دکتر ترابی در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:
آیا به راستی این غزل سست از سعدی است؟؟
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه!!
زبان سعدی است؟
در هر نسخه کهنی هم که آمده باشد ، انتساب آن به استاد سخن دشوار است.
م موسوی در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
کیست تابازببیندقدآن رعنارا. وزنگاهش نفروشدهمه دنیارا
مهدی حیدری در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:
به گمانم این بیت به این صورت صحیح تر است
تا گنج عمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا «کنج» خرابات مقام است.
جناس بین گنج و کنج را نمی توان نادیده گرفت.
به خصوص که جناس مقیم و مقام نیز لحاظ شده است.
پایدار باشید.
حمیدرضا در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:
درود
به سبب معنای بلندی که در این غزل یافت می شود دور است از اهل معنا که چون آن مرد نحوی واژه ها را کنکاش نمایند. لیکن مواردی ذکر گردیده است از جانب یکی از نازنینان که بنده را ملزم به این کنکاش ساخته است.
ابتدا زمان روایی عزل را نگریستن باید.
"نمی بینم" به یقین دلالت بر حال دارد و زمان غزل روایتی است از حال کنونی شاعر و چه این که "دمم با جان برآید" وضعی است مستمر در زمان حال یعنی شاعر به سبب غمی که در نهان خانه وجود خود داشته و به سبب تنهایی که در حال دارد زحمت بسیاری متحمل می شود تا تنفس نماید. در واقع برای هر نفس جان کندنی لازم. باید این حس را تجربه نمودن تا تصویر سازی درخشان سعدی را در این میانه دیدن. تصور کنین بیمار تنفسی را چگونه با زحمت دم و باز دم دارد برای رهایی از مرگ دردی که بر سینه وارد می گردد و فشاری که گویی سنگی جثیم بر سینه می فشارند. به هر روی به سبب استمرار این وضع در زمان کنون بسیار محتمل می نمایاند که سعدی شیخ شیرین سخن چونین خطای دستوری نداشته باشد که فعل ماضی به کار برد
درویش در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:
یلام لطفا اگر امکانش هست راجع به بیت هفتم توضیحاتی بدین و مراد جناب حافظ چیه؟
کمال در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۴:
از حاشیه زیبای شماره پنج متشکرم
امیرحسین در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۷۲:
سلام
از لحظه ای که نویسنده قلم رو از روی کاغذ برمیداره مرگ مؤلف رخ میده.
و دیگه از اون به بعد این شما هستید که با طرز فکر و عقیده و برداشتتون از اون اثر، به روش خودتون زنده ش میکنید!
پس هرکسی آزاده که درباره هر مطلب با توجه به روش فکری و عقیده ای خودش، برداشت متناسب با اصل موضوع رو داشته باشه.
روفیا در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:
ظریفی ( دکتر ترابی را میگویم ) میگفت :
او همان جادوی غریب نهفته در ذرات هیدرژن است، تا در تنور خورشید پیوسته در هم آمیزند، فروغ ایزدی ، نور اسپهبدی بیافرینند.
همان نیروی شگرف، در سبزینه گیاه که خاک باد وباران خورده را شهد ناب می کند ، می ناب میکند
سودایی که در هر بهار در جان دانه گرده می آویزد تا خویش به بال باد بسپارد ، و بر کلاله رنگین مادگی جا خوش کند.
نیرنگ سرخ شاخه ریواس ...
روفیا در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
همین مفهوم از سعدی :
در این چیزی از شرک پوشیده هست
که زیدم بیازرد و عمرم بخست
گرت دیده بخشد خداوند امر
نبینی دگر صورت زید و عمر
و از شیخ محمود شبستری :
نشانی داده اندت از خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات
و هم از او :
چنان کان گبر یزدان و اهرمن گفت
مر آن نادان احمق او و من گفت
به ما افعال را نسبت مجازی است
نسب خود در حقیقت لهو و بازی است
و از مولانا :
تو هم از دشمن چو کینی می کشی
ای زبون شش غلط در هر ششی
آن عداوت اندرو عکس حقست
کز صفات قهر آنجا مشتق است
من این فاعل علی الاطلاق را همان نیروی دانش پیروز پنهان در همه فعل و انفعالات شیمیایی و رویداد های تاریخی و نظریه انتخاب طبیعی داروین و قوانین فیزیک مکانیک و دینامیک و کوانتوم و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و اصول روانشناسی و .... میدانم .
نامش را هر چه می خواهید بگذارید .
شایق در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:
با سلام خدمت جناب ساده باغی همان معنی یاغی را میدهد
ناشناس در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
معروف است که در مدرسه ای در اصفهان شیخی مشغول تدریس بود .
شخصی از راه رسید . درمانده و پریشان که مسافرم . پول کم آوردم و نیاز به کمک دارم تا به شهر و دیارم برگردم .
آقا فرمودند بروید از کسبه محل شخصی را برای ضمانت بیاورید .
مرد بیچاره مدام تکرار میکرد من اینجا غریبم . میگفتندش بروید کسی را بیاورید که آقا بشناسدشان . باز هم مرد بینوا گفت خدا شاهد است من اینجا کسی ندارم ...
