تهامی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:
خداقوت و آرزوی پیشرفت روز افزون برای پدر و پسر ....
مهدی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:
سلام.
افتقار به معنی فقر و احتیاج است که در مقابل احتشام (به معنی شکوه و بزرگی) قرار گرفته و غیر از افتخار است.
Alipur در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:
چو ماه نو مکن گردن کشی گر نیستی ناقص
که اینجا جز سپرداری کمالی نیست کامل را
ندا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه:
در حلقه کعبه کن دست
کز حلقه غم بدو توان رست
مصرع اول ایراد وزنی داره. تصحیح کنید لطفا
m در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۰ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷ - در وصف صبوحی:
چقدر این شعر زیباست!! اصلا کل شعرهای کتاب ادبیات یک طرف، این شعر یه طرف!!
زمی ز اردی بهشت، گشته بهشت برین...
خدایا شکرت که یه بار دیگه بهمون توفیق دادی تا بتونیم از طبیعت زیبات تو ماه اردیبهشت لذت ببریم، خدایا صدهزار مرتبه شکر
مریم در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۲:
بیت دهم، پایان مصرع اول باید «کرده اید» باشد. به اشتباه «کرده ایت» نوشته شده.
حمید کائنی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:
مسعور عزیز، این تنها دید و برداشت من است. ما انسانها به خاطر داشتن عقل و ذهنی پر کار و نیز بد آموزیهای دوران کودکیمان، همواره در حال گول زدن خود هستیم. به گفته Eckhart Tolle در این جمله که 'من از خودم متنفرم' در واقع دو فرد وجود دارد. 'من' اول فرد واقعی است که براستی وجود دارد، و 'خودم' فردیست که وجود ندارد و تنها در یک اندیشه فریب خورده پدید آمده. حیوانات که ذهنی کم کار دارند در لحظه زندگی میکنند، و در هر لحظه ای تنها آنچه را که برایشان درست است و باید انجام دهند را انجام میدهند. در میان ما انسانها، آن گروه زیبایی که ژنشان دچار اختلالات مغزی هست و جامعه آنان را دیوانه مینامد نیز در لحظه زندگی میکنند. آنان نه خود را، نه دیگران را،نه گذشته و نه آینده را مورد قضاوت و یا بررسی قرار میدهند. آنچه نیازشان در هر لحظه ای هست، آن را برآورده میکنند. اگر باید بخندند، میخندند ،اگر باید فریاد بزنند، فریاد میزنند و یا هر کار دیگر. در واقع فقط زندگی میکنند. آنچه این غزل بیان میکند اینست که باید اندیشه خود را از این همه گول خوردن ها رها کرد، این مغزی را که مثل آتش پر انرژی و پر کار است را آرام کرد و مانند پروانه ای از آن دور شدو تنها راه رسیدن به این آزادی، عاشق بودن است. عاشق خود، عاشق دیگران، و عاشق هر آنچه خدا و یا طبیعت داده. خوب یا بد.
مرتضی ( باران) در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:
در بیت ششم مصراع اول
چونک " " شوی " " ز روی تو برق جهنده هر دلی
چونک " " شود " " ز روی تو برق جهنده هر دلی
شاید صحیح باشد
مرتضی ( باران) در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:
در بیت یازدهم مصراع اول
جام می الست خود خویش دهد به " "سمت" " خود ...
احتمالا واژه ی صحیح " " مست " " می باشد
فریدون در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹ - افتادن شغال در خُم رنگ و رنگین شدن و دعوی طاوسی کردن میان شغالان:
شید = Shayd
مهرداد در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:
مصرع دوم از بیت اول، غلام باید به "از ان" تغییر یابد.: بیابیا که از ان توام بیا ای دوست
ناشناس در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴:
یک نکته در مورد بیت اخر.شکر نیز چون شیرین نام معشوقه دیگر خسو پرویز است. با این توضیح ایهام در هر دو کلمه معنی بیت را بسیار فراتر برد ,
ارادتمند, فروتن,
علیرضا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:
شعری که شما فک میکنید اینه
شعری مسمط تضمینی از شهریار.گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی . . . حیف باشد مهِ من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی . . . من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم . . . وین نداند که من از بهر عشق تو، زادم
نغمهء بلبل شیراز نرفته است ز یادم . . . دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی
تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه . . . مرغ مسکین چه کند گر نرود از پی دانه
پای عشاق نتوان بست به افسون و فسانه . . . ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجائیم در این بهر تفکر تو کجایی
تا فکندم بسر کوی وفا رخت اقامت . . . عمر، بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به سلامت . . . عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان . . . کس درین شهر ندارد سر تیمار غریبان
نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان . . . حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم سر کویت بگدایی
گِرد گلزارِ رخ تست غبار خط ریحان . . . چون نگارین خطِ تذهیب بدیباچه قرآن
ای لبت آیت رحمت دهنت نفطه ایمان . . . آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم . . . همه چون نی بفغان آیم و چون چنگ بمویم
لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم . . . گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن . . . دامنِ وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن . . . شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی
سعدی این گفت و شد ازگفتهِ خود باز پشیمان . . . که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان
بشب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان . . . کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانهء مایی
نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند . . . دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند
جلوه کن جلوه که خورشید بخلوت ننشیند . . . پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند
تو بزرگی و در آئینهء کوچک ننمایی
نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد . . . نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد
شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد . . . سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی
علیرضا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:
سلام.
دوستان این شعر کاملا درسته
شما این شعر رو با شعر استاد شهریار که از روی شعر سعدی گفته اشتباه گرفتید.اسم اون شعر اصطلاح ((مسمط تضمینی)) شهریار از روی شعر سعدی گفته
ابوالفضل در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۴:
درمورد مصرع دوم که مطمئنا دنیی درسته
اما درمورد زهد دنیا اونچه بنظر حقیر میرسه احتمالا صحبت شیخ این بوده که دنیارا کاملا رها کنند نه اینکه دنیارو با یه سری محدودیت ها و پرهیزکاری که در واقع یک تفکر تقریبا افراطی عارفانه است
پارسا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵:
سعدی واقعا تو کی بودی، مردم باید بهت افتخار کنند،
با اینکه توی این شعر کمتر هنرنمایی کردی
اما روحت شاد و یادت همیشه گرامی باد
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
علی کیهانی شایان در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۱۲ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴:
به نام خدا
من این شعر رو پوریای ولی هم دیدم
البته مصراع دوم آن شعر این طور بود:
گر بر دگری تکیه نگیری مردی
مسعور در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:
معنی حیلت رها کن عاشقا یعنی چی??
مریم اصل فلاح در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:
با سلام بنده برای بهتر شرح دادن این دوبیت از سعدی بزرگوار به بیان یک عادت قدیمی میپردازم: در زمانهای دور قبل از استفاده همگانی از برق برای روشنایی از شمع استفاده میکردند ،البته استفاده از شمع هم برای عموم مردم مقرون به صرفه نبوده بنابر این اگر شخص عزیزی در خانه ای میهمان بود صاحب خانه برای عزت گذاشتن به ایشان شمع روشن میکرد و در زمان بدرقه بلا فاصله شمع را خاموش مینمود ،بدین صورت بود که اگر از خانه کسی نور شمع توسط همسایگان دیده میشد
اینگونه برداشت میشد که همسایه مهمان عزیزی دارد ،بدین ترتیب است که سعدی اصطلاحا اشاره میفرماید برای اینکه کسی نداند که عزیزی هنوزدر خانه است شمع را باید به نشان بدرقه از خانه بیرون برده وخاموش کرد،البته به عقیده من شهریار هم کاملا منظور شعر را درک کرده و بسیار زیبا اشاره به این میکند که اگر نگار در خانه کسی باشد هر چقدر که سعی شود نمیتوان غیر از این را جلوه داد.(به عقیده بنده تو در شعر سعدی اشاره به خداوند دارد)
کاظم ایاصوفی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴: