مرضا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:
دوستان این غزل رو با صدای استاد شهرام ناظری گوش کنید
فوق العاده است
lyam در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲:
گمان میکردم چهار پاره است
جناب مشهور هم چهار پاره ی
بازی بودم پریدم از عالم راز
تا زو طلبم واسطه عمر دراز
اینجا چو نیافتم کسی همدم ( یا محرم ) راز
زان در که درون شدم برون رفتم باز
را رباعی ذکر کرده اند
لطفاً توضیح دهید
با احترام
لیام
merce در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - داستانِ دقیقی شاعر:
ببخشید تصحیح می کنم
خدایا ببخشا گناه ورا
گناه فارسی به عربی به صورت جُناه در آمده است
مرسده
ناشناس در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۱ - کبودی زدن قزوینی بر شانهگاه صورت شیر و پشیمان شدن او به سبب زخم سوزن:
ت
بهرام مشهور در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:
منظور از غم آشیان یعنی آشیانه غم ، نیز دنیا هست
بهرام مشهور در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:
در پاسخ به جهانگیر عزیز : آخر کم از آنکه من بدانم که کیَم ، یعنی دستکم و حداقل من نباید بپرسم و بدانم که چه کسی ( یا چه چیزی ) هستم ؟ آخر این حق من نیست ؟ اینرا با گلایه می گوید . گویا در زمان او آنقدر عوام ابله بوده اند که دانشمندان را بعنوان فلسفی مسخره می کرده اند
بهرام مشهور در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵:
خیّام در جایگاه یک فیلسوف در مفرش خاک یعنی در سطح زمین ، زندگان را خفته می بیند ! و ذر زیر زمین مردگان را ( که نهفته می بیند )
بهرام مشهور در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴:
بسیار جالب است که در اینجا خیّام به مولانا نزدیک می شود و هر دو ، عقل یا علم ظاهری بشر را تمسخر مهر و عشق می کنند ! لابد این پرسش از این سخن بنده پیش می آید که :
خیّام بخاطر مِی است که عقل را پس می زند نه برای مهر و عشق ؟ پاسخ من چنین است : بلی امّا باید درک کرد که مِی خوردن اشخاصی نظیر خیّام نه برای عیاشی و بدمستی است که برای رسیدن به احساس والاتری است که در نبود مِی در انسان معمولاً تیست ! تأثیر حتی مستی در انسان آنگونه است که بنا بر ضرب المثل های اصیل پارسی : مستی و راستی ( که با هم است ) یا در زبان حال جاهلان بعنوان یک قشر خاصّ اجتماعی و نه بعنوان جاهل و نادان ، در تعارف مشروب می گویند برو بالا تا روشن شی ! یعنی به حالتی برسی که در روشنی چیزهای دیگری که در ورایند را ببینی . مولانا نیز در این خصوص گفته های فراوانی دارد نظیر :
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
( شش جهت : بالا و پائین ، چپ و راست و عقب و جلو )
بهرام مشهور در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲:
در دوبیتی های پایان گرفته ( مختوم ) به حرف "ز" از خیّآم ، جای یک رباعی را خالی گذاشته اید که خواهشمندم بدین گونه درج فرمائید :
بازی بودم پریدم از عالم راز
تا زو طلبم واسطه عمر دراز
اینجا چو نیافتم کسی همدم ( یا محرم ) راز
زان در که درون شدم برون رفتم باز
بهرام مشهور در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰:
از میلاد متشکرم که درست تصحیح کرده است
بهرام مشهور در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۳:
من اینگونه دیده و خوانده بودم :
وقت سحر است ، خیز ای مایه ناز
نرم نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند دگر
وآنها که شدند کس نمی آید باز
merce در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - داستانِ دقیقی شاعر:
درود
الهی عفو کن گناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا
این سخن از زبان حکیم توس نیست
من تا به حال چنین شنیده بودم
الهی ببخشا گناه ورا
که مصراع دوم نیز به نظر نمیرسد از حکیم باشد
بیفزای در حشر جاه ورا
زیرا در همه ی شاهنامه من نظیر این عقیده را از استاد توس ندیده ام
باید که شاهنامه شناسان نظر بدهند
با احترام
مرسده
mohsen در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۶ - قصهٔ قوم یونس علیهالسلام بیان و برهان آنست کی تضرع و زاری دافع بلای آسمانیست و حق تعالی فاعل مختارست پس تضرع و تعظیم پیش او مفید باشد و فلاسفه گویند فاعل به طبع است و بعلت نه مختار پس تضرع طبع را نگرداند:
در تیتر "پس تضرع" درست است
منصور در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بوی جوی مولیان آید همی:
با نظر آقای قراختائی کاملا موافقم
چون در غزلی از حافظ هم می خوانیم:
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش "بوی جوی مولیان آید همی"
عاکف خراسانی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
با سلام
با غزل ( سلسله مو ) منتظرتان هستم .
سینا حسینی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۶ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱:
مصرع پنجم، علامت سوال زائد است.
جمله امری است: بیا و ببین که با دلم چه کردی.
روفیا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند:
دید از زاریش کو زار دلست
تن خوشست و او گرفتار دلست
مولانا کمابیش به بیماری های روان تنی یا psycosomatic اشاره می کند که ریشه در نابسامانی روح و روان داشته ولی نشانگان جسمی مثل زردی و بی اشتهایی و بی نظمی ضرباهنگ قلب از خود برجای میگذارند .
ولی مولانا می گوید تن خوشست و …
حال آنکه چنین بیمارانی چندان تن خوش نیستند بلکه براستی تنشان هم نا خوش می شود !
امین افشار در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵:
درود بر همگان
به گمان من نخستین گام دریافتن و پی بردن به معانی نهفته در اشعار و نوشته های بزرگان، خواندن درست آن است و دیگر، خواندنشان در قالب یک کل واحد و پیوسته است ولو چندباره. پاسخ "محسن رخش" از دیدگاه و به قدر دانش اندکم:
اول که گوی بردی من بودمی به دانش:
آن کس که پیشتر (از دیگران) گوی دانش را می برد (= در دانش برتری می یافت و چیره دست می شد) من بودم
گر سودمند بودی، بی دولت احتیالی:
(اما این -برتری من در- دانش) اگر (هم) سودمند می بود، (در نهایت) تنها حیلت کردنی و چاره اندیشی ای بدون مکنت و سعادت بود (بخت و اقبال بلندی نصیبم نکرد). زیرا اقبال و رستگاری راستین -که چه بسا با دانش هم حاصل نمی شود- آن است که ( در بیت دوم آمده بود):
دانی کدام دولت، در وصف مینیاید؟
چشمی که باز باشد... هر لحظه بر جمالی
روفیا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:
بیت آخر به زیبایی از کارکردهای نظم و زیبایی و هارمونی در جهان هستی می گوید .
که همچون زره در هم تنیده ای کارکرد محافظتی دارد . و به خصم که آهنگ عیبجویی دارد اجازه شمشیر کشیدن نمی دهد .
دهکده ایست زیبا و اراسته با خیابان های پاکیزه و خانه هایی دوست داشتنی با بالکن هایی اذین بسته به گلهای رنگارنگ ...
ایا کسی به خود اجازه می دهد زباله های متعفن و بد منظر را در این خیابان رها کند ؟
ولی اگر این زره نظم و زیبایی در نقطه ای سوراخ شود مثلا کسی لباس هایش را در بالکن اویزان کند همین سوراخ در زره به خصم زشتی و ناهماهنگی اجازه شمشیر کشیدن می دهد تا در پایان قلب زیبایی را نشانه بگیرد .
مرتضا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵: