وحید در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۲۳ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:
باسلام فکر میکنم بعد از بیت زاهدی به میخانه سرخ رو ز می دیدم این بیت باشد گفتمش از این عالم عالمی بود خوشتر / دست کرد به زلف و گفت عالم پریشانی
سعید م ح در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۰۷ دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۲۶ - در صفت اخلاق ذمیمه:
" غل و غش بگذار چون زر پاک شو " درست است. سپاس
بابک در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۰۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
دوست گرامی احسان،
در این غزل شیخ در مورد رابطهً درونی انسان با خودش (Introverted) صحبت میکند، و نه رابطه برونی(Extroverted) او با جهان.
او انسان را ترغیب میکند که بر طبیعت حیوانی درونش فاعق شود و به یک موجود روحانی(مقام آدمیت) تبدیل شود که خصوصیات غریضی در او کاملاً کشته شده : "اگر این درنده خوئی ز طبیعتت بمیرد"
و نه فقط پاک( پاکی میتواند باز ناپاک شود، ولی مرگ به عنوان یک امر مطلق در اینجا بیان شده که راه بازگشتی برایش نیست)، بنا بر این به وضوح میشود دید که او آدمی را به سوی یک موجود روحانی و عاری از خصوصیات حیوانی درونش (خور و خواب و شهوت که سیاهی و ظلمت است برای انسان، ولی نه برای حیوانات چه آنکه ان طبیعت آنهاست) راهنمایی میکند.
پس این انسان یا میتواند درون وجود خود به یک مرتبه حیوانی که او شرح داده سقوط کند، ویا به یک مرتبه روحانی صعود که حتّی خواهد توانست به خداوند برسد:" رسد آدمی به جائی که بجز خدا نبیند"
او نه فقط این حق را برای آدمی(به گفته شما اشرف مخلوقات، ونه گفته او) غائل نشده که میتواند دیگر موجودات را صدمه بزند و یا نابود کند، بلکه سعی او در راهنمائی و ترغیب انسان برای تبدیل شدن به یک موجود عاری از این صفات درنده خوئی و حیوانی است.
ایراد شما بر سراینده کاملاً نا بجاست، چون او هم دقیقاً همان حرف شما را بازگو میکند.
موفق و پیروز باشید
عیسی در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۱:
شعر رو به صورت زیر در دیوانی خواندم:
مرا یارا چنین بییار مگذار
ز من مگذر مرا مگذار مگذار
به زنهارت درآمد جان چاکر
مرا در هجر بی زنهار مگذار
طبیب جان نه، بل عیسیّ وقتی
مرو، ما را چنین بیمار مگذار
مرا گفتی که ما را یار غاری
چنین تنها مرا در غار مگذار
مینداز اندکی آتش به سینه
که نبود آتش اندک خوار،مگذار
دمم بگسست لیکن بار دیگر
زمن بشنو، مرا این بار مگذار
ز غم خوردن ملول است این دل من
ترحم کن مرا غمخوار مگذار
خمش گشتم ولی از لطف عامت
مرا بی راتی و ادرار مگذار
چو دیدی شمس تبریزی در این دل
درون سنیه ات اغیار مگذار
بابک در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:
آقاحسین گرامی،
"تلاش برای غیر روحانی و معنوی جلوه دادن این شعر"؟؟؟
عزیز نه تنها نقد شما بر گفتار بنده دقیق نیست بلکه به کلّی از مرحله پرته،
به دلایل ذیل:
1- کی و کجا "تمامی شعر" را معنی و یا تفسیر کردم که بخواهم انرا غیرروحانی و غیرمعنوی توصیف کرده باشم؟( هیچ کجا)
2-فکر کنم اینرا مشخصاً گفتم که شاعران بزرگ این باب را باز گذارده اند که تعبیرات مختلفی را از گفته آنان بشود برداشت کرد.
3- هیچ جا برداشت خانم مژده را نفی کردم؟(که نکردم)
4- مشخصاً گفتم " برداشت من" از این بیت بخصوص چنین است (ودر مورد تمامی غزل هیچ ابراز عقیده ای نکردم ) ، انهم به خاطر رابطه " سر و کار" در مصراع نخست با "در و دیوار" در مصراع پسین که اینرا تداعی میکند که "کار سر" با "در و دیوار" چنان است که آثار سر بر روی در و دیوار مانده یعنی "از فراق و دوری سرم را آنقدر به در و دیوار زده ام...."
