چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست
سر نیاز به فتراک بدگمانی بست
به دست جور چو داد از شکست عهد عنان
به یاد طاقت ما عهد هم عنانی بست
به بحر هجر چو لشگر شکست کشتی جان
اجل ز مرحمت احرام بادبانی بست
ز پای گرگ طمع دست حرص بند گشود
چو ناز او کمر سعی در شبانی بست
تو از طلب به همین باش و لب مبند که یار
زبان یک از پی ارنی ولن ترانی بست
تو ای سوار که بردی قرار و طاقت ما
بیا که دزد هوس دست پاسبانی بست
به روی من تو در مرگ نیز بگشائی
اگر توان در تقدیر آسمانی بست
کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی
شوی ز کرده پشیمان به هم توانی بست
رقیب بار سکون بر در تو گو بگشا
که محتشم ز میان رخت کامرانی بست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست
طمع مدار که دیگر کمر توانی بست
به بزم وصل قدم چون نهم که عصمت او
گشود دست و مرا پای کامرانی بست
دری که دیده بروی دلم گشود این بود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.