صادق در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۴:
فکر کنم مولانا هم هوس کهریزک کرده
حامد در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:
تو رو خدا دوستان اظهار نظر سطحی نکنید .
این اشعار حرمت دارند . هر کسی نمیتونه روش اظهار نظر کنه . این اشعار با عشق گفته شده . مثل شعرهای امروزی نیست !
علی حمزه نژادی -کرمان در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۲ - بی پدر:
این شعر خود یک کتاب تاریخ از گذشته ایران است.
محمدحسن سورانی در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۸:۰۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:
سلام
در مصراع سوم «را» نوشته نشده است:
آن را که نداد از سببی خالی نیست ...
محسن اصلانی در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
در مصرع دوم غزل "بوی بهشت" اگر بجای "بادبهشت" بیاید با واژه های بیت "بوی لادن" و "نکهت دهان" تناسب بیشتری ایجاد میکند
مکتبی در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:
با نظر آقای یطدانی مبنی بر نوشتن پاورقی موافقم. بهتر است اشعار کهن را از دستخوش اینگونه تغییرات بدور نگه داریم.
سعید بن مصطفی در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳:
این شعر در اوج فشار و دلزدگی از بی وفایی دنیا میتونه شرح حال هر کس باشه.واضحه که جای آرمیدن منظور دنیا است و مصرع دوم از بیت اول اشاره به این داره که کاشکی میتونستیم به یه اجماعی از کار این زمانه و چیستی این دنیا برسیم.بیت دوم اشاره به این داره که کاشکی با صبر کردن حتی طولانی مدت، این دنیا اندکی مارو نوازش میکرد؛که همونطور که اول گفتم فضای بسیار تاریکی رو ترسیم میکنه.
موفق و موید
حمیدعمی در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:
با عرض سلام و خسته نباشید.فکر میکنم این مصرع این چنین است که : شاه خوبانی و معذور گدایان شده ای
امیر محمد ولی پوری در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۱ - سرآغاز:
تصحیح شود:
نه گردن کشان را بگیرد به فور نه عذرآوران را براند به جور
ولیکن خداوند بالا و پست به عصیان در رزق بر کس نبست ادیم زمین سفره ی عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن ، چه دوست
ناشناس در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۲۰:۳۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۵:
در نسخه ای که من در دست دارم نیز این چنین آمده
چو سه ساله شد زخم چوگان گرفت به پنجم دل شیر مردان گرفت
امیر محمد ولی پوری در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ حافظ » مثنوی (الا ای آهوی وحشی):
لطفا این ها را تصحیح کنید:
دو تنها و دو سرگردان بیکس دو دامت در کمین از پیش و از پس
قدرت ا.. احمدی نژاد در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰:
لطفأ در حاشیه ارسالی اینجانب واژۀ تحظه به لحظه
تصحیح گردد . اشتباه تایپ از اینجانب میباشد .
" دل و جان مرا هر لحظه بی جرمی بیازاری "
با تشکر مجدد
ق. احمدی نژاد
قدرت ا.. احمدی نژاد در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰:
با عرض سلام ارادت
لطفأ اشتباه نگارشی در مصرع اول از بیت هفتم را
به صورت زیر تصحیح فرمائید :
دل و جان مرا هر تحظه بی جرمی بیازاری
( که در متن " بیزاری " درج شده است )
با تشکر ق. احمدی نژاد
داوود در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۶:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۱:
پادشاهان جز به نکوئی نبردم - که نام بزرگان بزشتی برد این همه هیچست چون می گذرد - نام نیک رفتگان ضایع مک
معارف در ۱۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۲۲:۱۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:
- در بیت سوم، مصراع اول واژههای «حبابازکارگاهٔأس» باید به «حباب از کارگاه یأس» تغییر یابد.
- در بیت پنجم، مصراع اول نیز واژهی «صررت» باید به صورت تغییر یابد.
- در بیت دهم، مصراع دوم نیز واژهی «زینکچه» باید به «زین که چه» یا «زان که چه» تغییر یابد.
معارف در ۱۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:
به نظر میرسد که واژهی «پاکاش» در مصرع چهارم باید به «پاکان» تغییر یابد.
سعید در ۱۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۴ - فرق میان دعوت شیخ کامل واصل و میان سخن ناقصان فاضل فضل تحصیلی بر بسته:
در بیت ششم ، مصرع اول ، " نورناک" به صورت جدا باید نوشته شود، صحیح آن نور ناک است (ناک به معنی آلوده)
پس صحیح:
هر چه گویی باشد آن هم نورِ ناک
که آسمان هرگز نبارد غیر پاک
مصطفی در ۱۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۵:۴۱ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیببندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است:
مقبل کاشانی شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده . هر وقت سایر افراد کربلا میرفتن اشک حسرت میریخته وآرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته .
یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا .
در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن .یک عده از افراد بر میگردن کاشان .
یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن .
اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری . از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده . دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت ...
با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه .
همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه ....
چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرم از راه رسید .
مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد ، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد ....
همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن .
مقبل میگه :با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند .
یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (س) و خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت .
پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم . در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود . از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم . گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (ع)آمده اند
مقبل میگه : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به محتشم بگویید بیاید
ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد
حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت
حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود .
حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان
و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش:
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
- اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد ... حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود :ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان .
محتشم ادامه داد:
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
- در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید. محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده .
محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد یا رسول الله:
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
- با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند .و ملکی این شعر محتشم را میخواند:
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
- محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد . پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص)عبای خود را بر دوش محتشم انداخت
مقبل میگوید : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود .
مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند . مقبل گوید رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم . مقام محتشم از من خیلی بالاتر است . شروع کردم به خواندن اشعارم:
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا زجور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب واژه گون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد
تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها
غش کرد . مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمود .
ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد :
ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد . مقبل گوید در این حال از خواب بیدار شدم . فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود برند .
حمید در ۱۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۵:
خیلی قشنگ است.
عیسی مجیدی در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا: