گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

ظریفی ( دکتر ترابی را میگویم ) میگفت :
او همان جادوی غریب نهفته در ذرات هیدرژن است، تا در تنور خورشید پیوسته در هم آمیزند، فروغ ایزدی ، نور اسپهبدی بیافرینند.
همان نیروی شگرف، در سبزینه گیاه که خاک باد وباران خورده را شهد ناب می کند ، می ناب میکند
سودایی که در هر بهار در جان دانه گرده می آویزد تا خویش به بال باد بسپارد ، و بر کلاله رنگین مادگی جا خوش کند.
نیرنگ سرخ شاخه ریواس ...

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
همین مفهوم از سعدی :
در این چیزی از شرک پوشیده هست
که زیدم بیازرد و عمرم بخست
گرت دیده بخشد خداوند امر
نبینی دگر صورت زید و عمر
و از شیخ محمود شبستری :
نشانی داده اندت از خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات
و هم از او :
چنان کان گبر یزدان و اهرمن گفت
مر آن نادان احمق او و من گفت
به ما افعال را نسبت مجازی است
نسب خود در حقیقت لهو و بازی است
و از مولانا :
تو هم از دشمن چو کینی می کشی
ای زبون شش غلط در هر ششی
آن عداوت اندرو عکس حقست
کز صفات قهر آنجا مشتق است
من این فاعل علی الاطلاق را همان نیروی دانش پیروز پنهان در همه فعل و انفعالات شیمیایی و رویداد های تاریخی و نظریه انتخاب طبیعی داروین و قوانین فیزیک مکانیک و دینامیک و کوانتوم و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و اصول روانشناسی و .... میدانم .
نامش را هر چه می خواهید بگذارید .

شایق در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

با سلام خدمت جناب ساده باغی همان معنی یاغی را میدهد

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
معروف است که در مدرسه ای در اصفهان شیخی مشغول تدریس بود .
شخصی از راه رسید . درمانده و پریشان که مسافرم . پول کم آوردم و نیاز به کمک دارم تا به شهر و دیارم برگردم .
آقا فرمودند بروید از کسبه محل شخصی را برای ضمانت بیاورید .
مرد بیچاره مدام تکرار میکرد من اینجا غریبم . میگفتندش بروید کسی را بیاورید که آقا بشناسدشان . باز هم مرد بینوا گفت خدا شاهد است من اینجا کسی ندارم ...
کریم شیره ای آنجا نشسته بود آخر عصبانی شد گفت: مرد حسابی برو یک نفر را بیار که آقا بشناسه ! آقا خدا را چه می شناسه ؟!

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

سلام
لطفا یکی من رو راهنمایی کنه که منظور از طرف در این شعر چیست و اینکه چطور خوانده می شود ؟
torf????
یا
tarf????

نازنین در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۶:

جسارتن فکر می کنم در بیت های یازده ، و بیست و یک -شاید به دلیل اشتباه تایپی- بعضی از واژه ها نادرست نوشته شدن :
بیت یازده، مصراع دوم : آن همت و بخشش ز کف شاه چشیدی
بیت بیست و یک، مصراع دوم: این صنعت بی آلت و بی کف ز که دیدی
(بیت بیست و یک مطابق با نسخه تصحیح شدۀ استاد فروزانفر هست)

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲:

آشنای ناشناس، دوست گرامی،
گفتید و نیک گفتید، نخست آرمان شهری درونی بسازیم.
( از آرمان شهر به گونه ای با ما سخن گفته اند،
که دست نیافتنی می نماید ، واین گویا ریشه در واژه لاتین- یونانی آن دارد اوتوپیا و اوتوپیانیسم که معنای خیال پردازی دارد . ما اما ؤاژه شهریور را داریم به زبان امروز شهر آرمانی ، بهشت زمینی
کشور برگزیده مانا دارد).

دوست بداریم به رایگان ، بی چشمداشت تا به
خویشکاری برسیم ، به پارسایی
و درون خود از خویشکامی تهی سازیم. آنک
به سر منزل عشق خواهیم رسید.
گره از ابروان خواهیم گشود ، بد گمانی به یک سو خواهیم نهاد، صاف، زلال ، سرشار و درخشان خواهیم شد . می دانم سلوکی سخت است رهروان دریا دل میخواهد و هم؛
بسیار کسان گفته اند، کوشیده اند، بسیاری مانده اند و اندکی رسیده
ما نیز میگوییم ، میکوشیم. باشد که برسیم
چه برزیگران یکدگریم . بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند.
چراغ این آرزو را روشن نگاهداریم که رسالت ما آگاهیدن، آگاهاندن ، گسترش مهر وداد و یاری رساندن به رسایی و بالندگی انسان است.
سودای شهریوری بیرونی را از سر به در نکنیم.

۷ در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

نی که می‌نالد همی در مجلس آزادگان
زان همی‌نالد که بر وی زخم بسیار آمدست
نای که می نالد همی در مجلس آزادگان
زخم=خراش و بریدگی تن و پوست(نای} با آلت توک تیز
اشاره به نای که از نیزار با بریدن بند یا گره جدا شود و باز آن را بیشتر میخراشند و سفته میکنند تا بشود نواخت.
نام دیگر آن نای و نال است پس نای/نال همی نالد

hossein در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

سلام به همهٔ دوستان. این به دو دلیل نمی‌تواند "شکک" باشد. اول این که شک با معنی‌ شک کردن یک فعل است. در حالیکه "زیرک" یک صفت است. بنابراین می‌توان با افزودن "ک" به "زیرک" "زیرکک" را با معنی‌ زیرک کوچک ( یعنی‌ زیرکی که در واقع زیرک نیست) را استخراج نمود. این کار را با یک فعل نمی‌توان انجام داد. دوم اینکه‌ حتا با فرض اینکه "شکک" را بتوانیم ایجاد کنیم - این معنی‌ شک کوچک میدهد. معنی‌ بیت این است که تو زیرک کوچکی هستی‌ چونکه اصلا زیرک نیستی‌. چرا زیرک نیستی‌؟ چونکه ضعفی بنام "شک" داری. اگر بگوییم دارای شک کوچک میباشی این از اهمیت این ضعف می‌کاهد که مخالف معنی این بیت است.

۷ در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

خوراک سعدی بناگوش بوده و بسیار یاد کرده

hossein در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

سلام به همهٔ دوستان. این به دو دلیل نمی‌تواند "شکک" باشد. اول این که شکک با معنی‌ شک کردن یک فعل است. در حالیکه "زیرک" یک صفت است. بنابراین می‌توان با افزودن "ک" به "زیرک" "زیرکک" را با معنی‌ زیرک کوچک ( یعنی‌ زیرکی که در واقع زیرک نیست) را استخراج نمود. این کار را با یک فعل نمی‌توان انجام داد. دوم اینکه‌ حتا با فرض اینکه "شکک" را بتوانیم ایجاد کنیم - این معنی‌ شک کوچک میدهد. معنی‌ بیت این است که تو زیرک کوچکی هستی‌ چونکه اصلا زیرک نیستی‌. چرا زیرک نیستی‌؟ چونکه ضعفی بنام "شک" داری. اگر بگوییم دارای شک کوچک میباشی این از اهمیت این ضعف می‌کاهد که مخالف معنی این بیت است.

۷ در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

او سخن می‌گوید و دل می‌برد
و او نمک می‌ریزد و مردم کباب
نمکریز=دلبر لوند

۷ در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
اگر صبا درست نباشد فکر کنم "ضیاء یا ضیا" درست باشد به معنی نور و یا "سناء یا سنا" به همین معنا و احتمالا کنایه از خورشید

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲:

دوست گرامی
نمیدانم چگونه بگویم ...
هرگاه به مقام عشق رسیدیم ، هرگاه قادر بودیم همه را دوست بداریم ، هر گاه انسان ها را زندانی جهل ، حمال شرایط تحمیلی ، دستو پا بسته عقاید دست و پا گیر و قربانی حوادث دیدیم ...
نمی خواهم بگویم هر گاه همه را بخشیدیم ،
چرا که در قاموس عشق چیزی برای بخشیدن وجود ندارد ...
هر گاه باور کردیم در باره همه آدمیان خاطرات و تجربیات و توانایی ها و ناتوانی هاییست که ما از آنها بی اطلاعیم ...
و اگر مطلع بودیم نه تنها قضاوتشان نمی کردیم که یاریشان می رساندیم ...
هر گاه پندارمان را درباره آدم ها اصلاح کردیم ،
آنگاه گره ابروانمان ، تردید و بدگمانی و نگرانی و بی اعتمادی در چشمانمان ، تکبر در راه رفتنمان ، خشونت در گفتارمان و بخل در کردارمان به گونه ای دگرگون خواهد شد و آنچنان شیرین که همانکس که لایق عشقی چنین است سراپای وجودش را پیشکش خواهد کرد ...

شایق در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

با سلام سعدی در این غزل به دو نکته اشاره میکند اول اینکه کافی است که روی او را ببینی ودر کمندش گرفتار شوی که البته بهای دیدن او حتی یک نظر نقد جان است که باید دادن و او را دیدن بقول خود سعدی دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست لذا برای رسیدن به وصال او باید خود و نفس خود را بمیرانی حافظ میگوید حاقظ تو خود حجاب خودی از میانه بر خیز یعنی اینکه خود را نبین همه را او ببین نکته دوم اینکه کشش و مدد او نیاز است تا بتوانی از میانه بر خیزی یعنی اگر او توفیق ندهد امکان رفتن بسوی او نیست با زور و ثروت نمیشود چنانچه اسکندر میخواست با زور به اب حیات برسد و نتواتست

شایق در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

با سلام در رابطه با این غزل چند نکته در حد بضاعت خدمت دوستان ارایه میکنم 1 - سعدی در بیت اول تقاضای شراب از ساقی ازل میکند و در ضمن ارزش انرا مشخص می کند و میگوید من ارزش انرا می دانم و هم اکنون مست ان شرابم 2 - در بیت دوم منظور از بدر بیر خود سعدی است که در ان زمان مرشد و بیر و راهنمای صوفیان خانفاه بوده است که در واقع او ساقی دیگران است که شراب روحانی را از ساقی باقی می گیرد و خود را دایم المست میکند و به صوفیان در حد ظرفیتشان می خوراند و اشاره به این دارد که چون من این شراب را میدهم و همه مرا می شناسند و میدانند که فصدی جز خدا ندارم بنابراین نمی توانند به شاگردان جوانم ایراد بگیرند که اینها کفر است 3-در بیت سوم به نکتهای اشاره میکند و تذکر می دهد که فقط افرادی به این معانی می رسند که خود مست باشند که مست میتواند بار سنگین عشق را به دوش بکشد 4 - در عشق مستی درجاتی دارد و هر کس مطابق با ان درجه شراب میخورد و از خط اول درد تا خط هفتم جور متفاوت است ودر سیر و سلوک اولین مرحاه مسنی یا اولین شهر عشق یا بقول فردوسی اولین خوان طلب است یعنی باید این شوق در تو ایجاد گردد که او را بخواهی و خنه به خانه کو به کو دنبال او بگردی و او را طلب نمایی مولوی می فرماید لنگ و لوک و چفته شکل بی ادب سوی او می خیژ و او را میطلب یعنی بهر طور ممکن دنبال او باش بهرحال اگر کسی وارد این وادی شد انوقت خود ره بگویدت که چون باید رفت 5 - در مصرع دوم بیت چهارم لغت شاید به معنی شایسه است و بهتر است در مقابل نشاید 6 -در بیت 5 می گوید حسن تو هم در صورت وهم در معنی چنان است که انسان حیران میشود و زبانش از توصیف باز می ماند 7 - در بیت ششم که دوستان بیشتر به ان برداخته اند توصیه این فقیر اینست که ملا لغتی نباشیم و تلاش برای درک معانی کنیم در اینجا سعدی به وصلی چنان شیرین رسیده که لغتی جز عسل برای بیان ان بیدا نکرده است چرا که در دنیای مادی شیرینتر از عسل یافت نمیشود برای درک بیشتر مادری را تصور کنید که فرزند خود را گم کرده و بعد از دلهرهای زیاد و نگرانی او را سالم می یابد شیرینی چنین لحظه ای را چگونه میتوان بیان کرد 8 - خلاصه اینکه راه عشق بر بیچ و خم است که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

سهیلس در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳:

با سلام به ادب دوستان :
خواشمندم آنهای که حضرت حافظ را نمی شناسند الکی نظر ندهند و قیاس ازخود نکنند .حد اقل باید نصف اشعار حضرنش را حفظ باشی وکل دیوانش را بارها خوانده باشی تا بتوانی اظهار نظر کنی . عشقت رسد بفریاد ار خود بسان حفظ قران ز بر بخوانی در چارده روایت

نیما در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۱ - پادشاهی جمشید هفتصد سال بود:

این ابیاتی که اضافه کردم از نسخه مول است.

نیما در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۲۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۱ - پادشاهی جمشید هفتصد سال بود:

بعد از بیت
بزرگی و دیهیم شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست
حدود 8 بیت جا افتاده و ثبت نشده که به قرار زیر است:
به دارو و درمان جهان گشت راست
که بیماری و مرگ کس را نخواست
جز از من که برداشت مرگ از کسی
وگرنه در زمین شاه باشد بسی
شما را ز من هوش و جان در تن است
به من نگرود هرکه آهرمن است
گریدون که دانی که من کردم این
مرا خواند باید جهان آفرین
همه موبدان سرفکنده نگون
چرا کس نیارست گفتن نه چون
چو این گفته شد فر یزدان از وی
بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگوی
هر آنکس ز درگاه برداشت روی
نماند به پیشش یکی نام جوی
سه و بیست سال از در بارگاه
پراکنده گشتند یک سر سپاه
منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخن‌گوی با فر و هوش
چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
به جمشید بر تیره‌گون گشت روز
همی کاست آن فر گیتی‌فروز
که بعد از این هم حدود 6 بیت دیگه هست که من نمیدونم این صفحه چطوری بخش بندی شده در ادامه میاد یا نه.

نیما در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۱ - پادشاهی جمشید هفتصد سال بود:

مصراع دوم در بیت:
جهان را به خوبی من آراستم
چنانست گیتی کجا خواستم
اشتباه نوشته شده و معنی هم ندارد. صحیح آن این است:
جهان را به خوبی من آراستم
چنانست گیتی که من خواستم

۱
۴۲۹۹
۴۳۰۰
۴۳۰۱
۴۳۰۲
۴۳۰۳
۵۵۵۱