کریم شیره ای آنجا نشسته بود آخر عصبانی شد گفت: مرد حسابی برو یک نفر را بیار که آقا بشناسه ! آقا خدا را چه می شناسه ؟!
ناشناس در ۱۰ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:
سلام
لطفا یکی من رو راهنمایی کنه که منظور از طرف در این شعر چیست و اینکه چطور خوانده می شود ؟
torf????
یا
tarf????
نازنین در ۱۰ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۶:
جسارتن فکر می کنم در بیت های یازده ، و بیست و یک -شاید به دلیل اشتباه تایپی- بعضی از واژه ها نادرست نوشته شدن :
بیت یازده، مصراع دوم : آن همت و بخشش ز کف شاه چشیدی
بیت بیست و یک، مصراع دوم: این صنعت بی آلت و بی کف ز که دیدی
(بیت بیست و یک مطابق با نسخه تصحیح شدۀ استاد فروزانفر هست)
دکتر ترابی در ۱۰ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲:
آشنای ناشناس، دوست گرامی،
گفتید و نیک گفتید، نخست آرمان شهری درونی بسازیم.
( از آرمان شهر به گونه ای با ما سخن گفته اند،
که دست نیافتنی می نماید ، واین گویا ریشه در واژه لاتین- یونانی آن دارد اوتوپیا و اوتوپیانیسم که معنای خیال پردازی دارد . ما اما ؤاژه شهریور را داریم به زبان امروز شهر آرمانی ، بهشت زمینی
کشور برگزیده مانا دارد).
دوست بداریم به رایگان ، بی چشمداشت تا به
خویشکاری برسیم ، به پارسایی
و درون خود از خویشکامی تهی سازیم. آنک
به سر منزل عشق خواهیم رسید.
گره از ابروان خواهیم گشود ، بد گمانی به یک سو خواهیم نهاد، صاف، زلال ، سرشار و درخشان خواهیم شد . می دانم سلوکی سخت است رهروان دریا دل میخواهد و هم؛
بسیار کسان گفته اند، کوشیده اند، بسیاری مانده اند و اندکی رسیده
ما نیز میگوییم ، میکوشیم. باشد که برسیم
چه برزیگران یکدگریم . بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند.
چراغ این آرزو را روشن نگاهداریم که رسالت ما آگاهیدن، آگاهاندن ، گسترش مهر وداد و یاری رساندن به رسایی و بالندگی انسان است.
سودای شهریوری بیرونی را از سر به در نکنیم.
۷ در ۱۰ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:
نی که مینالد همی در مجلس آزادگان
زان همینالد که بر وی زخم بسیار آمدست
نای که می نالد همی در مجلس آزادگان
زخم=خراش و بریدگی تن و پوست(نای} با آلت توک تیز
اشاره به نای که از نیزار با بریدن بند یا گره جدا شود و باز آن را بیشتر میخراشند و سفته میکنند تا بشود نواخت.
نام دیگر آن نای و نال است پس نای/نال همی نالد
hossein در ۱۰ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:
سلام به همهٔ دوستان. این به دو دلیل نمیتواند "شکک" باشد. اول این که شک با معنی شک کردن یک فعل است. در حالیکه "زیرک" یک صفت است. بنابراین میتوان با افزودن "ک" به "زیرک" "زیرکک" را با معنی زیرک کوچک ( یعنی زیرکی که در واقع زیرک نیست) را استخراج نمود. این کار را با یک فعل نمیتوان انجام داد. دوم اینکه حتا با فرض اینکه "شکک" را بتوانیم ایجاد کنیم - این معنی شک کوچک میدهد. معنی بیت این است که تو زیرک کوچکی هستی چونکه اصلا زیرک نیستی. چرا زیرک نیستی؟ چونکه ضعفی بنام "شک" داری. اگر بگوییم دارای شک کوچک میباشی این از اهمیت این ضعف میکاهد که مخالف معنی این بیت است.
۷ در ۱۰ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
خوراک سعدی بناگوش بوده و بسیار یاد کرده
hossein در ۱۰ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:
سلام به همهٔ دوستان. این به دو دلیل نمیتواند "شکک" باشد. اول این که شکک با معنی شک کردن یک فعل است. در حالیکه "زیرک" یک صفت است. بنابراین میتوان با افزودن "ک" به "زیرک" "زیرکک" را با معنی زیرک کوچک ( یعنی زیرکی که در واقع زیرک نیست) را استخراج نمود. این کار را با یک فعل نمیتوان انجام داد. دوم اینکه حتا با فرض اینکه "شکک" را بتوانیم ایجاد کنیم - این معنی شک کوچک میدهد. معنی بیت این است که تو زیرک کوچکی هستی چونکه اصلا زیرک نیستی. چرا زیرک نیستی؟ چونکه ضعفی بنام "شک" داری. اگر بگوییم دارای شک کوچک میباشی این از اهمیت این ضعف میکاهد که مخالف معنی این بیت است.
۷ در ۱۰ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:
او سخن میگوید و دل میبرد
و او نمک میریزد و مردم کباب
نمکریز=دلبر لوند
دکتر ترابی در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶: