شایق در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:
با سلام مشکلات بشر چیست ؟ نمونه هایی از مشکلات 1- امروز دلار سقوط کرد فلانی سکته زد و فلج شد 2- کارخانه فلان اتش گرفت و سهامدار اصلی ان فوت کرد 3- قیمت طلا بالا رفت فلانی از ذوق سکته زد و بایین امد فلان کس دیگر مرد 4- تیم ملی باخت چند نفر از سکته مردند 5- فلان زن و شوهر سر شستن ظروف بگو مگو کردند و کارشان به طلاق انجامید 6- فلانی بخاطر مهریه در زندان است 7- فلان تاجر ورشکست شد و بخاطر دیونش به زندان افتاد 8- دو کشاورز بر سر اب دعوا کردند و یکی دیگری را با بیل کشت 9-وراث فلانی بر سر مال متوفی به جان هم افتادند و یک نفر کشته وچند نفر بشدت زخمی شدند 10- خانه فلانی را بانک به خاطر بدهی جمع کرد و صاحب خانه به تیمارستان منتقل شد 11-فلانی کم اورد و خود کشی کرد 12- عاشقی بخاطر جواب رد شنیدن از معشوق بصورت معشوق اسید باشید و .... هزاران مشکلات از این قبیل و مشکلاتی از قبیل حرص . طمع . حسد . کم حوصلگی . بریشانی . غرور . خساست. و ...اینها مسایلی است که بشر با انها دست و بنجه نرم می میکندبرخی بر اثر این مشکلات فوت میکنند و برخی خود کشی که در هر دو صورت مشکل ظاهرا حل میشود برخی به دکتر و دارو بناه می بردند و برخی به الکل و برخی به مواد مخدر که البته هیچیک از این راه حلها در واقع راه حل نیست بلکه افزایش مشکل دیگری است بس چه باید کرد تا واقعا بشر از این مشکلات نجات یابد بیشنهاد عرفا عاشقی است تا در بناه عشق انسان از خود بیخود شود و اصلا مشکلی نبیند تا بخواهد انرا حل نماید بنابراین دیدار تو حل مشکلاتست و یا بقول حافظ ( دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن )یعنی گدایی در کوی او بهتر از بادشاهی در این دنیاست و اگر انسان بنواند به اینجا برسد (از سر خواجگی کون و مکان بر خیزد ) (ای دل ار سیل فنا بنیان هستی بر کند چون ترا نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور و یا دل قوی دار که بنیان بقا محکم از اوست ) به امید روزی که بنوانیم مصداق حرفهای حافظ شویم ( ما نگوییم بد و میل به نا حق نکتیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم عیب درویش و توانگر به کم وبیش بد است کار بد مصلحت انست که مطلق نکنیم رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد التفاتش بمی صاف مروق نکنیم خوش برانیم جهان در تظر راه روان فکر اسب سیه و زین معرق نکنیم اسمان کشتی ارباب هنر می شکند تکیه ان به که بر این بحر معلق نکنیم گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم ) به امید ان روز
ناشناس در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۱ - رسیدن نوفل به مجنون:
بسیار زیبا
ناباور در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:
کبست به معنی هندوانه ابوجهل است یا خربزه ی تلخ ، به عربی حنظل
به شاخی همی یازی امروز دست
که برگش بود زهر و بارش کبست .
فردوسی
زین حریفان وفا و عهد مجوی
از درخت کبست شهد مجوی .
سنایی
بسیار تلخ است ، به زهر تشبیه شده
ابوطالب در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۱ دربارهٔ عراقی » عشاقنامه » آغاز کتاب » بخش ۵ - در نعت خلفای راشدین:
حضرت امام صادق (علیه السلام) می فرمایند :
جدم رسول خدا (صلّیالله علیه و آله) فرمود : ملعون است، ملعون؛ کسی که بعد از من به فاطمه دخترم ستم روا می دارد و حقّش را غصب می کند و او را به قتل می رساند.
بحارالانوار ، ج 73، ص 354
محمد جواد در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » رسوای دل:
آهنگ شعر رو کلا نابود کردی با اون پیشنهادت! چیزی که برام عجیب تره اعتماد به نفسته!
سید طه لاجوردی در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۹۹:
حافظ همین مفهوم را اینطور می فرماید که :
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کاریست...راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
پارسا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۲ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳:
سلام ، فک کنم بیت اول مصرع اول باید اینطوری باشه:
مرا دردیست اندر دل ...
شایق در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:
با سلام در رابطه با بیت اخر یکی از معانی کبس غذا است و بنابراین سعدی میگوید کسی که عاشق نیست اگر شکر در دهان هم بگذارذ مانند این است که غذای تلخی خورده است و بالعکس شخص عاشق خداوند زهر در دهانش طعم شکر می دهد و نیش برای او نوش است
Zaman Stanizai در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۶:
این بیت تا حدی تصحیح شده ولی قسمت مهم آن هنوز هم تصحیح نشده که باید چنین باشد:
ز قانون نفس جُستم رموز پردهٔ هستی همین آواز می آمد که بی ساز است آهنگم
نظر بنده از طرز سرودن این غزل به آواز استاد محمد حسین سراهنگ انتباه گرفته که احتمالاً بر اساس نسخهٔ تصحیح شده کلیات بیدل توسط مولانا خسته بوده باشد. صحت بودن این شکل روی دلایل زیرین استوار است:
1- احتمالاً در مصراع دوم این بیت ممکن غلطی طباعتی باشد زیرا صورت انشای کلمات بسیار و بیساز شباهت دارد و اغلباً بر اساس کلیات حضرت بیدل (صفحهٔ 429 انتشارات الهام، چاپ تهران، 1376) است با تصحیح اکبر بهداروند و پرویز عباسی داکانی.
2- در مصراع دوم عبارت «بسیار» درست به نظر نمیاید زیرا بسیار به عالم کثرت دلالت میکند در حالیکه پیام از عالم وحدت میرسد.
3- چنانکه نوشته آمده در مصراع دوم معنی گنگ نیست، بلکه کوشش شده است که رمز را معنی بدهند، که در نتیجه ابهام آن به ایهام تقرب کرده.
4- صیغهٔ ماضئ استمرار در مصراع دوم با صیغهٔ ماضئ در مصراع اول بهتر میخواند تا صیغه حال. زیرا حال مفهوم آگاهی آنی را می رساند، ولی ماضئ استمرار تداوم تفحص در اندیشه را افاده میکند که با روحیهٔ شعر تطابقت بیشتر دارد.
5- کلمهٔ ساز در مصراع دوم با کلمهٔ پرده در مصراع اول متجانس است و کلمهٔ آهنگ به حیث مکمِل معانی هردو فاصلهٔ میان مطلب و معنی را در صورت دوم کمتر می سازد.
شایق در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:
با سلام و سلام ویژه و درود فراوان خدمت دوست عزیز و گرامی جناب نا اشنای بسیار اشنا برا ی اینکه شاید به تفاهم برسیم ناچارا بحث عمیق تری را مطرح میکنم و ان اینکه دو طرز تفکر کلی در دنیا وجود دارد الهی و مادی الهی معتقد به اینست که خدا جهان را افریده و خود او همیشه بوده است و خود علت وجود خود است و اما مادی معتقد است که جهان ابتدا یک ماده بسیار فشرده بوده است که ناگهان این ماده منفجر شده و این جهان کنونی بیدا شده است مادی نیز معتقد است که ان ماده اولیه خود بخود بوده است و علتی ندارد بس هم الهی و هم مادی هر دو میگویند چیزی که جهان را بوجود اورده است خود بخود بوده است و به اصطلاح فلاسفه قایم به ذات است اما با تفکر مادی بسیاری از بدیده ها قابل توجیه نیست مثل بیدایش حیات در روی کره زمین چرا که ماده بی شعور نمی تواند شعور خلق کند موجودی که خود حیات ندارد نمی تواند حیات خلق کند از این مسایل کلی که بگذریم فرد مادی مسایل بسیار جزیی دیگری را نمی تواند توجیه کندمن جمله اینکه هفت ملیارد نفر فعلا در روی کره زمین زندگی میکنند و اثر انگشتان انان با هم متفاوت است و در واقع تمام فرزندان ادم از اول خلقت تا زمان دمیده شدن صور اسرافیل اثر انگشتانی متفاوت داشته و خواهند داشت و این مطلب جز با اعتقاد به خداوند قابل حل نیست و یا مسایلی از قبیل کارهایی که مرتاضان انجام میدهند مثلا بیمار نا علاجی را بدون هیچگونه جراحی عمل میکنند و ان بیمار خوب می شود و یا بیماری که دکترها او را جواب کرده اند ولی با توسل به امام یا امام زاده ای و یا شخص وارسته ای بطور معجزه اسایی شفا می یابد و یا خوابهایی که انسان می بیند و عین همان خواب چند روز بعد در بیداری اتفاق می افتدمثلا خواب می بیند که تصادف کرد و چند روز بعد عینا همان حادثه برایش اتفاق می افتد و ....اینها چیزهای است که با اعتقاد به مادی بودن جهان به هیچ عنوان قابل توجیه نیست بس جهان قطعا افرینده ای دارد و این افرینده انسانی را به عنوان جانشین خودش در روی کره خاکی ایجاد کرد و این جانشینی به این خاطر نبود که خداوند مقداری کار در روی زمین دارد که یا نمی تواند انجام بدهد و یا نمی رسد انجام دهد تا جانشین او برایش انجام دهد بلکه میخواست این جانشین تمام صفات خودش از جمله بخشش . خلاقیت . عدل . انصاف .دوست داشتن . عشق به مخلوق و... را داشته باشد و خدا خمیر مایه این صفات را با روح خودش در انسان دمید و برای اینکه انسان بتواند این صفات رادر وجود خود ملکه کند و با انها عجین شود باید مسیری خاص را طی نماید که به ان عشق . درویشی . تصوف . عرفان ... میگویند و اگر ببذیریم که چنین افرادی وجود دارند باید ببذیریم که انها دوست دارند ( چنانچه خدا دوست دارد )دیگران نیز حتی المقدور به این راه قدم نهند و برای تشویق دیگران به این مسیر مجبور بوده اند حرفشان را بزنند که این حرفها را برخی از انان شفاف و بی برده گفته اند که در این راه سر هم از دست داده اند( منصور حلاج ) و برخی با کنایه و مجاز صحبت کرده اند که سعدی از این جمله است و کلا عرفا برای اینکه حرفهایشان عا م زده نشود و هر کسی از ان سر در نیاورد نه به ان خاطر که بخیل بوده اند بلکه بخاطر اینکه حرفهای انان عمیق است و ممکن است انان در نظر ظاهر بینان به کفر متهم شوند و فتنه ای ببا شود برای خود اصطلاحاتی وضع کردند وسعی نمودند در قالب این اصطلاحات مطالبشان را بیان کنند یکی از این اصطلاحات مو ورخ محبوب است که مو کنایه از خلقت خداوند است که سیاه است و به شب تشبیه شده است و باعث گمراهی وراه گم کردن میشود مانند تمام توجیه هایی که برای نبود خدا میشود و رخ محبوب بر عکس تمام روشنیهایی است که راه را به سوی او نشان میدهدکه به روز تشبیه شده است البته تمام این بحثها مبتنی بر مبانی فوق می باشد و کسی که این مبانی را قبول نکند بالطبع چنین تفاسیری را نیز قبول نخواهد داشت و این تقابل تا روز قیامت باقی میماند ( البته ممکن است طرف قیامت را نیز قبول نکند ولی اگر قیامتی بود) و انجا حقایق عریان بر همه اشکار میگردد والسلام علی من اتبع الهدا )
فاطمه در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲:
سبکتکین مجاز است از محمود غزنوی با علاقه ی بنوت.
۷ در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵:
هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست
عیبت آنست که هر روز به طبعی دگری
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
عیبت آن است که بر بنده نمیبخشایی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۰۳
ناشناس در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
دکتر دادور =ناشناس اخری---استاد بهار درست گفته حافظ در این مورد با سعدی کاری ندارد---فردوسی و حافظ میهن برستند ولی سعدی که ستاره ادب اسمان ایران است کاری به ایران ندارد و جایی از ایرانی به اسم گبر نام می برد
ناشناس در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
لعل سیراب به خون----تشنه لب یار من است
همین کاملا درست است چون معنی اصلی از ان بدست می اید-=لب یار ندای ازادی داده و جوان را به مبارزه کشانده و با خون جوان لب یار مثل لعل قرمز شده ولی لعل از خون سیر است چون جماد است ولی لب یار تا در دنیا ظلم است و نیاز به خون جوان است سیری ندارد تا انسان به نور و اهورا برسد =باز جوید روزگار وصل خویش-تا اموقع مرتب ندای ازادی داده و خون خواهد گرفت=لب تشنه=قرمز مثل لعل ولی از قرمزی=خون سیر نشده
حسین بیدگلی در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
بنظر میرسد در این صفحه بیت دوم شعر نوشته نشده است.
نقد حال خویش را گر پی بریم
هم ز دنیا هم ز عقبی برخوریم
مارال در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹:
بیت 4
اگر به دست کند باغبان چنین سروی
به دست کردن به معنی فراهم کردن، به دست آوردن به نمونه های دیگر توجه کنید:
غزل 320 سعدی
یاری به دست کن که به امید راحتش
واجب کند که صبر کنی بر جراحتش
ناصر خسرو
چو چیزی به دست کرد و قوی گشت
گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد
انی واژهٔ مرکب امروزه کاربرد ندارد فقط در متن های قدیم آن را داریم
ناباور در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴:
میفرماید در دین ، برای فتوا دو شاهد لازم است
ولی در عشق مشاهده ی جمال یار ترا به مقصود میرساند
اللهُ اعلم
نا آشنا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:
شایق گرامی
اگر ممکن است جور دیگری معنی کن که ما هم بفهمیم
شایق در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:
با سلام ( فی منظرک النهار واللیل ) یعنی وقتی چشم به مویت می افتد تو بنهانی در بشت این مو ( هو الباطن او بنهان است )و وقتی چشم به رویت می افتد تو مثل روز روشن و درخشاتی و همه را نور می بخشی ( هو الظاهر او اشکار است ) بستگی به کسی دارد که تو را می نگرد همه می نگرند بعضی جز سیاهی چیزی نمی بینند و بعضی جز روشنی نمیبنند
شایق در ۱۰ سال قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴: