گنجور

حاشیه‌ها

فروغ خسروی در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۳۶ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت:

با سلام
در بیت کوپله ست این بحر را عالم بدان: کوپله یا کوبله(در تصحیح شفیعی کدکنی که من دارم کوبله نوشته شده است) به معنی محل مخصوصی است که با استفاده از گل ها و سبزه ها، آذین بندی می شود.

رحمت در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:

جانان
مصراع های سمت راست بیانی است از دید الهی و خارج از دنیا به وجود ما در دنیا و چیره بر دنیا.
مصراع های سمت چپ از دید موجود در دنیا به الوهیت میباشد.
عرق چین منظور دستگاه تقطیر عرق گل میباشد.
عرق در مصراع قبلی اشاره دارد به عطر گل ، نهاد خوش اذلی.

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

واقعا من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.... هربار این شعر رو میخونم دلم میلرزه. وصف حال دل من.

آرش در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

طوفان بلا رفت= بر اثر زیادی اشک، سیلاب و طوفان بوجود آمد.
خطا به معنی ختا(منطقه ای در ترکستان) گاهی در اشعار دیگری هم به همین شکل نوشته شده است.
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش/به چین زلف تو ماچین وهند داده خراج (حافظ)
همه مرز چین با خطا و ختن/ گرفتش ببازوی شمشیرزن (فردوسی)

نازبانو در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۰:

درود بی پایان بر استاد حسین الهی قمشه ای که اوّلین بار با این غزل مرا با مولانا آشنایی دادند

مجید محمدپور در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱:

هِشت : فرو گذاشتن

کمال در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱:

باسلام،باقبولی نمازوروزه شما،برای غزل حاضرفالی راتداروک دیده ام که عیناآن رادرذیل میآورم؛
قلبت درآرزو و عشق کسی میسوزد،
دوری ، وناراحتی،سفرویاقهرمعشوق
برای عاشق بس گران وسخت است،،
برای رسیدن وجلب وجلب رضایت،،،
معشوق هرکاری ازدستت برمی آید،،،،،
انجام بده ،صبروشکیبایی از،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
خصوصیات عاشق است،دوری و،،،،،،،،
هجران باعث میشودتاانسان هاقدر،،،،
یکدیگررابدانند،باتوکل به خداامیدوار
باشید.
علی،یاورتان

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

مدتی این مثنوی تاخیر شد، و ( حاشیه های گنجور گر نه مثنوی هفتاد که دست کم هفت من کاغذ شده اند ور خود کاغذ مجازی باشد)
دیر گاهی در خود نبودم، بی خویشتن بودم، اندکی ناخوش؛ نک هردو باز یافته ام، خویش را و تندرستی را. پس دیگر باره زحمت افزا می شوم.
( و، در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نرود
و البته مرادم از می و معشوق همان است که مراد شیخ شیراز بوده است! )
پیمان نهاده بودم با روفیا ، مرسده، مهربانو ، ساحل، تا از برای واژه « بااوییسم » روفیا برابری بیابم، بسازم!.
نیافتم، ساخته ام، دو تا و دو دل بودم و دو دلم و دل یکدله نشد؛ چه یکی از دید دستوری درست است و آن دیگری از دید دل.
از بود که نه تنها هستی که هم کامل و پرو پیمان مانا دارد، و از آن بودا صفت مشبهه که استواری، هموارگی و همیشگی با آوست، و بودایی.
دو دیگر بود و بودگار و بودگاری که از تکرار و فراوانی نشان دارد.
من گوش با دل خود دارم .
سدیگر، مرسده زمانی یکی از پراکنده گویی های مرا پسندیده و از سر مهر به سرودنم تشویق فرموده بود.
برگ سبزی است. (گرچه به مقام درویشی نرسیده ام ، نا درویش هم نیستم)
بودایی:
تو از کدامین جهان می آیی
که نگاهت همه آفتاب و چشمانت دریاترین دریاهاست.
از کدامین کهکشان ؟
چنین دور، بدینسا ن شگفت، راز آلود.
تو از کدامین ابر سپید فر و باریدی؟ زلال سرشار
بر گلبرگ کدامین شکوفه ، شبنم پاک؟
تو از کدامین بهار سر زدی
در کدامین پگاه، چنین گرم ، سبز، آرزو برانگیز
در خلوت کدامین خواب به خمخانه دلم خرامیدی، ماندگار.
عطر کدامین گیاه جادویی در گریبان توست؟
خون کدامین پاک در سینه ات
اهل کجایی ؟ نازنین
از کدامین تیره ، تبار؟
من از خشکسال عشق می آیم،
لختی ببار، هم نفس باران
از دشت اشتیاق،
بر بام بلند باغ بر آی
کمند گیسوان فرو آویز، به جرعه ایم بنواز
ایزد بانوی آبها،
همزاد رودابه.
گرد هزاران سال کوچ ، بر شانه های من
نقش هزاران سال انتظار ، در دیدگان تو
در کدامین سالهای گمشده آیا؟
بر کدامین سرزمین دور، یکدیگر را دوست می داشته ایم؟؟.

امیر در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

سلام عرض شد...
بیت اول شراب رو انکار نمیکنه و در بیت آخر ازین که رفیقی بهش گفت مست ناراحت میشه؟؟
یکی میشه واسم توضیح بده؟
بنظر خودم یه رازی تو بیت پنجم هست...
چون یه ایهام عجیب داره این بیت پنجم...!!

علی در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۱ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶:

دگر چه کس به بی وفایی او آید چون/
که بخت مرگ مرا وقت زندگانی بست

دانیال در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۵۷:

شعری واقعا زیباست مخصوصا بیتی که میگه :
هر که بیند که تو از باغ برون می‌آئی
گوید این حور چرا خیمه برون زد ز بهشت

محسن در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:

بیتهایی از این غزل زیبا را استاد تاج اصفهانی در گوشه اصفهان با همراهی تار استاد جلیل شهناز به زیبایی اجرا کرده که شنیدنش خالی از لطف نیست.

فرداد پوران در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

جناب وفایی عزیز ، این آلبومِ بسیار بسیار زیبا به آهنگسازی استاد اردشیر کامکار است

رضا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

وقتی هنرمندی سعدی را با آواز شجریان بشنوید به عمق احساس این شعر بیشتر پی می برید

ناآشنا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

گویا جناب دکتر فرید داور همان ناشناس هستند چون نوشتارشان همانند است
که بنده به طرز نوشتنشان معترضم
نا آشنا

ناآشنا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

ناشناس جان
درود به شما
از نوشته ی شما کلافه شدم و هیچ دستگیرم نشد
دیگران نوشتند و استفاده کردم ، شما نوشتی و جز سردر گمی حاصل نشد ، نوشتار شما مغلوط و درهم است
اگر میخواهی که استفاده کنیم خواهش میکنم ساده تر و آسان تر بنویس وگرنه دیگر ترا نخواهم خواند
از بی سوادی خودم شرمنده ی شما هستم
نا آشنا

میلاد زائرمیری در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

حضرت حافظ به صورت ضمنی با آگاهی از اینکه دوستان فکر میکنند باید واژه “ساعد” به جای “دامن” برای خوش آهنگ تر شدن بیت و اشاره به ذکر “سبحان الله” قرار گیرد و خود ایشان نیز تصدیق میکنند! معذوریت خود را اعلام کرده اند. و رشته تسبیح گفتن حتی در واج آرایی هم گسسته شده است!

میلاد در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

حضرت حافظ به صورت ضمنی با آگاهی از اینکه دوستان فکر میکنند باید واژه "ساعد" به جای "دامن" برای خوش آهنگ تر شدن بیت و اشاره به ذکر "سبحان الله" قرار گیرد و خود ایشان نیز تصدیق میکنند! معذوریت خود را اعلام کرده اند. و رشته تسبیح گفتن حتی در واج آرایی هم گسسته شده است!

نفیس در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

بیت آخر مصرع آخر مصمون صحیح است یا مضمون؟؟؟؟؟

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

تفسیر غزل 152--317 حافظ از جنس اتش -به افتخار استاد کامل=کامل بودن در رشته ای از علم+بکار بردن ان علم در راه مردم و بشریت=استاد شجریان-بمانسبت بزرگداشت حافظ و بیتی از غزل 152 که خواندند ولی بدون تفسیر غزل 317 -152 کامل نمی شود لذا اول 317 را تفسیر می کنم -اگر همه ایرانیان را مثل شجریان حافظ بدنبال خود می کشید حالا ایران در راس علمی ترین ملل جهان بود به امید ان روز:
فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
در واقع اول غزل 317 اتفاق افتاده و بعد 152
برای درک این دو غزل ودیگر افکار حافظ باز باید بر گردم به اینکه وحدت وجود =انالحق=من راستی =خدا و اهورا را در انسان ببین-تا بله 7 عشق که انسان مینوی =خدایی بوده وبا او در بهشت=best-و در بله 8 اهورا از انسان بین این همه فرشته بیمان می گیرد که به کیتی برود و ماده شود و گیتی را تا بله 7 دوباره بسازد و به =اهورا =بله 7 عشق برگردد=ارامگاه کوروش روی 7 طبقه سنگ است-راستی فکر کردید ایا هخامنشیان نمی توانستند برای کوروش کاخ ارامگاهی بسازند و چرا ساده ساختند؟؟؟
در دوره تیموری خرافاتی فاش و بدون ترس و شاد از اتهام تکفیر و مرگ خود را فقط بنده علم کل و نور کل می داندو به زر اندوزی و حواله به ان دنیا که بدبختی این دنیا را تحمل کن تا در ان دنیا همه چیز بهت بدهند بشت با می زند
طایر=برنده =انسان مینوی-در بله 7 =غیر ماده -قدسم نه قدسی بودم -یعنی با اینکه مادی شدم و به کیتا امدم بدستور اهورا ولی هنوز هم قدسی ام چون اهورا فروهر را در هر انسانی به ودیعه نها ده-یعنی انسان مادی جزع اهورایی نورانی دارد وبا دین =دعنا راست به او بر می گردد و خدا می شود حال در این دامگه =گیتی افتاده تا 7 شهر عشق را با حادثه طی کند و به او بر گردد-برای همین هر چیزی در حرکت به جلو هست -مرگ نیست -جسد به اب 75 در صد و 25 در صد اتمها ی فعال تبدیل می شود و دوباره بهتر زاده می شود ودر طبیعت می چرخد
من=انسان ملک=فرشته بود در بهشت=نور و فقط نور و دربله 7 بودم -ادم انسان را به خراب اباد اورد=خور اباد=خورشید اباد =اتشکده کل اورد یعنی جهان نیست مگر اب و نور=بس بهشت هم اینجاست ولی در هم و اشفته و انسان باید دوباره یابی کند -مگر این همه کشفیات علمی چیزی جدید ایجاد میکند؟؟نه فقط درکش می کند-
سایه طوبی =درخت بهشتی و زنان زیبای بهشتی و حوض کوثر =منشاع تمام جویهای بهشتی را حافظ=انسان باید برای رسیدن به کوی او =ه=اهورا =نور کل از ذهن خود خارج کند=یا هو =یا اتش =صدای شعله اتش هو صدا می دهد
الف قامت=گفتار-بندار -کردار راست =حق=اهورا=راستی-انسان 5 قسمتی =تن-روح-جان-دین-فروهر=لوح دل-در روز ازل افرینش -فرستادن به گیتی استاد=اهورا=نور کل چیزی جز فروهر در بطن انسان ننها ده قسمت الودگی نابذیر انسان و جوینده او تا اهورا
کوکب=ستاره زایش انسان را که از مادر گیتی به بله 8 مادی امد منجمی نفهمید که انسان از طالع=برج زاده شده طلوع کننده از شرق=ظهور نور امده و به نور بر می گردد

حال امدم و حلقه بگوش در میخانه=علو و نور خانه= اتشکده =عشق شدم-تا برگشت به او=اهورا =طی هفت شهر عشق و کشف تمام مجهولات باید تحمل هر مصیبتی را هر لحظه بکنم
=
از مردمک چشمم بجای اشک خون جگرم می اید -این همه مبارزه بشر در طول تاریخ ولی سزاست=لازم است=خودش گفت فاش می گویم و دلشادم بس بکش تا به او برسی و انسان رها از خرافات شود-چرا که دل به عزیز ترین چیز مردم =جگر گوشه =فرزند انسان داده ای----
ای اهورا با زلف مشکی خود که مانع دید نرگس =نور کل توست چهره خونین اشک انسان را باک کن تا ترا ببیند -ورنه ممکن است انسانهای نا اگاه را از نیمه راه این سختی های رسیدن به علم کل بشیمان کند و افریده ها ت بر گردند وراه خرافه را بجای علم برای رسیدن به تو بر گزینند و روزی هزار بار صلوات بفرستند -وراه ازمایشگاهها را فراموش کنند
انسان در بهشت قرار بود از درخت -معرفت--و جاودانگی نخورد---یا از معرفت بخورد ولی از جاودانگی نخورد---ولی با اشاره شیطان=از جنس اتش حوا از درخت معرفت خورد و به ادم هم خوراند لذا معرفت یافت ولی جاودانگی نیافت واز بهشت بیرون شد و به دیر خور اب اباد امد--

۱
۴۳۱۴
۴۳۱۵
۴۳۱۶
۴۳۱۷
۴۳۱۸
۵۵۵۲