در عوض گویش جنابعالی اینرا بیان میکند که نظر خود را "حجّت" میدانید و نظر دیگران را باطل... که صدالبته که "تو فلک خواهی هفت شمار خواهی هشت....."
ضمناً آیا از گفتار شما این برداشت رامیتوان کرد که هنگامی که حضرتعالی در خیابان راه میروید با آسفالت و تیر چراغ برق و بطری پلاستیکی و غیره رابطه معنوی و روحانی دارید؟
مثلاً میتوانید از این اجسام پرسش کنید که بطری مواد اولیش از کجا آمده، سیم برق در کدام کارخانه تولید شده و مس درونش از کدام معدن خارج شده، آن آسفالت شنهایش از کدام بیابان جدا شده؟
اگر چنین است که برادر شما یک موجود خارق العاده ای هستید که بنده در حّد و اندازه ای نیستم که حتّی بدانم شما را چه باید خطاب کنم.
و یا آیا فقط آن اجسام هستند که راز دل و افکار و اعمال شما را میدانند؟ پس اگر چنین است نباید گفت که آنها،یعنی شن و سیم و بطری پلاستیک و امثالهم، موجودات برتر و ارجح بر شما میباشند؟
دوست گرامی اگرچه عرفا از زبونی عقل برابر عشق سخن گفته اند، ولی برای موجوداتی درحد این حقیر خِرَد گوهر گرانبها و نایابی است که نمیباید آنرا بی مورد دور انداخت.
در آخر، به جای پیش داوری در رابطه با دیدگاه بنده در مورد اشعار شیخ اجل و یا احیاناً بسنده کردن به تعبیرفقط یک بیت توصیه میکنم بیانی را که در حاشیه غزل به مطلع " تن آدمی شریف است به جان آدمیت" را که مرقوم خواهم کرد ( برنامه آینده) مطالعه بفرمایید آنوقت نظر فرمایی کنید.
جهانت به کام و فلک یار باد جهان آفرینت نگهدار باد
امین در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۸ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » مخمّسات:
بنام شاطــــر هستی
با تشکـــّر از جمله ی دوستان صاحب نظــــر ... هـــراسی ز نادرست به دل راه مـــدهیـــد در خامه که تمیــــزِ درست ، در اتّفاقِ اضــــداد و شــــور ، رخ نمایـــد
پیشنهاد حقیــــر از مجمــوعِ داشته ها
ای زلفِ تــــو چــــون مار و رخِ ماهِ تـــو چــــون گنج
. . .
در دستِ غمت رو تـــرجیح میــــدم به دلایلِ غیــــر قابلِ بیانِ زیبایی شناسی ؛ هـــر چنـد ، هــــر دو _ از و در _ نقشِ حــــرف اضافه رو دارن و خللی به معنا وارد
نشــــود بایشان
...
در باغِ وصالِ تـــو و گمگشته ! شبه سنج ... امّا
به گمانم " شبه " در معنایِ غیــــر اصل و ... باشه و بــــرایِ دریافت حــــدودِ معنایِ دلِ شاطـــر ، شایــــد اگـــر شبه سنج رو ، زهی خیالِ باطل و ... حــــواشیِ این مفهـــوم ، انگاریم ، بـــد نباشه و بتــــونه کمک کنه
و به ضمانِ معانیِ خــواجه :
ســــری نیست که ســـرّی نــــدارد ز دوست و خطا ، در دیـــده ی ماست ، نی بــــر قلم صنع
صبــــور باشیم و ممنـــون
استاد در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۴ - نامهٔ چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل:
معذرت میخواهم در حوزه ادبیات غنایی قرار دارد
استاد در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۴ - نامهٔ چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل:
خلیده به معنای زخمی شدن است چه مایه یعنی چقدر و چه اندازه
کش دارای دو معنی است هم به معنی اغوش و هم به معنی شادی و خوشحال مثلا در بیت
دست در کش کرد با اتش به هم خویشتن گم کرد با او خوش به هم کش به معنای اغوش و بغل است
اما در بیتی از همین شعر به معنای خوشحال است
اما تفسیر تمام ابیات در یک کلمه خلاصه میشود
امید وصال به معشوق
لازم به ذکر است این منظومه.در حوزه ادبیات تعلیمی قرار دارد
سیدمحمدکاظم در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۵ - نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر صلی الله علیه و سلم منبر ساختند کی جماعت انبوه شد گفتند «ما روی مبارک ترا به هنگام وعظ نمیبینیم» و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و سؤال و جواب مصطفی صلی الله علیه و سلم با ستون صریح:
سلام، بیت آخر اشاره به این دارد که گرچه انسان با زبان تهمت میزند اما دست و پا در قیامت شهادت میدهند که زبان تهمت زده، وزبان خودش جماد است ،یعنی جان و اراده ندارد و دست و پا نیز جمادند، اما در خدمت جان انسان هستند و فرمان نفس را اجرا میکنند، بحث راجع به شعور جمادات و منبر پیامبر ص بود که به سخن آمد، دست و پا و جوارح انسان نیز جمادند اما شعور دارند و شهادت میدهند.نتیجه کلی اینست که جمادات در عالم گرچه صاحب اراده و درک نیستند اما شاهد و صاحب شعور هستند و به اذن خدا آنچه را مشاهده کردند ، شهادت میدهند.پس مت نیز کمتر از جمادات نباشیم و خطاب حق را بشنویم و شهادت به خدا و رسول بدهیم .
ali در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷:
به نظر میرسد در زلف بتان مپیچ ای دل درست تر باشد
کمال در ۱۰ سال قبل، یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳:
باسلام،وعرض تبریک بمناسبت پیروزی تیم والیبال ایران درمقابل تیم
والیبال آمریکا با6امتیازو 3بر0
برای این غزل فالی رادرنظرگرفته ام که درذیل به آگاهیتان میرسانم.
درآینده ای نزدیک خبرهای خوبی به تومیرسداز
دوری عزیزت نگران مباش،روزهای سختی به،،،،،،
پایان رسیده است، خبرخوبی به شمامژده داده،
شده وازشنیدن ان خوشحال خواهیدشد،،،،،،،،،،،
سعی کنیدبادریافت خبرفرصت راغنیمت ،،،،،،،،،،،
بدانیدوبرای آنچه به شمامی رسدبرنامه ای را،،،،،
تدارک ببینید.
پیروزباشید
merce در ۱۰ سال قبل، یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸:
جناب بهرام خان سالکی
با درود
این رباعی :
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
این حل معما نه تو خوانی و نه من
هست در پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
که مرقوم فرمودید از هر کس که باشداشتباه دارد چون حل معما را نمی خوانند بلکه معما را حل می کنند ضمناً معما هنوز حل نشده که حل آن خوانده شود
درست آن اینست
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
این خط مقرمط نه تو خوانی و نه من
هست در پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
قرامطه گروهی بودند که خط بخصوص خود را داشته اند
با احترام
مرسده
فرزانه در ۱۰ سال قبل، یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۵ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۰ - جُعَل:
این شعر را بهار در جواب فردی ( یادم نیست کی) که درباره اش بد نوشته بود سروده.
محمد در ۱۰ سال قبل، یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸:
بالاخره بشینیم یا پاشیم؟ :|
نجمه در ۱۰ سال قبل، یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷:
فروغی به استقبال این غزل سعدی رفتهاست:
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
چشم بد از روی تو دور ای صنم
merce در ۱۰ سال قبل، یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
جناب مانی
من هم درست فهم نمی کنم
ولی به نظرم
می گوید اگر باده فروش بداند که چه افکاری در سر ماست خرقه ی پشمینه ی مارا به گرو باده بر نخواهد داشت چون به ما اعتماد نمی کند
یعنی ما آنچه در ظاهر نشان می دهیم نیستیم در باطن ما افکار دیگری می گذرد
معنی دیگر آنکه مغبچگان نمیدانند که اگر ما خرقه به گرو بگذاریم دیگر توانایی از گرو در آوردن آن را نداریم
چون نیست خواجه حافظ معذور دار مارا
با احترام
مرسده
میثم آیتی در ۱۰ سال قبل، یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱:
اصلاح مصرع اول بیت سوم:
یار گرفته ام بسی چون تو ندیده ام کسی
میثم آیتی در ۱۰ سال قبل، یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷۷:
مصرع دوم بیت سوم:
"در از" به جای "دراز" باید بنشیند تا صحیح خوانده شود
غلامرضاجویبار در ۱۰ سال قبل، یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۴ - رنج و گنج:
این شعر این قدر شاهکار است که بعضی به اشتباه می افتندو به سعدی نسبت می دهند برای پی بردن به مقام شاعری بهار به کتاب باچراغ واینه اثر دکترشفیعی کدکنی مراجعه کنید
محمد کیهانی در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲: