

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل:

درود

بیت قبل 

از زمانی که اجزای تو از عدم بوجود آمدند  شادی وغمهای بسیاری دیده 

وتا شادی  ولذت نعمت الهی نباشد اجزای تو پدید نمی‌امد  وبر عکس پیچ وتاب غم باعث لاغری ونابودی اجزای تو میگردد

شاد باشی

۱
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
۶۴
۵۶۲۱