چنین گفت موبد که یکروز طوس
بدانگه که برخاست بانگ خروس
خود و گیو گودرز و چندی سوار
برفتند شاد از در شهریار
به نخچیر گوران به دشت دغوی
ابا باز و یوزانِ نخچیرجوی
فراوان گرفتند و انداختند
علوفه چهل روزه را ساختند
بدان جایگه ترک نزدیک بود
زمینش ز خرگاه تاریک بود
یکی بیشه پیش اندر آمد ز دور
به نزدیک مرز سواران تور
همیراند در پیش با طوس، گیو
پس اندر پرستندهای چند نیو
بران بیشه رفتند هر دو سوار
بگشتند بر گِرد آن مرغزار
به بیشه یکی خوب رخ یافتند
پر از خنده لب، هردو بشتافتند
به دیدار او در زمانه نبود
برو بر ز خوبی بهانه نبود
بدو گفت گیو: ای فریبنده ماه
ترا سوی این بیشه چون بود راه؟
چنین داد پاسخ که: ما را پدر
بزد دوش، بگذاشتم بوم و بر
شب تیره مست آمد از دشتِ سور
همان چون مرا دید جوشان ز دور،
یکی خنجری آبگون برکشید
همان خواست از تن سرم را برید
بپرسید زو پهلوان از نژاد
برو سروبن یک به یک کرد یاد
بدو گفت: من خویش گرسیوزم
به شاه آفریدون کشد پروزم
پیاده ـ بدو گفت ـ چون آمدی
که بیباره و رهنمون آمدی؟
چنین داد پاسخ که: اسپم بماند
ز سستی مرا بر زمین برنشاند
بیاندازه زرّ و گهر داشتم
به سر بر یکی تاج زر داشتم
بران رویِ بالا ز من بستدند
نیام یکی تیغ بر من زدند
چو هشیار گردد پدر بیگمان
سواری فرستد پس من دمان
بیاید همی تازیان مادرم
نخواهد کزین بوم و بر بگذرم
دل پهلوانان بدو نرم گشت
سر طوس نوذر بیآزرم گشت
شه نوذری گفت: من یافتم
از ایرا چنین تیز بشتافتم
بدو گفت گیو: ای سپهدار شاه
نه با من برابر بدی بیسپاه؟
همان طوس نوذر بدان بستهید
کجا: پیش اسپ من اینجا رسید
بدو گیو گفت: این سخن خود مگوی
که «من تاختم پیش نخچیرجوی»
ز بهر پرستندهای گرمگوی
نگردد جوانمرد پرخاشجوی
سخنشان به تندی بجایی رسید
که این ماه را سر بباید برید
میانشان چو آن داوری شد دراز
میانجی برآمد یکی سرفراز
که این را بر شاه ایران برید
بدان کاو دهد، هردو فرمان برید
نگشتند هردو ز گفتار اوی
بر شاه ایران نهادند روی
چو کاووس روی کنیزک بدید
بخندید و لب را به دندان گزید
بهردو سپهبد چنین گفت شاه
که: کوتاه شد بر شما رنج راه
برین داستان بگذرانیم روز
که خورشید گیرند گردان بِیوز
گوزنست اگر آهوی دلبرست؟!
شکاری چنین ازدر مهترست
بدو گفت خسرو: نژاد تو چیست
که چهرت همانند چهر پریست؟
ورا گفت: از مام خاتونیم
ز سوی پدر آفریدونیم
نیایم سپهدار گرسیوزست
بران مرز خرگاه او مرکزست
بدو گفت کاین روی و موی و نژاد
همیخواستی داد هرسه به باد
به مشکوی زرین کنم شایدت
سر ماهرویان کنم بایدت
چنین داد پاسخ که: دیدم ترا
ز گردنکشان برگزیدم ترا
بت اندر شبستان فرستاد شاه
بفرمود تا برنشیند به گاه
بیاراستندش به دیبای زرد
به یاقوت و پیروزه و لاجورد
دگر ایزدی هرچه بایست، بود
یکی سرخ یاقوت بُد نابسود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، موبد به داستانی اشاره میکند که طوس و گیو به شکار میروند و در این راه با شخصی به نام گرسیوز برخورد میکنند. گرسیوز از هجوم دشمنان و مشکلاتی که برایش پیش آمده، صحبت میکند و از این که چه طور در راه فرار از دشمنان از اسبش جا مانده، شکایت میکند. طوس و گیو سپس دربارهی اصل و نژاد گرسیوز گفتگو میکنند و در نهایت به این نتیجه میرسند که باید به این ماجرا پایان دهند و از تصمیمگیریهای عجولانه پرهیز کنند. در نهایت، داستان به شاهی که از زیباییها و نژاد برتر سخن میگوید، ختم میشود و شاه تصمیم میگیرد که در این باره روز دیگری گفتگو کنند.
موبد چنین گفت که روزی طوس، هنگام سحر که صدای خروس بلند شد...
خود طوس و گیو، پسر گودرز و چند سوار، با شادی از درِ شاه بیرون رفتند.
برای شکار گور به دشتی به نام دغوی رفتند، و همراهشان باز و یوز شکاری بردند.
گورهای بسیاری شکار کردند و کشتند و بهاندازهٔ چهلروز غذا آماده کردند.
هوش مصنوعی: این بیت به این اشاره دارد که مکانی که ترک در آن قرار دارد، به زمین نزدیک است، اما آنجا به خاطر تاریکی و عدم روشنایی، جاذبهاش کمتر به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: یک نفر از دور به نزدیک مرز سواران تور آمد و به جنگل نزدیک شد.
هوش مصنوعی: در جلو طوس، گیو در حال حرکت است و در عقب، تعدادی از پرستندگان آنها را دنبال میکنند.
هوش مصنوعی: دو سوار به دشت سبز رفتند و دور تا دور آن چمنزار را گشتند.
هوش مصنوعی: در میان جنگل، دو نفر با چهرههای زیبا و پر از خنده با یکدیگر ملاقات کردند و به سوی هم شتافتند.
هوش مصنوعی: در زمانهای که نمیتوان به دیدن او رفت، بهانهای برای خوبیها هم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: او به گیو گفت: ای ماه زیبا، چطور میتوانی به این جنگل راه پیدا کنی که فریبنده است؟
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که پدرم شب گذشته مرا از خانه و دیار خود دور کرد.
هوش مصنوعی: در شب تاریک، مستی از دشت به سمت من آمد، همانطور که مرا از دور دید و تحت تأثیر قرار گرفت.
هوش مصنوعی: کسی قساوت در دل داشت و تصمیم به انجام کاری خطرناک گرفت و در این لحظه به فکر قطع کردن سر من افتاد.
هوش مصنوعی: پهلوان از او پرسید، دربارهٔ نژاد و خانوادهاش. او یکی یکی نامها و ویژگیهای آنها را به یاد آورد و گفت.
هوش مصنوعی: من به او گفتم که من همان گرسیوز هستم و به شاه افریدون میرسم که میتواند مرا به دنیای دیگری ببرد.
هوش مصنوعی: پیاده به او گفت: وقتی که رسیدی، چرا بدون بار و راهنما آمدی؟
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی به من گفتند، پاسخ دادم که این موضوع باعث میشود که من به خاطر تنبلیام به زمین بیفتم و نتوانم به جلو بروم.
هوش مصنوعی: من به اندازهی بسیار زیادی طلا و جواهر بسیار داشتم و بر سرم یک تاج طلا قرار داده بودم.
هوش مصنوعی: بر من فشار آوردند و چیزی از من نماند، سپس یک نفر به من ضربهای زد.
هوش مصنوعی: وقتی پدر به هوش و آگاه شود، بدون شک پیامی خواهد فرستاد که برای من هم زمان مناسبی است.
هوش مصنوعی: بیایید، ولی من نمیخواهم از سرزمین و دیار خود دور شوم.
هوش مصنوعی: دل دلاوران در برابر او نرم و ملایم شد و سر نوذر، پادشاه طوس، بدون هیچ شرمی و با جرأت برانگیخته شد.
هوش مصنوعی: شه نوذری بیان میکند که من در سرزمین ایراد، چیزی بسیار ارزشمند و سریع بدست آوردم و از آن بهرهبرداری کردم.
هوش مصنوعی: به گیو گفت: ای فرمانده شاه، تو که در جنگ و میدان نبرد با من برابر نیستی، چرا که بدون لشکر و سپاه آمدهای.
هوش مصنوعی: در طوس، نوذر را به جایی که اسب من به آنجا رسیده، هدایت کردید.
هوش مصنوعی: گیو به او گفت که این حرف را در مورد خودت نزن، چون من در پیشگاه شکارچی (نخچیر) عقبتر از تو هستم.
هوش مصنوعی: به خاطر کسی که پرستش میکند، مردان باروح و جوانمرد به تحت فشار قرار نمیگیرند و ناراحت نمیشوند.
هوش مصنوعی: گفتوگوهایشان به نقطهای بسیار حساس و خطرناک رسید که لازم بود این ماه را قربانی کنند.
هوش مصنوعی: وقتی که اختلاف و بحثی میان آنها طولانی شد، فردی برجسته و با مقام به عنوان میانجی وارد شد.
هوش مصنوعی: این دو فرمان را به شخصی که در شاهنشاهی ایران مسئول است، بدهید، زیرا او میتواند هر دو را به خوبی انجام دهد.
هوش مصنوعی: دو نفر به صحبتهای او توجه نکردند و رو به سوی شاه ایران کردند.
هوش مصنوعی: وقتی کاووس دختر کنیزک را دید، خندید و لبش را به دندان گزید.
هوش مصنوعی: شاه به هر دو سردار گفت که سفر و مسیر طولانی بر شما سخت شده است.
هوش مصنوعی: بیایید در این داستان به وقت روز سخن بگوییم که خورشید در گرداب بیابی به دام افتاده است.
هوش مصنوعی: اگر گوزنی وجود دارد، پس آهوی دلبر هم هست؛ این شکارگاه چنان با ارزشی است که به مانند یک مهتر در ورودی آن است.
هوش مصنوعی: خسرو از او پرسید که نسبت تو چیست، که چهرهات به زیبایی چهره پریهاست.
هوش مصنوعی: او گفت که ما از جانب پدر خود، دختر مام خاتون هستیم و به فریدون نسبت داریم.
هوش مصنوعی: من نمیآیم، زیرا سپهدار گرسیوز در آنجا قرار دارد و مرز خرگاه او در این مرکز واقع شده است.
هوش مصنوعی: او به او گفت که تو همیشه آرزو داشتی که این زیبایی، مو و نژاد را داشته باشی، اکنون این سه چیز را به باد دادهای.
هوش مصنوعی: من به تو هدایای گرانبها میدهم و تلاش میکنم تا زیباییات را نمایان کنم و تو را در اوج زیباییات قرار دهم.
هوش مصنوعی: پاسخی که داد این بود که تو را از میان کسانی که به خود میبالند و بر دیگران فخر میفروشند، انتخاب کردهام.
هوش مصنوعی: سلطان در شبستان، بت را فرستاد و دستور داد تا در زمان مشخصی برنشیند.
هوش مصنوعی: او را با پارچه زرد رنگ و جواهرات گرانبهایی مانند یاقوت، فیروزه و لاجورد تزئین کردهاند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که باید باشد، به نوعی در وجود دارد، مثل یک یاقوت سرخ که بیهمتاست و ارزشمند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.