گنجور

حاشیه‌ها

عباس احمدی در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷:

در بیت اول اسایش جان است صحیح می باشد

جمشید پیمان در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

برکف گرفته جانم و جانانم آرزوست
دل را ،به یار دادنِ چندانم آرزوست.
بغضم ،گرفت راه نَـفَس در فراقِ دوست
بارانِ ابرِ مانده به چشمانم آرزوست.
مهمان دیده ام شو و دیدار تازه کن
کان نکته های دلکشِ پنهانم آرزوست.
در کعبه و کنیسه و مسجد نیابمش
آن لامکانِ عرصه ی امکانم آرزوست.
منجی تویی و راهِ رهائی به گام تُـست
ای منتظر به ره که؛موسیِ عمرانم آرزوست .
بر من مپیچ ؛سلسله ی باورِ قدیم
اندیشه های تازه و عریانم آرزوست.
مردن به تنگنای غریبی نه کارِ ماست
منصور وار مرگِ به میدانم آرزوست .
خاموش و غمگنانه و پنهان نمی روَم
شیب و فرازِ رودِ خروشانم آرزوست .
دریاییم ، به ساحل غمگین مرا چه کار؟
موج بلند و پهنه ی توفانم آرزوست .

جمشید پیمان در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

جمشید پیمان:
برکف گرفته جانم و جانانم آرزوست
دل را ،به یار دادنِ چندانم آرزوست.
بغضم ،گرفت راه نَـفَس در فراقِ دوست
بارانِ ابرِ مانده به چشمانم آرزوست.
مهمان دیده ام شو و دیدار تازه کن
کان نکته های دلکشِ پنهانم آرزوست.
در کعبه و کنیسه و مسجد نیابمش
آن لامکانِ عرصه ی امکانم آرزوست.
منجی تویی و راهِ رهائی به گام تُـست
ای منتظر به ره که؛موسیِ عمرانم آرزوست .
بر من مپیچ ؛سلسله ی باورِ قدیم
اندیشه های تازه و عریانم آرزوست.
مردن به تنگنای غریبی نه کارِ ماست
منصور وار مرگِ به میدانم آرزوست .
خاموش و غمگنانه و پنهان نمی روَم
شیب و فرازِ رودِ خروشانم آرزوست .
دریاییم ، به ساحل غمگین مرا چه کار؟
موج بلند و پهنه ی توفانم آرزوست .

جمشید پیمان در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰:

ای دل !خموشی از چه رو؟ خلوت گزیدن تا به کی؟
همخانِگی کن یک زمان، رندانِ دُرد آشام را .
شیخ به ننگ آغشته جان، مَـنعَم کند از جام می
امّا کشد بر ننگ خود ؛صد دلق ازرق فام را .
عمری خدا را جسته ای،ای همسفر در خود نگر!
سجده برعزم خویش کن ،نه گلّه ی انعام را .
چاره مخواه از این و آن،از خود برآور شعله ای
با آتش جانت بسوز این شومِ بد فرجام را .
عیسا صلیب عشق را بر شانه هایش می کشد
آموزد عاشق پیشگی این پختگانِ خام را .
موسا به دریا می زَنَـد تا بشکند کاخ ستم
موسا صفت درهم شکن فرعونِ موسانام را.
خو کرده با زنجیر خود،مشغولِ زخم خویشتن
ای مانده در این تیرِگی،تهمت مزن ایّام را !
بر ساحلِ دلخستگی تاکی بمانی منتظر؟
برخیز و همره شو دمی دریایِ بی آرام را !

جمشید پیمان در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

جمشید پیمان:
ای دل !خموشی از چه رو؟ خلوت گزیدن تا به کی؟
همخانِگی کن یک زمان، رندانِ دُرد آشام را .
شیخ به ننگ آغشته جان، مَـنعَم کند از جام می
امّا کشد بر ننگ خود ؛صد دلق ازرق فام را .
عمری خدا را جسته ای،ای همسفر در خود نگر!
سجده برعزم خویش کن ،نه گلّه ی انعام را .
چاره مخواه از این و آن،از خود برآور شعله ای
با آتش جانت بسوز این شومِ بد فرجام را .
عیسا صلیب عشق را بر شانه هایش می کشد
آموزد عاشق پیشگی این پختگانِ خام را .
موسا به دریا می زَنَـد تا بشکند کاخ ستم
موسا صفت درهم شکن فرعونِ موسانام را.
خو کرده با زنجیر خود،مشغولِ زخم خویشتن
ای مانده در این تیرِگی،تهمت مزن ایّام را !
بر ساحلِ دلخستگی تاکی بمانی منتظر؟
برخیز و همره شو دمی دریایِ بی آرام را !

جمشید پیمان در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴:

جمشید پیمان:
تو را درجان خود جویم، که در جانم تو پنهانی
چو دریابم تو را در جان، رَهَم از بندِ حیرانی
ز پای رفتنم بُگشا، غُل و زنجیرِ ماندن را
ملولم می کند ماندن، ازآن گیرم گرانجانی

به هرجائی تو را جُستم، که بازت یابم ای دَرجان
ندانستم که اینجایی، بجز در جان، نمی مانی
ز هَر چون و چرا بیرون، نه ای افسانه و افسون
نه دانش پاسخت داند، نه مدلولاتِ نادانی
عِقالِ عقل و بندِ عشق، نبندد دست و پایت را
برون از عقل و از عشقی، وَرایِ کفر و ا یمانی
پیامت را نیوشیدم، شدم پُـر از پَـرِ پرواز
به زیرِ بال خود دیدم، شکوه و فَرِّ کیهانی
به دریاهای پر توفان، اگر باشی تو کشتی بان
نترسم از سفر دیگر، درین شب های ظلمانی
دلم را چون به دست تو، سپارم ای امین دل
رها گردم هم از ظلمت، هم از دَردِ پریشانی
جز «آزادی» چه خوانیمَت که بنماید تو را گوهر
به نام پر فروغ تو، چه جان ها گشته قربانی
نشانی هایت ای زیبا، به هر دار و چلیپائی
به لب نام تو می جوشد، چه در پیدا، چه پنهانی
اگر شب در زمینِ من، گشوده بال تاریکی
ز هم بگسل سیاهی را، به چشمم مهرتابانی
توئی سیمرغ البرزم، خجسته نام و رائی تو
بکن بایسته تدبیری، زحد بگذشته ویرانی

جواد حسینی در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۰:۰۹ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

با هزار زحمت توانستم نظرات جناب صفی وهاب را بخوانم
این چه ظرز نوشتن است نه املاء درست و نه انشاء صحیح
آقایان : چرا این نظرات را قبلا تصحیح نمی فرمائید تا آبروی لغت را حفظ کنید
موفق باشید

محمد در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۰۴:۳۱ دربارهٔ رهی معیری » ابیات پراکنده » آواره:

متاسفانهخودم هم صحیح را اشتباه تایپ کردم .ببخشید

محمد در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۰۴:۳۰ دربارهٔ رهی معیری » ابیات پراکنده » آواره:

با سلام،در بیت اول "جایی" صحیص است

شادان کیوان در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

در بیت چهارم ، شین "بلندش" از ادات ملکی نیست و اشتباه نشود. معنای بیت اینستکه خواجه، شهسوار خود را در سطحی از زیبایی میداند که ماه (که خود مظهری از زیبایی است) آیینه دار روی اوست (که شغل پیش پا افتاده ای بوده در میان مشاغل و حرف آن روزگار) و خورشید با آن تاج بلند، گردی و خاکی است که از زیر نعل اسب او به هوا بر میخیزد. (تاج بلند خورشید او را خاک نعل مرکبست)
باید توجه کرد که اینگونه ترکیبات در غزلیات خوجه زیاد بکار میروند و خواننده باید دقت نماید.
در بیت بعدی "خوی" را باید خی با خ مفتوح و یای ساکن خواند که بمعنای دانهُ عرق بر جبین یار است و تمام گرمای آفتاب را از بابت تبی میداند که خورشید با دیدن آن خوی بر رخ یار، و به هوای آنکه او هم بهمان صورت و شکل خوی کند، بدان گرفتار شده است.
بیت هفتم اشاره ای دارد باینکه سلیمان نبی بر باد حکم میرانده و با باد سفر میکرده است و میفرماید من که مرکبم مور است چگونه با سلیمان همراه باشم که اشاره ایست عرفانی به ضعف انسان در مقابل خالق.
در بیت آخر اولا "بنام ایزد" را باید بدنبال هم و بدون کسرهُ بین خواند و معنای آن ماشاأالله و سبحان الله است که معمولا در هنگام تعریف و تمجید از کسی یا چیزی بکار میرود. در این بیت میبینیم که خواجه زبان به تعریف از خود گشوده و قلم خود را به زاغی تشبیه نموده که از منقارش آب حیات (که عمر جاودان میبخشد) میچکد. باید گفت چه خوش گفتی و در سفتی . حقا که مستحق چنین تعریف و تمجیدی هم هستی و چه کسی سزاوار تر از تو؟

شادان کیوان در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰:

این غزل مشحون است از تعبیرات و اشارات ناب عاشقانه و عارفانه که در حد وسع به برخی اشاره.میکنم.
در بیت اول، شاعر هر تار موی معشوق را قادر به بستن هزار دل و بستن راه گریز هزار دانا و دانشمند دانسته و دیگر تکلیف زلف یار که خود هزاران تار موست، مشخص میشود.
در بیت دوم اشاره و گلایهُ خواجه از این است که معشوق گهگاه نسیمی و رایحه ای از خود بر جان عاشقان میگشاید اما باز در آرزوی دیدار و وصل را بر روی آنان بسته نگاه میدارد. در بیت سوم هم همین معنا را در بیانی بسیار زیبا به ماه نو تشبیه میکند که بصورت هلالی باریک (وجه تشابه ابرو) برای مدتی کوتاه ظاهر میشود و بسرعت غروب کرده و از نظر ها پنهان میگردد.
درتوضیح بیت پنجم باید گفت اولا شراب در حین تخمیر در خم میجوشد و قلقل میکند (که خواجه این را نعره خم نامیده) اما بعد از پایان عمل تخمیر که می را در صراحی میریزند دیگر از جوش افتاده و آرام و ساکن شده است. این معنا را ببینید خواجه با چه تعبیرات زیبایی بیان میفرماید. میپرسد صراحی چه غمزه ای نمود، چه نیرنگی بکار برد که خون خم (شراب در حال تخمیر و جوشش درون خم ) که نعره میزد و در جوش و خروش بود، فریادش در گلو بسته شد و آرام و ساکن در صراحی آرمیده است. همین معنا باز در بیت بعد با بیانی زیبا تر و شیوا تر تکرار شده. در این بیت دو بار کلمهُ پرده بکار رفته است. پردهُ اول میتواند هم پرده یا دستگاه موسیقی باشد و هم پردهُ ستر، ولی پردهُ دوم تنها پردهُ ستر است. در این بیت خواجه متحیر است که مطرب (یار، معشوق) چه موسیقی مرموزی نواخت یا در نهان چه کرد که این اهالی وجد و شور و حال، دیگر های و هو نمیکنند، قیل و قال نمیکنند و تنها به رقص و سماع بسنده کرده اند. گویی این سماع همچون پردهُ ستری بین آنان و های و هوی ( اشاره ای برتکاپو و جستجوی یار) قرار گرفته است. در بیت قبل هم خواجه نعره های قلقل خون خم را تکاپو و پویش خم می در امید وصل یار میدانست که با غمزهُ صراحی به سکون و سکوت می انجامیده بود.
در بیت تخلص اشارهُ خواجه باز بر اینستکه اگر وصل میخواهی باید عشق بورزی. همان عشقی که " آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها" ، وگرنه کار تو مثل کار کسی خواهد بود که بی وضو قصد طواف کعبه داشته باشد که مسلما مقبول نخواهد افتاد

khak در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد:

همون بهتر که هیچکی هیچی ننویسه . همون بهتر که هیچکی هیچی نگه . چون اون کسیکه باید بنویسه توان نوشتن نداره....

احمد در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

زبان اختران در کجا تدریس می شود تا انرا بیاموزم وبه راز جهان پی ببرم
مگر این قصه های آسمان سراسر دروغ نیست

حامد در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

مصرع دوم بیت سوم
دین دیار ندانم که رسم چیست شما را
نوشته شده که درست آن
در این دیار ندانم که رسم چیست شما را
هستش.
ممنون از سایت فوق العاده تون

بهزاد در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

با سلام خدمت همه دوستان.
بنده در حدی نیستم که بخواهم این موارد نظری داده باشم اما خانم فهیمه عزیز بگمان بنده خداوند اینجا به معنای صاحب و دارنده می باشد و نام یاد‌آور بزرگی و عظمت است. و نیز جای به معنای مکان یا همه گیتی معنا می دهد. پس معنای مصرع می شود دارنده، مالک یا صاحب بزرگی و عظمت و صاحب کل گیتی.
امیدوارم مقبول افتاده باشد

susan در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۹:

بی حسرت از جهان نرود هیچکس بدر الا شهید عشق به تیر از کمان دوست

عباس مشرف رضوی در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:

چند تفاوت جزئی در ضبط
به کمند سر زلفت (مویت؟) نه من افتادم و بس
که به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
به
عشق سعدی نه دردیست که پنهان ماند
(هرچند صورت حاضر، صحیحتر می نماید)
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
به
که نه من مستم و در دور تو هشیاری هست

بهناز در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷:

از این شعر بسیار لذت بردم و بسیارسپاس دارم که امکان خواندن شاهنامه را برای من فراهم کرده اید.

ناشناس در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

کلمه “پیش” به گمانم “نیش” باشد.

لطفاً این مورد را در صفحه استقبال عبید زاکانی از سعدی نیز اصلاح فرمایید
پیوند به وبگاه بیرونی/

جمشید پیمان در ‫۱۴ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳:

جمشید پیمان
شب فرو ماند و نشد راهِ سحر ،پیموده
عمر بگذشت و به جا ماند تنی فرسوده
سازِ مطرب همه ناساز و طربخانه خراب
نیست جاری به لبش جز سخن بیهوده
جز به افسانه نرویید گلی در گل زار
خاطری نیست زتشویشِ خزان آسوده
جای سر و سمن افراشته بین بر سرِ دار
پیکر پاکِ «زبان در رهِ حق بگشوده»
لقمه ی شبهه خورَد شیخ ،سرِ سفره ی دین
مذهب صدق و صفا کرده به ریب آلوده
مسجد و خانقه و کعبه و دیرند سرِ مایه ی او
همه را یکسَره با رنگِ ریا اندوده
دیدم آن را که زنَـد ساغر می بر سرسنگ
« خرقه تر دامن و سجّاده شراب آلوده » *
بی فروغ است جهان زین همه نیرنگ و دروغ
مگرش تابشِ خورشید کُند پالوده

۱
۵۲۸۱
۵۲۸۲
۵۲۸۳
۵۲۸۴
۵۲۸۵
۵۴۷۴