گنجور

حاشیه‌ها

مجید محمدپور در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۶ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱ - ذکر ابن محمد امام صادق(ع):

لَم أَعبُد رَبّاً لَم أَرَةُ : هیچگاه خدائی را که به چشم دل و ضمیر آگاه و قلب خود مشاهده ننمودم عبادت نکردم.
این حدیث شریف را مرحوم علامه آیة الله والد معظم ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در کتاب شریف الله شناسی، ج 2، ص 121 و 122 ذیل مبحث 16 تا 18 با عبارت: «لم أک بالذّی أعبدُ مَن لَم أرَهُ» آورده‌اند، و در تعلیقه مرقوم فرموده‌اند که:
مستدرک‌ نهج‌ البلاغة، منشورات‌ مکتبة‌ الاندلس‌ ـ بیروت‌، ص‌ 157، باب‌ سوّم‌؛ و عبدالعلیّ کارنگ‌ در کتاب‌ اثبات‌ وجود خدا، در تعلیقة‌ ص‌ 5، در ضمن‌ ترجمة‌ مقالة‌: آیا جهان‌ آفریدگاری‌ دارد؟ بقلم‌ دکتر دمرداش‌ عبدالمجید سرحان‌، متخصّص‌ علوم‌ تربیتی از آن‌ استناد و استشهاد جسته‌ است‌.
در مفاتیح الإعجاز شرح گلشن‌راز طبع انتشارات محمودی، ص 57 بدین عبارت ذکر نموده است: ذِعلَب یمانی از حضرت علی مرتضی علیه السّلام سؤال کرد که: أفَرَأیْتَ رَبَّکَ؟! جواب فرمود که: أفَأعبُدُ ما لا أرَی‌؟ باز می‌فرماید که: رأیتُهُ فعَرَفتُه فَعَبَدتُه؛ لَم أعبُد رَبًّا لَم أرَهُ !(فَمَن کاَنَ یَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا) (آیة‌ آخر، از سورة‌ 18: الکهف‌)

کمال در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴:

فالی درمورداین غزل:
ای صاحب فال،اززندگی ناامیدشده ای واز
کوشش دست برداشته ای ،دوستانت ازتو،
دورشده اندخیال کردی زندگی به راحتی،،،
کام شماراشیرین می کندبسیاررنج می کشید
مطمءن باشیدکه خداوندآینده ای خوب را،،،
برای شمارقم زده وبه یادداشته باشید،آنچه
راکه دوست داریدشایدبه صلاح شما،،،،،،،،،،
نباشد،تلاش کن وناامیدمباش وارتباط،،،،،،
خودراباخدامستحکم ترکن که راه آرامش،
درارتباط باخداست.

مجید محمدپور در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱ - ذکر ابن محمد امام صادق(ع):

رَأَی قَلبی رَبّی : با چشم دل خدا را ببین .

مجید محمدپور در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۹ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱ - ذکر ابن محمد امام صادق(ع):

لَن تَرَانِی : هرگز مرا نبینی .
اشاره به سوره : الاعراف آیه : 143
وَلَمَّا جَاء مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ موسَی صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ
چون موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، گفت : ای پروردگار من ، بنمای ، تا در تو نظر کنم گفت : هرگز مرا نخواهی دید به آن کوه بنگر ، اگر بر جای خود قرار یافت ، تو نیز مرا خواهی دید چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد ، کوه را خرد کرد و موسی بیهوش بیفتاد چون به هوش آمد گفت : تو منزهی ، به تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

مهری بانوی عزیز
سپاسگزارم که میخوانی و می اندیشی .
اگر حاشیه های خواهرت را خوانده باشی حتما شور و اشتیاق او را برای سر در آوردن از اسرار جهان حس کردی !
یکی از این اسرار که پیشینیان هوشمند ما آن را دریافته و در اختیار ما گزارده اند راز " نابرده رنج گنج میسر نمی شود " است ...
البته این تنهادر مورد گنج صدق نمی کند .
بلکه هر دستاوردی در جهان بدون شک با پرداخت هزینه آن میسر است .
ما به شوقی به شهر آمدیم . ارتباطات ، تسهیلات ، شغل ، نمایشگاه های هنری ، جنب و جوش و تکاپوی شهر نشینی ، بیمارستان ، مدرسه خوب و ... همه از جاذبه های شهری اند .
ولی برای برخورداری از آنها ناچار از پرداخت هزینه ایم .
هزینه آن تنفس در هوای آلوده و تحمل ترافیک و ناامنی و ... است .
این rule of universe همه جا بدون استثنا کار میکند .
اگر انسان منظمی باشید از نظم خود لذت می برید اما بهایش را با رنج کشیدن از بی نظمی های ناخواسته می پردازید .
اگر هنرمند شدید زیبایی را بهتر میفهمید ولی زشتی ها و ناهنجاریها بیش از آن مقداری که یک انسان بی بهره از هنر را می آزارد شما را رنجور میکند .
اگر پاکیزه باشید از بهداشت و پاکیزگی بهره مند میشوید ولی دیگر قادر نیستید در مواقع اضطرار در یک رستوران نه چندان پاکیزه غذا میل کنید .
اگر ساکن روستا شدید از هوای فرحبخش و آرامش آن بهره مند خواهید شد ولی دیگر نمی توانید توقع داشته باشید در میان مردم اطرافتان احمد شاملو و محمد رضا شجریان و سیمین بهبهانی و رخشان بنی اعتماد را ببینید .
نه اینکه آنها الزاما شهری زاده اند . بلکه به همان دلایلی که شما مهاجرت کردید آنها هم همان کرده اند .
پوزش میخواهم از اینکه با سخنان ظاهرا پیش پا افتاده صفحه های گنجور عزیز را سیاه می کنم .
میخواهم بگویم من وجود یک پدر مهربان و عادل را حس میکنم که زیر سایه اش تا آنجا که من میفهمم قوانینی خدشه ناپذیر حاکم است .
که من میتوانم بر مبنای آن قوانین پدیده های جهان را بهتر بفهمم و تصمیمات درست تری در زندگی بگیرم .
دوست دارم این حس امنیت را با شمای دوست سهیم شوم .
کل عالم صورت عقل کل است
اوست بابای هر آنکو عاقل است
چون کسی با عقل کل کفران فزود
صورت کل پیش او هم سگ نمود
صلح کن با این پدر عاقی بهل
تا که فرش زر نماید آب و گل
من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنت استم در نظر
شاخه ها بینم مثال ماهیان
برگها کف زن مثال مطربان

سعید در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷:

رقیب = منِ ذهنی - نفس- منیت

امیر در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۶:

بِکَنَد شیرازه یا بِکُنَد شیرازه؟

امیر در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۹ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸:

این رباعی تا حدودی تکرار رباعی شماره‌ی 6 است

امیر در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶:

در لهجه کرمانی بیختن به معنی الک کردن استفاده می‌شود

شایق در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

با سلام همانطور که جناب فریبرز فرمودند این غزل اشاره به وحدت وجود دارد و ان به این معنی است که تنها وجود حقیقی وجود خداوند است و مخلوقات را که وجود می انگاریم نمود وجود او هستند برای اینکه این مطلب روشن بشود به مثالهای زیر دقت کنید 1- موج چیزی غیر از اب نیست گر چه به نظر وجودی مستقل می اید اما فقط اب است وخوب که بنگرید اب اصیل است وموج هیچ اصالتی ندارد 2-سایه نسبت به درخت که باز سایه با اینکه وجود دارد اما چیزی جز وجود درخت نیست 3- شما اگر نور خورشید را از منشور عبور دهید در طرف خروجی نور رنگهایی بوجود می اید که در واقع وجود این رتگها چیزی جز وجود نور خورشید نیست واین رنگها نمود ان نور اولیه هستند یعنی اینکه ان نور اصالت دارد و این رنگها هیچ نیستند و بنابراین نسبت مخلوقات به خدا نیز یعنی نسبت هیچ به همه چیز اگر این مطالب را انسان عملا درک کند دیگر چیزی غیر از خدا نمی بیند و انگاه انسانی میشود که دیگر نمی تواند گناه کند و به مرحله عصمت میرسد و انسان کامل میشود

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

همه از مردن نفس می گویند ...
ولی هیچکس نمی گوید چگونه !!!

آزادی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

این شعر زیبا را با صدای محمد معتمدی در آلبوم گاهی سگاهی بشنود.

غزاله در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۹۲:

شش دادن اینجا ایهام دارد و یکی از معانی آن حیله گری است. میگوید تنها یک بوسه از تو خواستم و تو حیله گری کردی و ندادی تو این چیزها رو کجا یاد گرفتی( شاگردی کی را کردی) که خودت استادی کاملی( میگن بعضی ها شیطون رو هم درس میدن، داستان همینه)

رضا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۶:

مصرع دوم بیت سوم بایدبه این صورت باشد:تادرآغوشش بگیرم تنک تنگ

آزادی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

شعر استاد شفیعی کدکنی :
صبح آمده ست برخیز
بانگ خروس گوید
وینخواب و خستگی را
در شط شب رها کن
مستان نیم شب را
رندان تشنه لب را
بار دگر به فریاد
در کوچه ها صدا کن
خواب دریچه ها را
با نعره ی سنگ بشکن
بار دگر به شادی
دروازه های شب را
رو بر سپیده
وا کن
بانگ خروس گوید
فریاد شوق بفکن
زندان واژه ها را دیوار و باره بشکن
و آواز
عاشقان را
مهمان کوچه ها کن
زین بر نسیم بگذار
تا بگذری از این بحر
وز آن دو روزن صبح
در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
بر شاخه ی اقاقی
آیینه ی خدا کن
بنگر جوانه ها را آن ارجمند ها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه
آورد
بنگر به نسترن ها
بر شانه های دیوار
خواب بنفشگان را
با نغمه ای در آمیز
و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
تفسیری آشنا کن
بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به
بالین تنها مرا رها کن

searcher در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

جان بسی کندی و اندر پرده‌ای
زانک مردن اصل بد ناورده‌ای
تا نمیری نیست جان کندن تمام
بی‌کمال نردبان نایی به بام
...
این مردن با مردن بدست نمیاد! مرگ از منیت و نفسه و زنده شدن در عشق و وصله.. رهایی از نیکی و شهوت و جهله.. این مرگ باید قبل از مرگ جسمانی اتفاق بیفته تا به رهایی برسه.. همان حدیث موتوا قبل ان تموتوا هست

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
چرخ پیر و دوران ها (بهار و خزان و...) برای حکیمان پیام هایی از حکمت دارند . زمستان با سرمای خود همان پیام را دارد که تابستان با گرمای خود دارد . در بهار باغ و بوستان جامه ای از حریر سبز می پوشند ، مرغان نغمه می خوانند . همه پیام هایی دارند و به اسرار واقفند ، تو چرا به این اسرار آگاه نیستی ؟ و فریب جهان مکار را می خوری ، جهانی که فرزندان خود را می کشد و همه در برابر حادثاتش چون گویی پیش چوگان ها هستند ؟ کوه ها می گویند که از باران نرم روییده اند . زمین می گوید: من خاکم ، تنِ تو نیز از من مایه می گیرد ، چون تنت به خاک باز می گردد ، روحِ تو نیز ـ که نفس جزئی است ـ به نفس کل بر می گردد . این اسرار ، ما را به آفرینندۀ جهان رهنمون می شود . شاعر پس از یادآوری پیام ها ، پندهایی می دهد: جهان منزلگاهی موقتی است . خردمندان و هشیاران راه اطاعت می سپرند و از این جهان توشه برای آن جهان برمی گیرند . بدی و نادانی توأمانند {بدی از نادانی خیزد} و بد کنش از بد نمی پرهیزد . این جاهلان را ببین که این همه بر منبر از فساد انتقاد می کنند ، اما خود در نهان فساد می کنند ! اگر آنان را به ولیمه ای دعوت کنی ، نعمت های گوناگون بهشت عدن را وعده ات می دهند ! در پایان شاعر ، پرخاش گرانه ، مردم نادان را شایستۀ نفرین می داند ، چرا که آنان پیوسته او را لعن و نفرین می کنند .
بمنه و کرمه

امیر سالار در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

سلام و دوصد بدرود بر همه حافظ شناسان و علاقه مندان به اشعار این شاعر بلندمرتبه
آنچه من نگاشتم همانطور که در مقدمه‌اش یاد کردم بیشتر تخیل پردازی و برداشت شخصی خودم بود نه تفسیر شعر حافظ و صد البته نشان وطن پرستی.
به خیال من، نه ... ترک شیراز ... و نه ... که ترکان خان یغما را...
بدیل از هموطنان آذری زبان خود نگرفتم چه ایشان را ترک ندانستم بلکه ایرانی می‌دانم
و به نظرم درست‌تر اینکه «ترک» در این شعر یک کلمه بیگانه می‌نموده نه «آشنا» آن طور که «حسن» خان آن را به یکی از خاندان امامان نسبت داده بود یا دیگران که آن را به یک زیبا رویی نسبت داده بودند.
در هر صورت من برداشت خودم را داشتم بهتر است شما نیز برداشت خود را بنگارید نه تفسیر شعر را که در این صورت به جای برخورد اندیشه‌ها
گفتگوی زیبایی پدید خواهد آمد.
سپاس از توجه‌ای که دارید و با پوزش از اشتباهات انشایی و املایی.

س ش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳:

Pliny فیلسوف سده 6 پیش از میلاد در یونان می گفت:" تبها یک چیز است که بشکل مطلق و معلوم در عالم وجود دارد و آن اینستکه هیچ چیزی مطلق نیست!"
این دو بیتی که ظاهرآ متعلق به خیام نبوده همین طرز فکر را بیان می کند...

س ش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳:

معلوم شد آنکه هیچ معلوم نشد!

۱
۴۲۶۸
۴۲۶۹
۴۲۷۰
۴۲۷۱
۴۲۷۲
۵۵۴۹