گنجور

حاشیه‌ها

Dr.Mazluminejad در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲ دی ۱۳۹۰، ساعت ۱۳:۰۷ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹:

سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن? یا
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

حسین آقاجانی در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲ دی ۱۳۹۰، ساعت ۱۲:۲۹ دربارهٔ عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه):

بنام تو بنام من بنام آه بنام نا
این کلام بر اساس علم سخن بیان شده و چنانچه مطالب در مقایسه با اشعار عادی بی مفهوم بنظر می رسند بدلیل پرداختی است که در حوزه معانی دیگری صورت گرفته است بدبن ترتیب که هر کلمه در علم کلام دارای بار معنایی خاصی است و خالق اثر( وحید قاسمی بانا شاه) بدون تفسیر(شعر با شعر) این کلام را سروده است. قالب ها و سایر موازین ظاهری کمتر رعایت شده و بیشتر به معنا و پیام توجه گردیده است.
تفسیر بیت اول برای علاقه مندان: کلمه ی ایک یعنی ا= یک = خالق سرآغاز وجود و خدا و بی همتا.
کلمه « نا » (در کل این اشعار) دارای معنی وجود؛ دروازه ی وجود و حکمت وجود و بر گرفته از کلمات نا (نای) رمق و توان بوده و بار نفی یا سلبی ندارند.(جمع شش حواس= نا )
کلمه ی پیک( ریشه یک) اشاره به کلیه کتب اسراری (کتب آسمانی , مولانا , عطار, نظامی و ...) دارد که ناء افراد منتخب در آن مطرح و به شکل راز بیان شده است .
بنام نیستی بیان یعنی از گذشته ی دور و در نیستی ؛ ایشان مشخص و معرفی شده اند تا آیندگان از وجودشان آگاه گردند. مقدمه از: حسین آقاجانی
(( گر تو بر خود مومنی با من بیا – گر تو بر من ایمنی هرگز میا))
(( آدمی گر بود همو بودست و بس – آدمی گر رفت از او بودست کس))
اشاره به کورش بزرگ مادر سرزمین
انا جیل یا همان راهبری
لازمهء امر واجبِ دین شناسی برای انسان مذهبی این است که به ادیان پیشین جهت شناخت دین تکمیلی خود بازگشت نماید تا بتواند ثمر و نتیجهء ادیان را فهم نماید و منظور از موعود و بهشت برین خود را درک و فهم کند و ناجی و مفهوم کلامی آنرا بشناسد. منظور از بازگشت، به فهم و معنی برگشت از دین خود نیست و همانطور که در کلام واضح است انسان مذهبی باید بازنمایی از دورنمایِ ادیان خود را به حتم برای تعالی خود داشته باشد و این بازنمایی هرگز نباید در توقف و ایست مطلقِ ما در یک دین باشد ( هرچند در آنجایی که مطلب و یا فعلی با عقل و فهم و فرهنگ ما ضد است و درک ان برای ما غیر ممکن، گذر از آن موضوع نیز برای شناخت ما واجب است آنهم به سبب آنکه ما زشت رفتار نکنیم ؛ زیرا هر عملی به حتم حکمتی را در بر داشته که هر شخصی در منطق خود آن حکمت را فهم نمی کند .)
و چنانچه این بازگشت توقفی را در مسیر ما سبب شود ، مفهوم نزول و برگشت از دین را گرفته و دلیل زشت بت پرستی و تعصب را همراه دارد که در این صورت نه آئین خود را درک نموده ایم و نه دلیل وجود مذاهب گذشته را فهمیده ایم و هرگز وجود دین آخر را فهم و قبول نخواهیم کرد. رهبران دینی تا امروز این وظیفهء بزرگ و ارزشمند زنده نگه داشتن دینها برای شناخت ما را مسئول و عهده دار بودند و خود آنها نیز موظف بودند که به پیروان مذهبی خود این شناخت را در کمال و جمال مهر و محبت و دوستی و خوبی بشناسانند و جملگی پیروان باید بدانند چنانچه دین جدید آید و آنها همچنان در دین خود ثابت بمانند باز به معنی برگشت از دین است و او نیز به توقف در مذهب خود ائین بت پرستی را برای خود برگزیده است ، زیرا هر دینی خبری از دین جدید را داده وآخرین و تکمیلی ترین دین که به پیوست اولین دین بوده است ، دین باور و فهم خالص به خدای بی همتا در جمال و کمال دوستی و محبت و نیکی و مهر در سایهء ظاهر و باطن و اندیشه است. ( و رهبران عادل و به حق ادیان همان کسانی هستند که در آزادی مطلق، زیبا و نیکو در جمال و کمال دوستی و مهربانی ، جدا از ظلم و ستم ، پیروانشان را بسوی وحدت راهبانی و هدایت کرده اند).
کتاب فردوس برین
(( درب یک ))
ایکِ نامت به نا هستی عیان پیک نامم را بنام نیستی بیان
1 بسم الله الرحمن الرحیم بسّر الف رهه مان در رهیم
2 جملگی بر ردّ عیان دست زدید خوردگی فهم مثال و بیقین پا زدید
3 خوان خط اول که قلم نقش زد چون به الف زد خطا سر زد
4 فاش نبود راز به سرّی دگر کاش میشد میسّر سخنم کارگر
5 آدم قبله ملکان و ملکی رانده هر دو بسجده جهتی باخته
6 سجده همان طاعت امر بود و بس کرده به خود پشت بدور بود و بس
7 نفس ابلیس بنهی نا(ء) آشکار باد طمع در سر خود خود شکار
8 ای منِ من بساط من تا کجا یکسر و یک چرخ روان صد بلا
9 گر کف خاکیّ و بصد جاده راه نور نداری و نبینی چو ماه
10 به که تو ما را بسوزد دلت تا دور نا را نرسد منزلت
11 فرش محمّد رای جبریل باز عرش سلامی به سوال سر آغاز
12 گشت نمودار بدین روز عیان داد ندا شهر و علی درب نشان
13 ما که پیامی برِ خود می بریم نصیحت از سرّ کلام می خریم
14 گر هم و همتائی توست فالِ من سوی نظر شد بدِ دوست حال من
15 ز مستی و سستیِ تو دین اساس اهل کتابی به کتاب بی سپاس
16 نوا کنان چو نی بقرآن زنم طبل مه و شمس بفرقان زدم
17 یکسر از آن فیل قوی دم زنم مانده به اسرافیل دوران منم
18 بیست و هفت بهر ناء تو آمدند وز پس سینای تو یک سور کمند
19 جیر به سیاهی زن به زا ردّ مکن مرد برین ره رو و زنجیر مکن
20 پرده دران پرده ز غفلت زدند پرده نبود حجاب تن برگ زدند
21 نیست در آن پر بجز ابلیس قرار بشنو و بین وز سخنم الفرار
22 دانهء جهل بر طمع خود خری بخل شیاطین حسد آخری
23 مهلت ابلیس به تن آدمیست بگذر از آن پر تن و جانت پریست
24 حجاب برین حاجت گندم کن قال نمانی پی دیوان سخن
25 گر به تو هم فرصت دو گل دهند بر قلمه جان کنی تا برگ دهند
(شیطان هم فرصت مشابه آدم خواست که اجابت شد و شیطان برای بقای خود تکثیر آدمیان را پیگیر شد تا مادامی که آدمیان زنده اند او در وجود ایشان رخنه کرده و از جسمی به جسم دیگر منتقل شده تا زنده بماند. حسین آقاجانی)
26 هست به هر در که تو را آفرید وصف نشاید بنشان کافرید
27 طلب ز خویشتن در آیت زنید پیش عیان کرده به مثالی درید
28 در به درون بود تو به در میزنی تاری ازین شب بسیاه موزنی
(هدف پی بردن به حکمت درونی آدم است در حالیکه همیشه آدمی به بیرون از خود نظاره کرده است. حسین آقاجانی)
29 مرغ قفس خوش آنکه در باز دید نرفت و در جا بنشست عور بدید
30 ز جنب و جوش دمی آرام گیر خود بشناس و خود نگر پند پذیر
31 من که آواز به تو دادم به زر پیش سلیمان پس داوود نمودم نظر
32 سر خط اول بقرآن نگر آیه ای چند بار نگار و بنشان دگر
33 دانکه نظر به چشم خضر کرده ام شیر شیاطین چو موش کرده ام
34 عضم مسیحا گره کز کار گشود بزم حواری گره کاری چه سود
(عضم= عین ذات میم مسیح)
35 ختم نبی تک رو راه بنی است خطر ز صد حرف به کلامی خفی است
36 آدمی را حمد بود کارزار گر که به رحم نا شود آشکار
37 بچشم شنو بگوش دیده نگر بسروِ تن دو چشم دیده بخر
38 ببوی حرم را بصعود سعادت نجوی عدم را بنزول خرابت
39 به معرفت خار گل بیشه است شرافت تبر تن ریشه است
40 سایهء باغم برین کاشتن است ور نه تبرزن پیِ بالا تن است
41 از پس شب شب چه نشان میخرید تاری سیاهی و شبان میبرید
42 مستی به کس سستی به خود بی اساس اهل کتابی رو و خود را شناس
43 بت مپرست ای بتِ مرده پرست بِتَن که مرده جانِ خویشتن پرست
بتن= بت بودند و به تن خویشتن که در غفلت است در جهت بیدار کردن (حسین آقاجانی)
44 شعله بیِ دود اثرش چیست چیست وز پس ِ سوزت ثمری نیست نیست
45 مهره به نی نامه به نام من است مهر شد آن روز شبِ کار همه است
46 حضورِ اصلم به روان هست یاد ظهورِ وصلم به بدان نیست باد
((درب دو))
47 حق درست و این دو را شرط راست بود ترش و شیرین بر ترازم ماست بود
48 گر تو هستی ماست خوی و هم مزاج سرو روی بشنو و بنگر سبز چو کاج
49 بین شنفتن هم شنو هم فهم کن بر گرفتن بهر خویشتن رحم کن
50 حق طلب کردم و آمد حق بلب این خود از آنِ خودم تو خود طلب
51 حق نه آنست که به حق قبلی زد حق نه اینو نه بحق بعدی زد
52 حقّ هر کس بهر حقِّ خود حق است حقِّ مَن غیر حق مکن کردی حق است
53 حقّ خود را تیر کن بر سوی خویش همچو پیش از من هزار حق بلکه بیش
54 حقّ کس پرس و بگیر حقّت به دست حقّ حقّست حقِّ کس بر تو ره است
55 بت پرستان بین به سنگ سجده زدند گرچه سنگ حق بود بر آن سنگ سنگ زدند
56 حق به این نا کن نوایم دست گیر ناء حقّم بین حق خود دستگیر
57 خر چنگی مکن از بهر زاغ خر طلب خرگوشی بدان در مکر روباه نی طرب
58 آدمی گر هست به نا(ء) است و حواس آدمی گر رفت بدار نیست این اساس
59 با دَرِ بَد را بدار این بَدر بین حکمت شق القمر این بَر بین
60 رودِ خود نا(ء) بود که جاری کردی بودِ خود را نهی به نا(ء) خود کردی
61 خوش نظامی بسرود از خوشدلی غافلی از خود که ز خود غافلی
62 پرسم از تو مِی چرا طی شد به کام یا چه شد مطرب بدین پایه پیام
63 یا که گردش را زمِی باشد مدام تا نباشی غافل ای غافل مرام
64 بد نگویم در سعادت کاستید بانگِ حق را در نزول بس خواستید
65 حقّ مولانا شنو از من دوست حقّ آن آنی که این و آن ازوست(مولانا)
66 شاه گفت اکنون ازان خود بگو(مولانا) چند گویی آن و این و آن و او (مولانا)
67 به ازان خطاب نوائی بسرودم اذانی نه ز من شتاب ندائی نه اثر برم ازانی
68 حقّ حقّست این بیان باور حق حقّ هستت بین عیان و کار حق
((درب سه))
69 مصلحت گشت شود بیداری خصلت کشت بود پنهانی
70 تا که هوش خود کند بیدارت لاابالی نکند بی کارَت
71 هر نشانی دان قدم در آن رفت آن رو آنی که به آن شک درنرفت
72 بر یقین جو بِهر جا حاصلی هست یک اصل و دوئی بر باطلی
73 آفتی بس که نماد بازار شد آخری زین سبب کار نما آزار شد
74 هر چه امر شد بضدِّ دیگری ضد نشانی بت و بد شد کافری
75 اهرم مصر قدرت بازوئی تعنه بر آن و به دست پاروئی
76 آفریقا و صحرای عرب تا ایران بین دو دریا و سه اهرام نشان و ایمان
77 آنِ هندو این بت کارش چیست من ندانم آن بینم که در حیرانیست
78 اینِ من بین با عصا بت زد شکست آن نگین را با عبا چون زد دست
79 بهر آن خانه عوام صد دل داشت مصطفی شکست دل را دور داشت
80 آتشی را که به ده زردشت داد آتشکده بود و نُه نشان بر من داد
81 نُه نشانی که من این هَشت آورم وین قیامت این بهشت منزل برم
82 فرصتی را که خواص هردم بود غافلی را آن عوام در دم ربود
83 مهلتی بین که نفس ایندم یافت صد دمش غافل و دردم شتافت
84 سر حدّی حد نیابد سرّ آن بی حدّی فرعی و اصل که ناید بسر هر احدی
85 هفت اصلی سوی هشت هفتمی تا که هشت آمد ببین رفت اوّلی
86 آدمی هشت به دورانِ خودش اولی هست به ما و چندِ آن دورانش
87 تا که گندم هست و دهقانی بکار دور آدم گر که رفت حیوانی چه کار
88 در قیامم یک روز گم می شود گندم آنشب توشهء ره می شود
89 همچو جبریل از نظرها نا پدید گر پدیدار هم بود کارهایش نی پدید
90 بار آدم دو فرزند حاصل کار آن کشاورز درست می برد حاصل بار
91 گرچه هابیل درست کردار بود بین چو چوپانی نمود بردار بود
92 کار قابیل که شد برتر و زشت زشت زراعت می نمود برداشت زشت
93 حاصلش را عاقبت طوفان بَرَد غیر اهل نوح را باران بَرَد
94 هست پسِ آن بتکرار داستان تا به حق پایان رسد هر دوران
95 بدتر از هر حاصلی این غافلی غافلی وز غافلی این خوشدلی
96 خوشدلان را غافلی طوفان بَرَد آتش هر خوشدلی را دور ما پایان بَرَد
97 خشک و تر سوزاند و هست در امان آنکه هفت رنگ بیند و هم باران
98 هفت رنگی که زیارت کردند حرمت خالق و خلق رعایت کردند
99 آن رغیب دور گوید بیقین که بدین جا نبرد بجز آن و من و این
(رغیب = ره غیب)
100 آن و اینّی و منّی خود چه بود آن و این من یقین بر تو نبود
(آن و این = آئین)
101 دست بردار از نشانیّ و منی دست خط کو حال نشان مردمی
102 خوش رَوی در آن سرای بی نشان نیک بیداریم این خط این نشان
103 کور و کر دانی شناس و بازبین کافر و کافور بدار افش ببین
104 پارسی باش و الفبا را شناس دارِ فارسی را ببین پارسی شناس
105 کافرت کردند و با خود بردند گور و کافوری در قبر دوختند
106 عاقلا ای عاقلان بر هر بنا تو بنا بر خود بنائی بت نما
107 دیده ام از خیر عالم صد کلام هر بتی رد شد بیاورد بت سلام
108 عالمی حیران پی هر بت دوان بت خری و سوی آن هم بت خران
109 بی خیال از آدمای کژ خیال از خدا غافل و بر من خوش خیال
110 من خوشدل دل بستم برفیق هر رفیق بینم که مدرک دست و تیغ
111 آری از دامی که بر من بسته ای چاه کندی از برم لای عبا بنشسته ای
112 چاهه تو از بار تو این کشتنت رو کنم کارت به یک جان صد تنت
113 باک نیست بر من ازین لشکر خران رو مدثّر خوان که هستم من همان
114 روز راستخیزم رسید اینرا بدان آفت محو تو و همچون کسان
115 آخر بازی تو بین که چه کرد پارس بودیم بین که ربِّ تو چه کرد
116 گر هنر پیش ایران کیش تو کرد کیش پارسی بی بازی تو را مات تو کرد
117 این همه بازی به پارسی خوان چه بود عاقل جاهل به بازی را مرام پارسی بود
118 ساختی عالم به پارسی آخرش هر که پارسی را شناسد باورش
119 ضد به ضدیم موافق به خودی ضد رباید آن موافق راندنی
120 در سر هر قطب دو بار و بازیند این مدار در کش و رانش جاریند
121 شیع و جسم هم قطب و هم بازی به کار گر بخار شی سوی ابری باز ببار
122 ابر هم در شب زند باران و برق هم در روز آن نشان بارد و فرق
123 شب خوش آید چه چه آنرعد و نم لیک کمانش را ببرد آن نور کم
124 شب که دیدست آن گمان هفت رنگ تا که روز بر ما نزد صد بانگ و زنگ
125 رفت و راهت را مداری کم کن خودکِشی در هر سرائی شرم کن
126 حی در روز و شب این عالم ساخت هر چه فعل بود به کلام در دم ساخت
127 حی ندا کرد آدمی بر عالمی هی صدا کن عاقلی در غافلی
128 نا(ء) پیامی به تو زین پند و خطاب عرف آن بینی حد فرا شرط و شتاب
129 حق بدان بی واسطه می شنود حی به آن مسکنِ دل وحی می دهد
130 تا نیاید ردّ و شک یا نه روا هدد عزر نسازد سد بدل صد راه برا
131 حال بینم رفتی و آنهم عیان این بِسِر گفتی و خشنودی ازان
132 غافلی کز در به درّه پرت کنی زحمت بی راهه ابلیس به در بدتر کنی
133 یا نجوی یا آنچه می جوئی بگو یا بگو یا سرّ و رمز گوئی نگو
134 ترسم این دم عاقبت آن بدمد نه به خود بلکه خود از من بدمد
((درب پنج))
135 در سرم این شد که اوّل کلمه رسم چه شد در هم جا این هم همه
136 دیدم حق گوید به او وُ هم همه خود گلی گل را بیاب از این همه
137 زین همه ترسید همو و هم همه جست بیرون وز آن جو پی همه
138 نا (ء) پیامی بود و ترس توبه کار نا(ء) به جان پوشاندن و جن را به کار
139 جن که پوشیدست نیاید کار من جان من جانست و همدم ناء من
140 جن بیاید هم سجین و هم سبد جان به جانست هم عصل هم بار شهد
(عصل= عین صل سه یعنی دو اصل از یک اصل که مجموع سه اصل است که دو اصل آن بیان شده)
141 مهد من شاهد بدور نا پدید این پدیدست شهد و نا شاهد وحید
142 هر خوشی رفت بدار شد بی خوشی ناء خوشی کوش به شکر این خوشی
143 نو گل اوّل که آمد سوی ما بهر آن رفته بر انصافی ما
144 گفت عالم را به عالم بهر کار کار کن امّا نه معلوم انکار
145 عالمی گشتن پی آن نه چه بود یا نه و یا نا و یا نی برکه بود
146 هر نه ای نهی آورد از او به بعد خیر بر نه جای گذارد بد به بد
147 رد مکن کافر توئی در روزگار خود که رد کردی ردی از کرد کار
148 نون به من دادی و بردی نام را از نو من ناء آرم از نان هم نوا
149 خود که میبینی شناس و دریاب بحر بخود جاری شوی هم سیل و آب
150 بحر عالم بین که بهر آدمیست جملگی از یک دم و آندم حقّی است
151 باد یابی باد گردی و روی باد گشتی بارش از باران به کی ؟
152 هر چه یابی غیر خود هستی ز نا غیب یابی را چه سود عینی به نا
153 قانعی در این که هستی قانع باش شاکری غیب جو را مانع باش
154 رد مکن مردی به این اصلست بگو زان مجو نان به نوا نانست بگو
155 طالب نیک بین بیابن خیر خوب بد طلب یابد از آن خیر بد بجوب
156 آب جوی را بد نیابد منزلت بد نبود چرک و چرا کرد آخرت
157 خود جدا گشتی مکن ما را کدر رد مکن جوشی بچشمه بهر خیر
158 تا که باشد هر نشان چند صد کلام صد به سد بیند به هر کس یک پیام
159 هر پیام هر کس که یابد بهر خود صد هزاران پند گیرد از همان یک پند خود
160 بد گردی بد یابی از بدت نیک خواهی خیر یابی از دمت
161 هست پیامت در کتاب اندر زمین هر چه یابی خود ببینی خیر ازین
162 حق به نظمی است و حکمت صد ثواب حقّ حقّست کار حق نظمت بیاب
163 شرجی دریا نشان از قبل بر دوری از آن ردّ و در بحر بی خبر
164 بحر خود باش و به بهر خود نگر بر مدد باش و نه رد خود را بخر
165 عین جمع را این جدائی کار عجب عین رب در عین جمع بر من سبب
166 هم عجم باش هم عرب از بار من رد مکن کس را که رد دارد ثمن
167 هر که از بهر نصیب تفرقه رفت هم نصیب بیند و هم غافله دشت
168 او که رفت آخر ببیند دیدمان هر که سوی او بجست دید او همان
169 هر که جزئی یافت مقصد را ندید بر پی این قصد که اصل از من بدید
170 دیدن خلوت من بود نه اصل من گشتن بی خبرانه حول حریم من
171 عاقبت را پی او خوش کو که دید اینکه این حیرانی عالم پدید
172 غافل از کردهء آن غافله کار عاقبت غافله را غفلت بار
173 از پس نور به ِگل سنگست و گُل بوی خوش از من و این ریشهء گُل
174 هر که حساس به عطر گل و یا حنّانه است او چو گلخانه دل آید همو خوشحالست
175 بر الفبا علم من سهم است و بس بوی دور تو مرا درس است و بس
176 آدمی را هر چه کاشت و برداشت خوب ما دید و طمع بر من داشت
177 بین که کار خویش تو من را خوشست این که عطر من رسد بر ما خوشست
178 خوب و نیک برما و بر این روزگار خیر زایش به خود و دهقان کار
179 تا و یا بر تن نباشد محترم هر چه یابم آن شمارم محترم
180 راهه من از منو راهه تو به خود کار من این اصل و این توبهء خود
181 یار آن باشد که می گوید برو خود به خود گوئی برو یا که نرو
182 خودشناسی به خودست چو دیگری نه که غیر یابی پرستی دیگری
183 غیر شناسی بر دو اصلست کافری یا رد و یا دام به بیراه بنظم داوری
184 چون که ظاهر بینی و سد باطن است هر چه ظاهر دیده اند صد بر سد باطل است
185 نا شناس که ره سوی نای خود بری نا به نه بر دانه زایش عین نادانی بری
186 نا به شیء شین نشست نوا گرفت جان به جسم داد و نوائی تن گرفت
187 باطنم از نا نجوید اصل خالقش نه چه بود نهی خودم امر صاحبش
188 من چه دانم چیست اندرون تو جن نیابم جان دارم چه کار من بتو
189 برون عالمم بینم درون خود کنم شادی به باطن هر که را خواندم ظهورم گشت الفاظی
190 اگر چه محنت هر کس بشارت کرد بر احوالم محبت خود به خود کردم که در تقویم خوشحالم
191 واگذار خویشتن را به هستم می کنم او همانست که هست و بس همین باور کنم
192 ایک نامت بر گواه عالم عیان آح نامم را گواه عالم بیان
193 شد ز نیستی اندر هستی حکمت ثبت به من نیستی هست شد نیست شد نیستِ من
نیایش
194 ما سوار بر کشتی بی ناخدا در چه دریایی سواریم ای خدا
195 یا دوان در صحرای بی انتها مات و مبهوتیم و از خود هم جدا
196 خود نذار ما را به حال خود رها که شویم در آب و خاک بی خود فنا
197 مرغ عشقی که زند نوک برین کاغذ من ندهد کس خود بفهمد همهء باور من
حکمت کلام {حکنا}
198 وجود و دل به صاحب کل سپردم کلام تا وا کنم حاشا بمردم
199 چو لُختی گویم از اهل معانی تو گر اهل کتابی بل بدانی
200 که لام تا واو نه و از کل نوایم الف تا یه دو سر ّ و فاش سرایم
201 معمّا شد ز اسم آدم آغاز دو میم در رسم و سه میم در آواز
202 الف یک چیز و یک عین بود و یک هست که زان دم هست شد نا، جملگی مست
203 به یک دم آدمی آمد پدیدار به یک نا جملگی مشتاق دیدار
204 همه مستِ اناالحق از معانی که هست خود یا محقق داد نشانی
205 تو بسم الله شد آغاز کارت به نام مزدا هم ساز نامت
نامت= نامه ات
206 معمّا بود محمّد راز این سر ولیکن باطنش نقش هزار سر
207 همه حیران درین آل سمائی چو اسماعیلیان جویای نامی
208 یکی خود را بیافت مستانه دم زد یکی نفع خودش سرباز و سر زد
209 یکی عابد به دین مست و خرافی یکی عارف به دین بسط و گزافی
210 یکی زاهد بدین از غیر نشانی یکی عالم به علم چو او پیامی
211 یکی فیلسوف ردّ کلُّ جزء خود یکی کافر فسانه دیده تا خود
212 همه گشتند صد شاخه ز هم دور به غیر بیگانه و بر خویشتن کور
213 ز عامی منتظر گشته درین راه به بازی هم خواص غرقند درین چاه
214 ببازیِ خواصان عامیان کار که زشت سازند بتی را بهر دیدار
215 ازو بیزار کنند و خود کنند ناز ببازار جملگی زرساز و خبّاز
216 همه مهلت زکف دادند ببازی بذلّت خود کشاندند در نیازی
217 نهان گشتند در پیدایی جهل خموش گشتند پیِ رسوایی اهل
218 ندانستند که حق حق آفریدست در آن غفلت همو را حق کشیدست
219 چه می گویم به حق دانسته کردند چه بد گویم که بد رندانه کردند
220 چو هستند جملگی در اصل موافق گله بستم ازین فرعان عاشق
221 بدان ای منتظر که منتظر کیست برو پیش خوان و بین این نامه از کیست
222 نظامی، شمس و مولانا و عطار عراقی حافظ و سعدی و صد یار
223 به دین از آن زبور خوش سروده همان تورات و قرآن نمونه
224 درخت و ریشه و آن بار و دانه بدان از مو و میّ تاک و پیاله
225 تو گر فهم مثال در یابی از سر چو پیچی وا کنی این گیسوی فر
226 نظامی شمس و مولانا و عطار به فاش خود دیدم از حق حق سزاوار
227 در اسرار نامه هم مخزن الاسرار به معنی مثنوی دیدم ز خود بار
228 نظامی آدم و نوحی گره زد به سر نام وحید را او قلم زد
229 به غواصی احمد و موسی مولوی گفت ز بحر مثنوی اسم وحید سفت
230 ابوالقاسم محمّد ختم نامه که کنیه قاسمی دارم نشانه
231 به جام جم چو وی رفت جای دو میم وحید نقش زد و فاش گشت راز نا میم
232 پدر دارم مرائی از دماوند بهشتی دارم اینجا از خداوند
233 دل غافل چه بت سازی ز نامت همین جا خود شکن سیصد نشانت
234 دلی دارم به از صد گنج و صد بت هزاران بار شکست دل دل نشد بت
235 بخند ای دل که خود حیران شدی حال غمین کنجی تو گریانی به چند سال
236 به حکمت سرّ ازین لوح هر چه خواندم دلا بین در غمی درمانده ماندم
237 گر آن پیر دل مغبچه هستم چه غم هرگز دلی را نشکستم
238 عجم پارسی و عامی هم بیانم به جان ثابت و در ره من روانم
239 نه کس بت سازم اندر ره گر آیم نه خود بت گردم بر غیر گر درآیم
وصیت گلزار
240 خوش آن دم گر بمیرم بت نگردم مثالی باشم و اصلی نگردم
241 خوش آن به اسمی از من جا نماند خطی بی فهم ز من کس هم نخواند
242 نخواهم تسبیح و لفظی ز کس من نخواهم حمد و سوره ای ز غیر من
243 تو گر فکر منی حمد را تو خود فهم تو خیرخواه منی زن از عقول دم
244 تو گر عاقلتری خطی قلم زن همه آیات خود بین و قدم زن
245 به نیّت خوشی خالق به دل بند همی بود حاصلم جمله تو کار بند
246 ندارم ردّ کس در دل و یا فخر ندارم ذکر کس یا لعن و یا مکر
247 درین عالم همین عالم بفهمم بود گر جای دیگر همانجا آن بفهمم
248 چرا حیران آنجا باشم این جا چرا حسرت اینجا کشم آنجا
249 نباشد روزه با هیچ شک مقبول به تاریکی نباشد عذر مقبول
250 بدان تلقین که در گورم دهی تو الان فهم کن همین بس زندگی تو
251 امامم عقل ، بتم عقل ، مذهبم عقل خدایم خالق هر ربّ و هر عقل و ربم عقل
252 رهم هر جا که آمد بر سر راه همان خواندم که شد در سرم راه
253 هدف یک راه و یک جا و یک وصل وصالم خوشی خالق ز من اصل
254 مباد بر پیکرم کافور بمالید کمی بر پیکرم گلاب چکانید
255 فرازم سنگ و گنبد مگذارید مزارم جای یک زری صد گل بکارید
256 به رهی که نیّت توکل به خدا شد آری مشورت با خلق خدا نیز حرام شد
کتاب فردوس برین : وحید قاسمی (باناشاه)
(سر بازی ندارد این دل من تو بر بازی مبند دل بر دل من )
لینک ظهور ناجی(اناجیل) باناشاه(امام زمان) ZOHOURE NAJI BANASHAH(EMAME ZAMAN)
پیوند به وبگاه بیرونی

عارف و عرفان و مسعود و لیلا اشرف زاده در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲ دی ۱۳۹۰، ساعت ۱۱:۵۳ دربارهٔ عبید زاکانی » موش و گربه:

با سلام چندین بار با همه خانواده این شعر را خواندیم و لذت بردیم . باعث تاسف است چنین داستان های زیبا داریم اما کارتون موش و گربه دیگران می سازند. چرا انیمیشن از این داستانها ساخته نمی شود .؟؟؟

جمشید پیمان در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲ دی ۱۳۹۰، ساعت ۰۹:۰۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۹۶:

هم یار طلب کنی و هم سر خواهی؟ چه اشکالی دیده اید که" هـــــم "را برداشته اید و جایش "هـــــر" گذاشته اید؟ مگر نه این گونه است که در طلبِ یار باید از سر و جان گذشت؟ نظامی در مناظره خسرو و شیرین آورده است: بگفتا گر به سر یابیش خوشنودــــ بگفت از گردن این بار افکنم زود.

شرور در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۶ - قصهٔ خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه السلام و تدارک اندیشیدن:

آخه بابا این مزخرفات چیه
ولمون کنین بابا
کله پدر مولوی

فرشاد در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:

بچه ها اگه مناظره مثل این یا بهتر سراغ دارین بگید ما هم بخونیم.خدا نظامی رو رحمت کنه.

سعید در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۱۷:۰۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴:

به نظر بنده منظور از منصور کجا بو د خدا بود خدا فنای فی الله حضرت ایشان باشه

بهناز در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:

عالی بود . توکلت علی الله

عباس رستمی در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷:

لا یتناهی در مصرع آخر نیاز به اصلاح دارد

حمید سلطان در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۰۸:۲۶ دربارهٔ اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۸ - پیغام سلطان شهید به رود کاویری:

بیت هشت (بوده یی ) غلط است باید ( بوده ای ) شود .

حمید سلطان در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲ - مناجات:

بیت ششم اشکال وزن دارد (مانند ) باید ( ماننده ) شود .

میلاد در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۰۸:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲ - داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را می‌کشت از بهر تعصب:

زو مخفف زود است.
در اینجای یعنی: زود از وثاق آن شیشه را برون آر

راستا در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۰۸:۰۱ دربارهٔ عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۹:

درود, دی محتسب آمد به برم , تند نشست. به جای غم [ برم] . بدرود

راستا در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۰۷:۵۱ دربارهٔ عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۵:

بازارچه حیرت ما آباد است. به جای آبادان؟ آباد گذاشته شود. با حرمت.

محسن در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰، ساعت ۰۱:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:

سلام
امشب که این متن رو مینویسم شب یلداست.بیت اول این شعر رو برای مراسم هفتمین روز درگذشت پدرم انتخاب کرده بودیم،چند روز دیگه اولین سالگرد پدرمه .امشب که سری به سایت گنجور زدم و خواستم فال بگیرم چشمامو بستم و موسو روی شماره های غزلیات حافظ تکون دادم روی عدد 68 وایستاد تمام خاطرات مثل برق از جلو چشمم گذشتن ،بغض گلومو گرفت و اشکم بی اختیار سرازیر شد آخه پدرم خیلی به حافظ ارادت داشت و بیش از نصف غزلاشو حفظ بود.خدا همه پدر و مادرارو حفظ کنه و اونایهم که دستشون از دنیا کوتاهه غرق در رحمت بی انتهاش کنه...

بهمن شریف , مُـرید در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۰، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

با دورود به شما در بعضی ازنسخه ها بیت اول به این شکل آمده که برای علاقه مندان شاید جالب باشد
مسلمانان من آن گبرم که بتخانه بنا کردم
شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم

مجید یوسفیان در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۰، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲:

یک بیت مانده به آخر، به گمان، "بیاراستندش" درست باشد.
سپاس

مجید یوسفیان در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۰، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱:

با سلام
من هم احساس می کنم کلمه ی درست، "بیارای" باشه. ولی از آنجا که استاد این فن نیستم، از شما خواهش می کنم این درستی واژه را بررسی کنید.
سپاس

رضا در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۰، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴:

چه باید به چو تغییر یابد...

جغتایی در ‫۱۳ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۰، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۶ - حکایت در معنی صید کردن دلها به احسان:

که سگ پاس دارد چو نان تو خورد
بنظر میاد نانت خورد صحیحتر باشه

۱
۵۲۲۲
۵۲۲۳
۵۲۲۴
۵۲۲۵
۵۲۲۶
۵۴۷۳