گنجور

حاشیه‌ها

محدث در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹:

شنیده ام که روزی زنده یاد حافظ اسد از سوریه به ایران آمده و وقتی در شیراز بود بر سر مزار پو انوار لسان الغیب حضور یافته بود. وقتی برایش گفته بودند که حافظ غیب گو! تشریف دارد اصرار کرده بود که من هم می خواهم تفال به دیوانش بزنم. همراهان نپذیرفته بودند ولی دم به دم بر اصرار حافظ اسد افزوده شده بود تا اینکه تفال زدند و این آمد: فلک به مردم نادان دهد زمام مراد:)))
نمی دانم دیگر برای حافظ اسد ترجمه اش کردند یا مترجم الکی برایش این را ترجمه کرد که قدم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست!.... خلاصه دوستان حافظ عزیز ما به هم اسم هایش هم رحم نمی کند و با کسی تعارف ندارد!!!! اما صد رحمت به حافظ اسد، الان به راستی اگر حکام فعلی عرب بر سر مزار حافظ حاضر می شدند حافظ با دیوانش جوابشان را می داد؟ از قبر بیرون می امد و دیوانش را آتش می زد و پا می گذاشت به فرار...!

ایزدجو در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

جناب Hamishe bidar
شعرا را از روی منش و گویش شعری میتوان شناخت
بنده ی کم سواد شمردم 22 لغت عربی با تکراری هاش درین قطعه وجود دارد
و اصولاً این قطعه را اگر با بقیه ی شاهنامه مقایسه بفرمایید کاملا تفاوت را متوجه خواهید شد
البته در بعضی نسخ این ستایش آمده و در بعضی دیگر نه
بنده به آقا محمد گفتم که اینجا جای ادب است نه آنکه دیگران را که با شما هم عقیده نیستند با چند بیت بی پدر و زار بخوانی
و دیدید که پژواک آن به خود ایشان برگشت
پاینده باشید

محدث در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:

جناب روفیا، گاه برخی نظرات شما را که می خوانم نمی فهمم. بیش از یک دفعه می خوانم باز هم نمی فهمم. این نظر اخیرتان نیز از در ردیف همان نظرات نافهمیدنی قرار گرفت. باید بروم خودم را درمان کنم. وقتی کلام سلیس را نفهمم واقعا از قافله پرتم و در آفساید قرار دارم:))))
حافظ قانون علیت را قرار دارد و مانند محمد غزالی و هیوم! این قانون عقلی را منکر نیست. به قول سعدی ندانم کجا خوانده ام در کتاب، که منکر قانون علیت هم با همین انکارش، به اثبات آن قانون دست زده است. نمی دانم از علل طولی چیزی می دانید استاد یا مانند بنده از این مقولات بیگانه اید و ما هکذا الظن بک. چرخ خودش معلول است و علت نیست و وقتی علت و مسبب نبود نمی تواند سبب سازی کند و در معلول اثر ایجادی و تکوینی بگذارد. نهایتش کانال انتقال جریان سبب سازی و سبب سوزی! است مثل قضیه دلالت در واسطه گری میان دال و مدلول. سفله پروری چرخ و کام دادن او به سفیهان و سفلگان!، اقتضای دار دنیاست و سر رشته اش به جای دیگر وصل است..... به قول ناصر خسرو عزیز: خدایا راست خواهی جمله از توست!(با تصرف)

محدث در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:

حضرت کیخا سلام. اینکه نگاشتید: "کلمات عربی در فارسی به میل ایرانیان معنی دیگری یافته اند" یاد فرمایشی از زنده یاد قزوینی افتادم که همین مطلب را بارها بیان می فرمود. البته طبیعی است که امثال احمد کسروی و جلال الدین کزازی و ... با این فرمایش شما و مرحوم قزوینی مخالف اند. توجه کرده اید که فرهنگستان گاهی دست به واژه سازی می زند و مثلا وازه ای که ترکیبی از تازی و پارسی است برای برخی الفاظ فرنگی می سازد، چقدر کامنت در ذیل خبر آن نگاشته می شود که باز هم از لفظ بیگانه استفاده کردید. در حالی که به نظر الکی من، یکسان دانستن الفاظ انگلیسی و فرانسوی و آلمانی نو ظهوری که به زبان ما راه می یابد با الفاظ عربی یی که گاه بیش از ده قرن است خانه زاد زبان فارسی شده، ناصحیح است و قیاسی است مع الفارق. سپاس از نظرات پربار شما.

محدث در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

جناب ف.ش و یک جناب دیگر، من هم با این عقل ناقصم میگم که منظور از درد، درد واقعیه نه درد توهمی و مجازی و سراب گونه که 99 درصد ماها دردهامون این طوره چون قانون سوم! عالم ملکوت میگه اگه درد واقعی در کار باشه درمان هم دنبالش میاد. بعدش آقا احسان، با احترام به شما و آقای سایه، این شعر ایشون معنای محصّلی نداره. تو عالم خاکی نمیشه درد باشه ولی درمان نباشه. فک کنم یه جا دیدم آقای محمد اصفهانی هم این شعر حافظ رو به صورت "ای خواجه درد هست...." خونده که نادرسته. آخرش اینکه دکتر ترابی، اون پیشینه شناسی ریش هم که فرمودید جالب بود. ولی ضمن اعتقاد به ریش دراز نگاره های سنگی باستان، تا جایی که تو ذهن ضعیفم هست ایرانی ها-حالا نه همه شون- از دوران باستان ریش می تراشیدن و اول اسلام پیشوایان دینی ما از ریش تراشی و گذاشتن سیبیل-مثل علی اللهی ها- نهی کردن. نمی دونم کجا خوندم که توی هند هم که زودتر از ایران تحت تاثیر فرهنگ بی فرهنگای! فرنگ قرار گرفت ریش تراشی مذموم و زشت و قبیح بود به خاطر همین بیدل دهلوی که ریش می تراشید رو مسخره می کردن.

زهرا حکیمی بافقی در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

رونق عهد شباب است دگر بستان را
می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
فاعلاتن فعلاتن فعلن
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
مغبچه ی باده فروش: واسطه ی فیض./ خاکروب...: مرید میخانه می شوم.
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
مه: استعاره از صورت./ سارا:خالص/ چوگان: استعاره از مو/
ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
دردکشان: عاشقان
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
خاکی:نوح./ آبی: کوچکترین چیزی
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
سیه کاسه: کنایه از آدم خسیس.
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
ماه کنعانی من: جلال الدین تورانشاه./ مسند مصر: مقام وزارت./ (اشاره به یوسف و عزیز شدن او نیز دارد.)
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
رندی: در این جا بار منفی دارد. / دگران: امیر مبارزالدین و کسانی که ریا می کنند.
نقل از جزوات دانشجویی.کلاس درس دکتر صادقیان. سال 70.دانشگاه یزد.

محدث در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

جناب "آوا"یی که "که" و "به" را به صورت "ک" و "ّب" می نویسید خواهش می کنم دیگر اینطور ننویسید:)))))))) چشم من رنگ شفق یافت ز ...

محدث در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

ای جنابی که نوشته اید: یزید نمی تواند شعرگو از کار در بیاید و لابد دیوان شاعری مفلوک دیگر را دزدیده یا به نامش جا زده اند، خدمتتان عرض می کنم این مسئله ای که مرقوم فرمودید درست نیست و انسان های پلید و خبیث و لعینی چون یزید هم می توانند ادیب و شاعر با بیایند. کافر و بی دین هم اگر زحمتی بکشد به نتیجه می رسد جز در برخی عرصه ها که می گویند زحمت به تنهایی کافی نیست و طهارت لازم است و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور.

Hamishe bidar در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

جناب ایزدجو این شعر که آقا محمد نوشت، در آغاز شاهنامه هست. کلمات زیادی به عربی ندارد. در همین گنجور شاهنامه هست. شما از کجا میفرمایید که از فردوسی نیست؟

Memo در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

دوستان به غزل توجه کنید! من نمیفهمم چرا بعضی از دوستان بی دین و بی اعتقاد اصلا چرا این شعر را میخونن که به چنین اشخاسی مثل استاد شهریار، حضرت علی یا به پیامبر اسلام توهین کنن. واقعا شرم آوره.
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

سردبیر گرامی گنجور،
به تازگی برخی حاشیه نویسان پا را از حاشیه نویسی آن سو تر نهاده به ناسزا نویسی پرداخته اند. امیدوارم بتوانید از درج مطالبی که به هیچ رو در خورگنجور وشعر و ادب فاخر فارسی نیست،
جلو گیری کنید.
دوستدار.

مسلم در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۳ دربارهٔ اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۶ - لا اله الا الله:

سلام بر بزرگان علم و ادب سراسر یکتاپرستی بسیارزیبا و دلنشین

حامد جاویدی در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

در بیت ششم:
نیابد بدو نیز اندیشه راه که او برتر از نام و از جایگاه
بیت درست این است:
نه اندیشه یابد بدو نیز راه که او برتر از نام و از جایگاه
خواهشمندم ویرایش شود.

شهرام بنازاده در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶:

صد حج قبول

محمد در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

پس من به شما تبریک میگم که این اشتباه بزرگ را پیدا کردید. لطفا این دید دقیقتون را به گنجور بگویید که به قول شما به حکیم توسی اهانت نکنند. اگرایشان دشمن حضرت امیر هستند این حرف من نیستکه من از کسی معذرت بخواهم بلکه حدیث نبوی هست:

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر/
1. پیامبر خدا(ص) به امام علی(ع) فرمود: «ای علی! هر که مرا و تو را و امامان از نسل تو را دوست بدارد، باید خدا را بر حلال‌زادگی خود، ستایش گوید؛ زیرا ما را دوست نمی‌دارد، مگر حلال‌زاده و ما را دشمن نمی‌دارد، مگر حرام‌زاده».[1]
2. پیامبر خدا(ص) درباره امام علی(ع) فرمود: «ای مردم! فرزندان خود را با [محکِ] محبّت علی بیازمایید؛ زیرا علی هرگز به گم‌راهی فرا نمی‌خوانَد و از راه راست، دور نمی‌شود. پس، هر یک از فرزندان شما علی را دوست داشت، از شماست و هر کدام او را دشمن داشت، از شما نیست».[2]
3. امام علی(ع) به نقل از پیامبر(ص) فرمود: «ای ابو ذر! هر که ما اهل بیت را دوست بدارد، باید خدا را بر نخستین نعمت، ستایش گوید». ابو ذر پرسید: ای پیامبر خدا! نخستین نعمت کدام است؟ فرمود: «حلال‌زادگی. ما را دوست نمی‌دارد، مگر کسی که حلال‌زاده باشد».[3]
4. ام سلمه گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که به علی(ع) می‌فرمود: «تنها سه گروه تو را دشمن دارند: ولد زنا، منافق‏ و کسی که مادرش در حال حیض به او حامله شده باشد».[4]
5. «ابوبکر گفت: رسول خدا در خیمه نشسته بود، علی و فاطمه و حسن و حسین نیز در خیمه بودند، فرمود: ای مسلمانان! هر کس با اهل خیمه دوست باشد من با او دوست هستم و هر کس با آنان دشمن باشد من با آنان دشمنم، آنان را دوست ندارد، مگر آن‌که ولادتی پاک دارد و دشمن نیست با آنان مگر آن‌که ولادتی ناپاک دارد»

رضا در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۹ - در احوال لیلی:

لطفا معنی این را بنویسید:
برده بدو رخ ز ماه بیشی / گل را دو پیاده داده پیشی

ایزدجو در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

محمد جان
ببخشید من فضولی میکنم
در ابتدا بگویم این شعر از فردوسی نیست که آن حکیم هیچگاه این مقدار لغت عربی در اشعارش نمی آورد ، که الحاقی ست . پس این شما هستی که به حکیم توسی اهانت کرده ای
سپس شما میگویی که به کسی توهین نکردی
اگر با شعر دیگران حاشیه نویسان را بی پدر خطاب کنی ، آیا توهین نیست ، که کلوخ انداز را پاداش سنگ است
اگر اجازه میدادی هر کس نظرش را بگوید هیچ کس به شما بی احترامی نمیکرد
میبینم که ناباور بدون توهین و حنیفه نژاد نیز همینطور نظراتشان را گفتند
ولی درین میان آن ناشناس و شما به آن دو ناسزا گفته اید
کمی ادامه دهید خدای ناکرده آنچه نباید پیش خواهد آمد ، چه خون بود ای دفتر را به ناروا نمی آلودی
بهتراست عذر خواهی کنی
ولی من به جای شما از ان دو بزرگوار معذرت میخواهم
با احترام
ایزدجو

مهدی کاظمی در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تأمّل فاسد:

گر نبودی کارش الهام اله
او سگی بودی دراننده، نه شاه
پاک بود از شهوت و حرص و هوا
نیک کرد او، لیک نیک بد نما
مجددا به بیان حکمت به هلاکت رساندن زرگر می‌پردازد و می‌گوید که اگر این کار شاه از روی الهام الهی نبود، او سگی درنده بود نه شاه. البته همان‌طور که قبلا اشاره شد مقام و منزلت شاهی و کلمه شاه برای مولانا از نوعی تقدس برخوردار است و به آن از جنبه معنوی و این که نمادی از قدرت و برتری الهی است، می‌نگرد.
در ادامه می‌گوید آن شاه از شهوت و حرص و هوا پاک بود و کاری که انجام داد، در ظاهر کاری بد ولی در واقع، کاری نیکو بود. همچون شاه از طریق ریاضت ناخالصی‌های خود را دفع کرده بود و این کار را به الهام الهی انجام داد نه به خاطر تبعیت از هوای نفس.
گر خضر در بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست
از آن جایی که مطلب به خوبی در ذهن مخاطبان قرار نمی‌گیرد، مولانا دوباره به قسمتی دیگر از قصه خضر و موسی(ع) اشاره می‌کند و می‌گوید درست است که خضر کشتی آن مردم مستمند را شکست و به ظاهر کار بدی انجام داد اما کارش نیکو بود زیرا باعث شد پادشاه ظالم آن ولایت کشتی‌ای را که وسیله امرار معاش آن مستمندان بود، غصب نکند.
وهم موسی با همه نور و هنر
شد از آن محجوب، تو بی پر مپر
حضرت موسی (ع) با آن همه نور و هنر نتوانست حکمت کار نیک اما بد نمای خضر را دریابد و به او اعتراض کرد. پس، تو نباید بدون هدایت پیر که حکم پر را برای تو دارد در آسمان معانی پرواز کنی.
آن گل سرخ است، تو خونش مخوان مست
عقل است او، تو مجنونش مخوان
سعی کن قضاوت صحیح داشته باشیو حقیقت نیک امور را بنگری نه ظاهر، احیانا بد آنها را. ریختن خون زرگر ظاهرش خونریزی و زشت بود اما باطنش همچون یک گل سرخ زیبا بود. بسیاری از مردان حق به ظاهر شوریده و دیوانه می‌آیند اما اگر به اسرار آنها آگاه باشی می‌بینی که سراپا هوش و عقلند.
گر بدی خون مسلمان کام او
کافرم گر بردمی من نام او
از آن جایی که خون مسلمان حرمت زیادی دارد و ممکن است آنچه مولانا در بیان حکمت ریختن خون زرگر بیان داشت، هنوز عده‌ای را قانع نکرده باشد، با این بیت به گونه‌ای دیگر از خود و نظر خود دفاع می‌کند و می‌گوید: اگر ریختن خون مسلمانی به ناحق مراد آن پادشاه بود، من هرگز نام او را نمی‌بردم ‌ و از او دفاع نمی‌کردم، پس حالا که مرا مسلمانی می‌دانید که حرمت مسلمان را پاس می‌دارد و از طرفی می‌بینید که چطور کار آن پادشاه و حکیم الهی را تایید می‌کنم، بدانید که هدف آنها ریختن خونی به ناحق نبوده است.
می‌بلرزد عرش از مدح شقی
بد گمان گردد ز مدحش متقی
عرش خداوند در اثر ستایش بدکاران به لرزه درمی‌آید و باعث می‌شود که پرهیزکاران نسبت به خود کسی که مدح بدکاران می‌کند، نیز بدگمان شوند و او را نیز شقی و بدکار بدانند. یعنی حالا که من آن پادشاه را می‌کنم یقین دارم که او شقی نیست، در غیر این صورت این کار خود مرا هم در معرض اتهام قرار می‌داد.
شاه بود و شاه بس آگاه بود
خاص بود و خاصه الله بود
اما او نه تنها شقی نبود بلکه شاهی بسیار آگاه و از بندگان خاص الهی بود.
آن کسی را که چنین شاهی کشد
سوی بخت و بهترین جا می‌کشد
چون قهر و لطف اولیاء خدا هر دو نیکوست، پس اگر چنین شاهی کسی را حتی بکشد، برای مقتول خیر است و مقامش بالا می‌رود. البته، مولانا در اینجا تا حدودی از داستان خارج شده است و بیشتر نظر به مدح اولیاء خدا دارد.
گر ندیدی سود او در قهر او
کی شدی آن لطف مطلق قهرجو؟
اگر کشتن زرگر به سود خود او نبود چطور امکان داشت آن شاهی که سمبل لطف مطلق الهی بود او را بکشد؟
بچه می‌لرزد از آن نیش حجام
مادر مشفق، در آن دم شادکام
مثلا بچه که از خواص حجامت آگاه نیست و فقط به ظاهر دردناک آن می‌نگرد، از ترس بر خود می‌لرزد، ولی مادر مهربان او که می‌داند نیش حجامت باعث سلامتی کودکش می‌شود، شاد و خوشحال است.

سجاد در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:

جای شگفتی است که عزیزان شیعی مذهب در حاشیه این غزل مجادله می کنند چرا که ایشان مقام امام حسین را بسیار بالاتر از مولوی می دانند و از این روی رد و یا تایید مولوی از موضوع بحث در پیشگاه ایشان نباید ارزشی داشته باشد.

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۷:

قلندر به چه معنی است؟

۱
۴۲۶۸
۴۲۶۹
۴۲۷۰
۴۲۷۱
۴۲۷۲
۵۶۲۴