مراد گنجی در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۳ در پاسخ به حسین فرزند ماه جمال و منصور محمدنظامی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
با سلام خدمت همه حافظ دوستان
بنده مثل اکثر شما غزلیات حافظ میخونم و دوست دارم و متخصص ادبیات نیستم. من فکر میکنم غزلیات معانی پیچیده نداره و حافظ دوست نداشته کسی رو اذیت کنه و بیشتر مفاهیم و مسائل مربوط به انسان در همه ابعاد رو در قالب شعر و نظم گفته که از طریق دل انسان رو به فکر فرو ببره و دگرگون کنه
حسین آقا خوب معنی کرده و عبارت گل و گلاب با گل انسانی جابجا کرده که عالی
اما حافظ اینجا به گل و گلاب اشاره کرده و اونم به کسی که در کار گل و گلاب مشغول هست اشاره داره یعنی یه نفر گل فروشی میکنه یه نفر گلاب میگیره از گل
گلاب از گل بهتره و فواید داره و گلاب گیری کار سخت تری
یعنی در زندگی ما کسانی هستند که کارهای بهتر انجام میدهند اما جلوی چشم ما نیستند و کسانی هستند کار عادی انجام می دهند جلوی چشم و ما فکر میکنم کار خیلی مهمی انجام میدهند مثل مشاغلی که آدمها کار میکنند و چه تفاوت ها که نیست بعضی ها دیده می شوند و بعضی ها دیده نمی شوند
فاطمه زمانی در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸:
سپاسگزار و قدردان زحمات شما در تفسیر اشعار حافظ هستیم آقای رضا
مهدی در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:
یکی از موضوعاتی که در نقد و بررسی هر شعری مطرح میشود، مسئله محور عمودی و ارتباط ابیات با یکدیگر است. منتقد تیزبین باید شعر را از لحاظ ساختاری مورد بررسی قرار دهد و بسنجد و بگوید که بین ابیات یک غزل یا یک قطعه شعرهیچ ارتباط و هماهنگی هست یا شاعر تنها به مدد نخ و سوزن قافیه و ردیف ابیات یک غزل را به هم وصل کرده و شعرش را ساخته است.
شما وقتی مثلاً یک غزل را در یک ساختار کلی ببینید و ابیات آن را داخل فرم کلی غزل بررسی کنید این هماهنگی را داخل آن غزل خواهید دید و به ذهن منسجم شاعر پی خواهید برد. اما اگر غزل را ابیاتی بدانید که به کمک قافیه یکسان به هم اتصال یافتهاند؛ حظ هنری لازم را از غزل نخواهید برد و محور عمودی شعر و ارتباط ابیات از دید و نگاه شما مخفی خواهد ماند.
در غزل بالا سعدی، اصطلاحات قضایی عصر خویش را در اختیار محتوا و درونمایهی سخن خویش گرفته است و گویی خود را به عنوان کسی که جرمش عشق است در محکمه مییبند و معشوق قاضی است و رقیب مدعی است. در ادامه به بعضی از این اصطلاحات اشاره میشود:
بیت ۱:
سلسله: زنجیر که به گردن و دست پای مجرم میبستهاند.
ماجرا: شکایت و دادخواست.
بیت ۲:تیغ و خونبها( دیه)
بیت ۳: حیف به معنای ظلم
بیت۴: دعوی، شرع، بیان( اقامه دعوی) دلیل( سند) گوا( شاهد)
بیت ۵: گرفتار
بیت ۶: پایبند و کمند و زهرهگفتار و سبب
بیت ۷: حاکم: (قاضی) جور و جفا
بیت ۸: تیغ و زهر (دو نوع مجازات) قبول و رضا( رضایت دادن)
بیت ۹: حکم، حکم روان(جاری شدن حکم)
بیت ۱۰: رقیب و جور و جفا و مدعی..
مهیار مهدی زاده بارفروش در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴:
محمد عبدالحسینی هم این غزل را در مخالف سه گاه اجرا کرده اند
دکتر حافظ رهنورد در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
بیت نخست این غزل گویا شکوائیهایست که خواجه از معشوق خود دارد؛ اما بیت دوم انگار غیرمستقیم میگوید آنچه در بیت اول گفتم و تو(معشوق) با من کردی طبیعیست (گر دل شیر نداری سفر عشق مرو)
اما خواجه در ابیات بعد آنقدر جایگاه معشوق خود را بالا برده که حتا با گذشتن او از میان خلوتیان ملکوت که همان ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوتند، شور و غوغا برپا میشود.
بهراستی عاشق چنین معشوقی بودن خواجگی جهان است و میتوان با سر نهادن بر آستانش گلبانگ سربلندی بر آسمان زد و ملامت شنیدن از او عین کامیابیست.
اما به نظر بیت آخر با تمام ابیات متفاوت است (از لحاظ معنا) کل ابیات توصیف معشوق است و بیت آخر از خرقه و سالوس سخن میگوید.
با کمی دقت میتوان پی برد که خواجه حافظ در راه عشق، ملامت و رفع سلامت را میپذیرد اما ریا را دشمن جان و عاقبت خویش میبیند و از آن حذر میکند تا جان بهسلامت برد.
ظاهر حسن زاده در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۸ - حکایت:
مولانا هیچ اشاره یا اعتراضی به حمله مغول به ایران نکرد برعکس حافظ یا سعدی. مرد حریص و متمول و دارای مریدان یا بندگان بسیاری هم بوده
AliKhamechian در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۵:
چقدر زیباست این غزل
منتهی بیت ماقبل آخر اینطور نیز ذکر شده: گیرم ایدوست قمار از همه عالم بردی، دست آخر همه را باخته میباید رفت
خان بابا در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۳ در پاسخ به علی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴:
وقتی درونت شِکَر باشه
تسلیم باشی
بیرونت هم شِکَر میشه
ما در بیرونِ خویشتن، در ذهن و ذهنیت زندگی میکنیم.
و در درون خویشتن، در وحدت حضور مادامی داریم.
امین مروتی در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳:
شرح غزل شمارهٔ ۶۸۳ (ز خاک من اگر گندم برآید)
مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
محمدامین مروتی
مولانا در این غزل وصف احوال عاشقانه و عارفانه خود را می گوید با این تاکید که همه اجزای وجودم مست و عاشقند.
ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی، مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
می گوید حتی اگر از خاکم گندمی سبز شود، نانش هم مست کننده است. نانوا و تنور را هم مست می کند.
اگر بر گور من آیی زیارت
تو را خرپشتهام، رقصان نماید
حتی خرپشته ی روی گورم هم از شدت مستی رقصان می شود.
میا بیدف به گور من برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
بر سر گور من با دف نوازی و شادی بیایید که مرگ من عین وصال و بزم است.
زنخ بربسته و در گور خفته
دهان افیون و نقل یار خاید
در حالی که چانه ام و دهانم را بسته و پر کرده اند، اما دهانم مزۀ مستی و شیرینی را حس می کند.
بدرّی زان کفن، بر سینه، بندی
خراباتی ز جانت درگشاید
اگر از کفن من تکه ای ببری و بر سینه خودت بزنی، تمام وجودت، مثل خرابات می گردد و مست می شود.
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان
ز هر کاری به لابد کار زاید
در سینه ات آوای موسیقی مستانه می شنوی و هر دم ذوقی دیگر و شوقی دیگر پدید می آید.
مرا حق از می عشق آفریدهست
همان عشقم، اگر مرگم بساید
خداوند خاک وجود مرا با می عشق مخمر کرده. اگر هم بمیرم، عشقم نمی میرد و باقی است.
منم مستی و اصل من، می عشق
بگو از می به جز مستی چه آید
جوهر وجود من از می است، لذا جز مستی ندارم و جز مستی به کسی نمی دهم.
به برج روح شمس الدین تبریز
بپرّد روح من، یک دم نپاید
روح من می خواهد بدون لحظه ای تاخیر، به برج و باروی روح شمس تبریزی پرواز کند و در آنجا بیارامد.
28 فروردین 1404
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۶ در پاسخ به معز دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
همین شکل صحیح است
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
چون در تاریخ داریم که شاه شجاع در نامه ای به سلطان جلال الدین حسین جزایری به همین مصرع اشاره دارد و می دانیم که شاه شجاع معاصر حافظ است و همدم و دوست حافظ
بنابراین همین نقل شاه شجاع دلیلی است بر صحت این مصرع به همین شکلی که وجود دارد.
ظاهر حسن زاده در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:
دوستان یک ابزار به نام عرفان به دست گرفته و اشعار بزرگانی چون حافظ را با آن متر میکنند. خییییر به قول شاپور جور کش این شعر درمورد کفتر بازی هست ولی عرفان نه.
در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
کبوتر هنگام معلق زدن در هوا چشمانش را میبندد
و نگران به معنی نگریستن
بهرخ در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
بیت خاری چه بود به پای مشتاق
تیغیش بران که سر نخارد
را معنی کنید سپاس از شما
مهدی از بوشهر در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۲ در پاسخ به سعید دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴:
سلام
جهت استحضار غَرَم علاوه بر فاحشه ؛ برای مردمعنی مخنث میدهد همچنین غُرَم ، معنی گوسفند ماده کوهی میدهد . این معنی از های لایت کردن کلمه در متن غزل و اتصال به لغت نامه مشاهده شد .
با سپاس از شما و نظرات مفید دوستان و دست اندرکاران سایت مفید گنجور
احمد فرزین در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۳:
سلام
مصرع دوم بیت سوم باید اینطور باشد که با معنا همخوانی داشته باشد
چشم عبرت بین گر نباشد، تماشا هم خوش است
مقتدر غفاری در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۰:
سعد ابن زنگی مقرر کرده بود که ماهانه ۷۵۰ دینار برای شیخ سعدی بفرستد غلامی که پولها را میبرد یکبار به طمع افتاد و ۱۰۰ دینار را برای خودش برداشت شیخ سعدی هم شعر فوق را برای سعد ابن زنگی نوشت
محمد سلماسی زاده در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۰:
آمر به معروف کیست ؟
آن باشد که به خود پردازد و حیات جان یابد ! وگرنه آنان که قرآن را سندان کنند و دیگران را بکوبند سگانی باشند زشت دندان و زندانیانی که نقش شحنگان بازی نمایند !ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان
گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری
مانند سر بریان گشته که منم خندان
من صوفی باصوفم من آمر معروفم
چون شحنه بود آن کس کو باشد در زندان
معذوری خود دیده در خویش ترنجیده
عذر دگران خواهد از باب هنرمندان
بر دانش و حال خود تأویل کنی قرآن
وان گاه هم از قرآن در خلق زنی سندان
منطقی ایرانی در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۵۳ - حکایت زاغی که چند روز در قفای کبکی دوید و از رفتار خود بازمانده به وی نرسید:
حکایت غرب زدگی ملت ماست
امیر نجفی در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۳ در پاسخ به مهران بوجاور دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:
سلام و وقت بخیر، به نظر من حضورش هر چند با کاستی خوبه چون دیده شدن نقایصش باعث پیشرفت در این زمینه میشه
دکتر حافظ رهنورد در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:
گنجوریان ارجمند چند نکته را لازم دیدم که بازگویم
۱- جلالالدین بلخی شعری دارد با همین وزن که خواجه حافظ سرودهاند. در آن شعر که غزل شمارهٔ ۳۰۴۹ است برخی از مصرعها را به عربی سرودهاند و مصرعی دارند که خواجه حافظ باتغییر یک حرف به آن معنا را زیرورو کرده؛ آن مصرع این است:
کنونکه مست و خرابم صلای بیادبیست یعنی اکنون که مستم فریادی که میزنم از بیادبیست
خواجه صلا را به صلاح بدل کرده که اوج هنر وی است؛ چراکه در بیت اول ابراز هنر را بیادبی دانسته و در پایان این غزل که اثری هنریست تضمین آورده که مستم و صلاحاینست که چیزهایی را بگویم؛ هرچند بیادبی باشد.
نکته دوم:
زبان بنده خموش و دهان پر از عربیست
زبان حافظ دریست (پارسی) زبانی که در علم و عرفان آنزمان مهجور و خاموش مانده بود و بهجایش دهان همه پر از کلام عربی بود (ازجمله همان غزل مولوی)
اما ایهام و اشاره را در بیت بعد از این ببینید
پری نهفته رخ ودیو در کرشمهی حسن
زبان خاموش(پارسی)= پری نهفته رخ
دهان پر از عربیست= دیو در کرشمهی حسن
بسوخت دیده زحیرت که این چه بوالعجبیست
و بعد خواجه علت این شرایط را میگوید که ما چراغ هدایت میخواستیم(قرآن و اسلام) اما گیر عربها افتادیم و شعله در روزگارمان افتاد.
ودر ادامه هم که کوچکترین ارزشی برای برخی مکانهای مذهبی و معرفتی قائل نمیشود و... الخ
مراد گنجی در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱: