گنجور

حاشیه‌گذاری‌های همایون

همایون

تاریخ پیوستن: ۲۶م دی ۱۴۰۰

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۷۴۴


همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

روی سخن با همه است یکی‌ یکی‌ نام میبرد
که من به دنبال ملامت شدن نیستم بلکه با صراحت و بدون اشاره می‌گویم
که شمس حقیقت یگانه است و وصال و دیدن او عید واقعی است
باور به هر کس وهر مذهب دیگری مثل تیمم است در حالیکه آب داری

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۶:

همانگونه که معلم برای تربیت شاگرد سئوال طرح می‌‌کند
پیران هم برای پیروان خود راز آمیز و طامات گونه سخن میراندند تا آنان را به راز ورزی
و رمز گشایی آموخته سازند
اعداد و حروف و کلمات و ترکیبات خود بار راز گونه دارند
یک، بودش است و دو، پیدایش است و سه، آفرینش
چهار، نهادش است و پنج، انسان است که خود را حس میکند و بی‌ نهایت است چون بی‌ نهایت را در خود درک میکند
شش، محدودیت است در بی‌ حدی
اهورمزدا به رشک اهریمن پی‌ میبرد و او را به درون نور که موجب رشک او شده بود فرا می‌‌خواند
ولی اهریمن نمی‌‌پذیرد و تاریکی‌ را نمی خواهد که از دست بدهد و اینگونه راز پیدا می‌‌شود
رشک و راز اولین دویی که همزادند پا به پهنه نبرد میگذارند و اینگونه سه، که نبرد است با دو، همراه می‌‌شود
پس زمان محدود پیدا می‌‌شود از زمان ئا محدودی یا زروان، زیرا نبرد در ئا محدودی صورت نمی گیرد
و چهار هم اینگونه پیدا می‌‌شود و انسان مشعل نبرد را بدست می‌‌گیرد نبرد نور
با آمدن سه و چهار، هفت که راز آمیز‌ترین عدد است* به دنیای هستی‌ پا میگذرد و با بودش که یک است در می‌‌آمیزد و هشت می‌‌شود که دو چهار است و شب و روز از دنیای نور و تاریکی در نبردی سه هزار ساله با هم در می‌‌آمیزند و من ما میشود و اینگونه نیستی‌ لحظه به لحظه پا به هستی‌ می‌‌گذارد و شهریار لحظه به لحظه از پرده بیرون می‌‌اید
که ما هم می‌‌تواند با ما باشد و هم بی‌ ما ولی همیشه ما باقی‌ می‌‌ماند و بسیار ما‌ها می‌‌توانند با هم در آمیزند ولی همواره ما خواهند بود
آنگونه که جلال دین همیشه ما است و ما با جلال دین
*الکترون‌ها هفت مدار دارند و پروتون هم هفت لایه است

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۸:

غزل لحظه و ساعت
اینجا جلال دین کاملا بی‌خودی خود را آشکار میکند و به جان خود و شمس که یکی‌ شده است سوگند می‌‌خورد
او یک انسان منفرد نیست بلکه مانند ماه و خورشید که در گردش اند در گردش دائم بدور شمس افتاده است همانطور که شمس هم بطور ئا پیدا و غیر جسمانی‌ بدور دل‌ او در گردش است
ما می‌‌دانیم که همه اجسام در هستی‌ نیز بدور هم می‌‌گردد اینگونه است که او هست گردیده و بقیه را چون نقش گرمابه مجازی می‌‌داند زیرا در چنین گردشی نیستند
در دو بیت نخست چهار حالت کار و بار و نوش و کوش، آدم را بطور تصادفی و خوشایندی بیاد چهار ویژگی‌ ذرات بنیادی مثل الکترون که بدور پروتون می‌‌گردد می‌‌اندازد، گشتاور (کار تو)، سرالش (بار تو ) نهادش (با قند تو) و چرخش (از پند تو)
هر چند که خود را بیرون از هر گونه چهاری که اساس هستی‌ است می‌‌دند از سرگشتگی خو بسیار خشنود و شاد است و همه چیز خود را از این گردش می‌‌داند
مانند رخسنده‌ای که با ضربه‌های دف و پرده‌های ساز هماهنگ است هستی‌ او با هستی‌ شمس هماهنگ و در هم تنیده شده است
و مانند گردیدن که دائمی است او نیز هر لحظه و ساعت این وابستگی و هماهنگی را حس میکند
این تجربه برای انسان براستی یگانه و کمیاب است و شاید پدیدهٔ‌ای نایاب در هستی‌ انسان‌ها باشد
از گفته‌های او و نکته‌های بدیع او درستی این ادعا نیز برای همگان بخصوص دوست داران او آشکار است

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۴:

جلال دین پیامبری است که پیام ویژه دارد مانند همه پیامبران که پیام و رسالت ویژه خود را دارند
پیامبران هر چند برخی‌ در کار خود موفق اند و برخی‌ نا موفق، ولی این ظاهر کار آنان است
در حقیقت هر پیامبری که پیام ویژه‌ای بیاورد همان ویژگی ضمانت و گرو پیروزی اوست
جلال دین زیبا‌ترین پیام و رسالت را بر گزیده است که درخورد و شایسته مقام انسان است
همان چیزی که هستی‌ و نیروی افریدگاری نیز با آن‌ موافق و سازگار و هماهنگ است

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۵:

غزل خوبان
گروهی که بسیار از زبان جلال دین به آن اشاره میشود
اینجا به شرح حال خوبان می‌‌پردازد
راز در درون است و به زبان دیگر هر جا درونی هست رازی هم هست یا جنس درون از راز است
راز یک بعدی از هستی‌ است علاوه بر شیش جهت که در حقیقت سه جهت است که در دو ضرب میشود
یا با دویی در می‌‌آمیزد و دویی همه جا در کار است در خوب و بد در پایین و بالا و اینجا در داد و ‌ستد
که کار عشق است که راه درون را می‌‌پیماید و راز‌ها با داد و ستد‌ها آشکار میشود یعنی‌ کارآمد می‌‌گردد
دل‌ چه در صورت جسمانی و چه در حالت روحانی می‌‌دهد و می‌‌ستاند
و خوبان آنهایی اند که دلشان ربوده شده است و در اختیار آن کسی‌ است که ربوده
پس با آن در معاشقه است و این یعنی‌ داد و ستد پیاپی با آن چه که موجب پیدایش دل‌ است مانند نقاشی که با کار‌های خود و یا شاعری که با شعر‌های خود ارتباط دارد
و ارتباط یعنی‌ داد و ‌ستد و رابطه پدیده‌ای است که همه جا حضور دارد
همه ذرات جهان با یکدیگر دائماً در داد و ستد اند این امروز به تحقیق علمی‌ نیز در آمده است بسیار گسترده که شامل ذره‌های ظاهراً خالی‌ یا پهنک‌های فضا نیز هست
در بینش جلال دین هم همه ذرات می‌‌بایست دارای دل‌ باشند و دل‌‌ها همه در رابطه با هم
این رابطه جایی‌ آرام تر است و جایی‌ پر کشش و رخسنده
هسته اتم آرام است اما رخس الکترون این همه شور و فتنه به پا کرده است ولی همگی‌ در میدان رخس قرار دارند
سنگ سنگی‌ می‌‌کند و یاقوت با نور شادی و پایکوبی می‌‌کند هر چند که آن هم سنگ است

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۷:

همایون

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۷:

دزدی و قمار بازی در کیش جلال دین از پیش نیاز‌های سفر عارفانه است
شب روی و گوهر شناسی‌ و رمز صندوق‌ها را پیدا کردن و زیبایی شناسی‌ و چابکی و تردستی
از هستی‌ دزدیدن بر خلاف دزدی از دیگران بسیار پسندیده است چون هستی‌ گوهر‌های ویژه را به کسی‌ نمی‌‌بخشد
آنچه هستی‌ می‌‌بخشد بسیار معمولی‌ و ارزان قیمت است تا گرسنه نمانی و بتوانی برای زنده ماندن مبارزه کنی
این غزل گزارش دزدی‌های جلال دین است که پی‌ برده است که چه گوهر‌هایی‌ در هستی‌ نهان است و عظیم‌ترین آن‌ها یوسفی است
که با دیدن آن انسان دست خود را می‌برد و اینبار سر خود را به بریدن می‌‌دهد زیرا دیگر نیازی به آن ندارد چون جان اخوان صفا
را که یافتی دیگر چه می‌‌ماند که با سر یا همان عقل بخوهی بیآبی
اخوان صفا افراد ایرانی‌ از خود گذشته یی بودند که بدنبال علم و آگاهی‌ بودند و کار عرفان را گروهی پیش می‌‌بردند
و افراد را مرحله به مرحله در این راه با هم برادر وار پیش می‌‌بردند مانند یاران غار در آیین مهر که دور از خلق گرد هم می‌‌آمدند و گفتنی‌ها را می‌‌گفتند و پوشیدنی‌ها را مخفی‌ نگاه می‌‌داشتند
وقتی چیزی را یافتی که به قیمت سر دادن می‌‌ارزد یعنی‌ دیگر با سر کار نمی‌‌کنی‌ بلکه سر دیگری پیدا میشود
که بجای تو می‌‌اندیشد و بتو می‌‌گوید چه بگو و چه نگو چه بکن و چه نکن
چون ماه در دل‌ تو می‌‌چرخد و روشنایی درون به تو می‌‌بخشد
این نتیجه عشق و دوستی‌ عارفانه میان انسان هاست که با رازورزی و برخورداری از موهبت پیر و یار جانی به آن‌ دست می‌‌یابند
وجود پیر و عارف کامل موهبتی عظیم است
این باور از زمان‌های بسیار دیرین در میا‌‌ن ایرانیان در کار بوده است
و اینسان زندگی‌ را با شکوه و روان خود را آرام و شاد و خود را پهلوان و شاه می‌‌نموده اند
و در میان خود یکی‌ را شاه شاهان و پهلوان پهلوانان و پیر خرابات می‌‌شناختند
به این دلیل است که فرهنگ ایران فرهنگ قله‌ها و چکاد هاست و ٔبر‌ترین‌ها را با خود همراه می‌‌کند
با پیدا شدن یک بزرگ همه به بزرگی‌ میرسند و همه در این پیدا شدن نقش دارند و در آن سهیم اند
اینگونه انسان به یکی‌ تبدیل میشود و از فردیت دور میگردد این تفاوت فرهنگ شرقی‌ است با غرب
آن کس که در مغرب بود یابد خورش از آندلس
وان کس که در مشرق بود او نعمت هرمز خورد

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۷:

فنا در سلوک و عرفان آخرین مرحله است
ولی‌ در حقیقت آغاز زندگی‌ است
زندگی‌ شاهانه !

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۶:

این غزل می‌‌رساند که تمام عرفان و سلوک جلال دین در شمس خلاصه می‌‌شود
حتی مرحله فنا که زیبا‌ترین با شکوه‌‌ترین و توانا‌ترین است در شمس صورت میگیرد
شمس یک واسطه نیست بلکه خود معشوق است
همین حال را حافظ با پیر خرابات دارد
در حقیقت این انسان است که آغاز و پایان است و راه است که باید پیموده شود
و خود سعادت است که اگر اینگونه نباشد دویی است و وصال نا ممکن و خیالی
او شمس را می‌‌بیند و شمس هم به او اشاره می‌‌کند
این شکوه‌ تنها می‌‌تواند میان دو انسان صورت گیرد که دل‌ هاشان یکی‌ گردیده و بر هم منطبق
که این در سفری زیبا‌ترین روی می‌‌دهد و جلال دین گزارشگر زبردست این سفر

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۰:

حدیث عشق همیشه در کار بوده است مانند خورشید که همواره تابیده و می‌‌تابد
تا زرتشتی پیدا می‌‌شود و به وجود آن پی‌ می‌‌برد و به کارایی‌ آن که پیوسته در کار است
و شیرینی‌ عسل را پدیدار می‌‌سازد و زیبایی گل را و مهر را و انسان را
پیدا شدن شمس و جلال دین با هم دیگر و ملاقات و همنشینی آنان بود که چشمه خورشید عشق یافت می‌‌شود و همگان از آن برخوردار می‌‌گردند
کار انسان یافتن است چون در هستی‌ گنج‌هایی‌ نهان است و همین گنجینه بودن هستی‌ انسان را پدید آورده است که خود گنجی عظیم است
و در میان انسان‌ها و سر‌ها نیز گنج‌ها نهان است که خورشید عشق برای درخشش آنان پیوسته در کار است

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۰:

حقیقت واحد و مشخصی وجود ندارد به عبارت دیگر حقیقت نمی تواند در محدوده فهم و فرمول خاصی‌ قرار بگیرد
ودر بند عقل در آید بلکه با چشم دل‌ قابل دیدن است چشم دل‌ هم با عشق کار می‌‌کند نه با نور
تازه آنجا هم ثابت و یکنواخت نیست بلکه مانند درس و کلاس و مدرسه می‌‌ماند و جای هزاران پرسش و پاسخ دارد
برای همین است که زبان عاشق غزل است که گفتگو یی است بی‌ پایان میان عاشق و معشوق و هر چه در میان آنهاست
از خورشید گرفته تا ذره از ماه و ابر تا گل و بلبل و هر چه که در ذهن عاشق معنایی و مفهومی از عشق را باز می‌‌تاباند
اما یک خاصیتی دارد و آن چشیدن است و یکبار کافی‌ است که روی دهد
دیگر عاشق را رها نمی‌‌کند و راه او را تغییر می‌‌دهد و فکر و ذکر او را پر از درس عشق می‌‌کند
هر چند او به کار‌های دیگر زندگی‌ هم می‌‌پردازد حتی بهتر از دیگران ولی عشق در او همواره آزاد از هر چیزی پاک و لطیف در کار است
و نیرویی به او می‌‌دهد که گوش شیر را هم می‌کشد و رام خود می‌‌کند

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۹:

می‌ توان غزل را با احتیاط از کار‌های اولیه حتی پیش از ملاقات شمس به حساب آورد
که رنگ و بوی آتشین نگرفته و به عرفان سلطان ولد و قدما نزدیک است ولی نشان دهنده
سبک و سیاق شعر جلال دین است که سرشار از موسیقی و اوزان درونی و بیرونی است

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

اذا جاء القضا ضاق الفضا ، هنگامی که سرنوشت راه ما را مشخص می‌‌کند و فضای ما را تنگ و محدود می‌‌سازد
سرنوشت انسان همانا دیدن زیبایی‌ است و عاشق شدن به آن به اندازه‌ای که باز سرنوشت او تعیین کرده است
پیش از آنکه سرنوشت بیاید آدمی‌ فرصتی برای بازی کردن دارد آنگونه که توله حیوانات جست و خیز می‌‌کنند
از این جست و خیز و یا جست و جو نیز کار‌های زیادی بر می‌‌آید و جنگ‌ها و ابزار‌ها ساخته می‌‌شود که آن هم همه محصول قضاست
که از دیرباز در کار ساختن است پیش از آنکه ما باشیم و پس از آنکه ما نباشیم
در زندگی انسان‌ها شرائط گوناگونی را تجربه می‌کنند کسانی در رنج و گرفتاری و گرسنگی و بیماری
و کسانی هم مثل این خواجه ما روزگار راحتی‌ و خوشی دارند و خانواده و ملک و احترام و مدرک تحصیلی‌ و رفاه کامل
و به ریش دیگران می‌‌خندند و به مسخره بزرگان و عاشقان حقیقی‌ می‌‌پردازند و به خود اجازه لودگی و سبک سری می‌‌دهند
و از همراهی و تشویق چاپلوسان و ریزه خواران نیز برخوردار
تا اینکه یک روز سرنوشت می‌‌آید و در خانه آنانرا می‌‌زند و کمی چشمشان را باز و چشم بندشان را کمی‌ بالا می‌‌زند تا اند‌کی زیبایی را ببینند
آنگاه بیماری می‌‌اید سراغشان
این بیماری چیست این بیماری کم دیدن است دیر جنبیدن است اضطراب و خرخشه است که به جان آدمی می‌‌افتد و او را بسوی مرگ تدریجی‌ و وحشت از آن سوق می‌‌دهد
مثل حیوانی که گردنش نیمه بریده رها شده است، احساس دست کوتاه و خرما بر نخیل، احساس اینکه چرا زود گذشت احساس اینکه چقدر زیبایی هست ولی او محروم است این‌ها آغاز بیماری عشق است اینکه زیبایی حقیقی‌ چیست و چرا دست من خالی‌ است از آن، بیماری حسرت و هجران بی‌ آنکه آنرا چشیده باشد
اگر سّر جان و عشق را بخواهی، بدان که این سرنوشت همه است و نه تنها خواجه ما بلکه یوسف هم همین سرنوشت را داشته و این او بوده که عاشق زلیخا میشود و بدنبال او می‌‌افتد و قصاص آنرا نیز پس میدهد و بعدش اتفاق دیگری می‌‌افتد حالا معشوق عاشق میگردد و این راز نهفته در عشق است
هر چند که من داستان را غلطی بیان کردم ولی حکمتی در کار قضا هست که من اینگونه بگویم چون رابطه عشق بسیار باریک است که هر طور بگوئی جور در میاید ولا من کاره‌ای نیستم
حالا این را بگذار و فکری برای خواجه بکن
هر کسی‌ ظرفیتی دارد از آفتاب تنها نوری بما می‌‌رسد از دریا گوهری و کوزه ای
این ما هستیم که باید به آفتاب و دریا پی‌ ببریم از زیبایی اندکی‌ که بما می‌رسد این ما هستیم که باید به بزرگی‌ برسیم و این راه را طی‌ کنیم
و بدانیم که از یک چاشنی‌ کم به همه محتوی دیگ پی‌ ببریم و از شیرینی‌ حلوای زندگی‌ و هستی‌ و معشوق برخوردار شویم
و حتی سنگ و سختی آنرا نیز قدر بدانیم و ارزش بگذاریم چون طلا
این راه و رسم و اسرار عشق است ‌ای خواجه وقت را بیش از این تلف نکن

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۹:

دریا درون ماهی‌ عظمت و بی‌ حدی زیبایی در هستی‌ را می‌‌رساند
هر چیز زیبا از درون زیبا و سرشاری خبر می‌‌دهد
عناصر هستی‌ از مجموعه هستی‌ از آغاز تا کنون می‌‌آیند و زندگی‌ در زمین همه را در خود دارد
همه کائنات در پیدایش زمین نقش دارد و حضور دارد
حقیقت را باید دید با تمامی زیبایی اون و هر چه بیشتر
حقیقت ثابت کردنی و فهمیدنی نیست این مانند یک میهمانی است که باید از آن برخوردار شد
مسیح ماهی‌ است و خورشید است و مهر. اینها در آیین قدیمی‌ مهر ریشه دارد
جایگاه خورشید آسمان چهارم است و پیک خورشید هم مقام چهارم در آیین مهر است
مهر در شب تاریک و سرد از دل‌ سخره‌ای بیرون می‌‌آید و به آسمان می‌رود و سوار بر گردونه خورشید به تماشای زمین می‌‌پردازد و انسان‌های با وفا و پیمان داران را پشتیبانی می‌‌کند
دل‌ همان نقش را دارد و می‌‌تواند به آسمان برود و با همه زیبایی‌ها ارتباط بر قرار کند
مهر زاییده آناهیتا نگهبان آب‌های پاک و روان است آنگونه که ماهی‌ و انسان و مسیح که خدا گونه است

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

یار چه کار آیدت یعنی‌ یار خیلی‌ به کار آیدت و چه کار‌هایی‌ که با یار می‌‌توانی بکنی و بدون یار نه
انسان یک ویژگی‌ ذاتی دارد و آن وقف کردن خود بکاری و چیزی در هر دوره از زندگی‌ است
در پشت هر نوع وقفی خود در میان است بجز وقف مستی شدن و مستی کردن
تمام هدف این است که غیر از خود را هم بتوانیم ببینیم و بینش خود را گسترش دهیم
و از خانه بیرون آییم تا مستان را ببینیم و با آنها یار شویم و کار‌های بزرگ صورت دهیم
تا وقتی که با حس خود بینی‌ کار می‌کنیم به دنبال آرامش و راحتی‌ و خوش خوراکی هستیم
کاری از ما بر نمی‌‌اید و همه با هم رقیب و گاه دشمن هستیم و نمی خواهیم کسی‌ از ما برتر و موفق تر باشد
و این موجب می‌‌گردد تا هیچ کس مرد بزرگی‌ چون شمس را نبیند و حتی در صدد دشمنی و نابودی‌اش برآید
چون یار را هم برای سود خود می‌‌خواهد حتی عبادت هم برای سود خود میکند و امام زاده هم برای سلامتی خود میخواهد و این یعنی‌ کوچکی و حقارت انسان
نکته اساسی‌ اینجاست که ما به روش دیگر و نگاه دیگر جزو سود شخصی‌ باور نداریم و آن چیزی است که عرفان و عرفای ما بر آن تاکید می‌‌کند البته عرفای بزرگی‌ چون شمس و جلال دین و شهاب دین و حلاج‌ها و ابن سینا‌ها و ملا صدرا‌ها و بسیاری از جان گذشته‌ها ی دیگر
آنچه بیرون از من کوچک ماست به یار مربوط می‌‌شود و این نگاه چه سود‌ها و بزرگی‌‌ها که برای بشر به ارمغان نیاورده است

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

جلال دین بار‌ها به وقف بودن انسان اشاره میکند
انسان یک ویژگی‌ ذاتی دارد و آن وقف کردن خود بکاری و چیزی در هر دور از زندگی‌ است
در پشت هر نوع وقفی خود در میان است بجز وقف مستی شدن و مستی کردن
تمام هدف این است که غیر از خود را هم بتوانیم ببینیم و بینش خود را گسترش دهیم
و از خانه بیرون آییم

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۵:

این گونه دیدن یعنی‌ کامل شدن در هستی‌ و این که هستی‌ در بطن خود زیبایی نهفته‌ای دارد بی‌ آنکه ظاهر شود
مرد خدا دان اون را می‌‌بیند بر عکس مرد خدا خوان که همیشه از خدا طلبی دارد
سام و نریمان و رستم خوی پهلوان دارند و هرگز از خدا طلب روزمره ندارند بلکه در راه پهلوانی خود هر گاه که
نیاز باشد خدا را یاد می‌‌کند و خدا هم بصورت سیمرغ به یاری می‌‌آید و در این تردیدی نیست
آنکه یگانه است همواره می‌‌رسد غیبت نمی‌‌کند
جان عاشق این را خوب می‌‌داند برای همین پهلوانی می‌‌کند

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۳:

عشق یگانه است با یک و عدد یک سر و کار دارد و ریاضیات خودش را دارد
هم معشوق یکی‌ است و هم عاشق یکی‌ بین است اگر اینطور نباشد عشق به بیماری مبدل می‌‌شود
هستی‌ هم با یک کار می‌‌کند اگر یک نبود هیچی‌ نمی‌‌بود و وقتی‌ هیچی‌ نباشد آنوقت یک هست
این غزل زیبا هم قافیه‌های طاق را به زیبایی بکار برده است

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۹:

به‌‌‌ به‌‌‌ چه غزل زیبا و عالی‌، آدم را با جان عشق آشنا می‌‌کند
عشق و عظمت آن ویژه انسان است و هستی‌ این امکان را به ما داده است بی‌ هدا و مرزی !
حتما چنین غزل زیبا و بی‌ همتایی از یک زیبایی و شادی بی‌ حد و مرزی سر چشمه می‌‌گیرد
که همان خبر پیدا شدن یک گم شده عزیز جانی است
بی‌ شک شمس انسانی‌ عظیم و نا محدود بوده است و چنین کسی‌ مژده به همه انسان هاست
کافی‌ است یک انسان به مقام بی‌ مرزی و بزرگی برسد تا همه احساس بزرگی‌ کند
این استثنا عشق است که یکی‌ همه را ثابت می‌‌کند که در علم پیدا نمی‌‌شود
آنجا یک استثنا همه قوانین را به هم می‌‌زند و در شهر عشق قضیه بر عکس است
آمدن شمس و یافته شدن و درک بزرگی‌ آن با نبوغ و بزرگی‌ جلال دین به بزرگی‌ همه
عاشقان و عشق ورزان می‌‌انجامد
انسان‌هایی‌ که نمی‌‌دانند چه می‌‌خواهند ولی می‌‌دانند که عاشق اند

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۱:

غزل شهاب دین سهروردی
غزل خصوصی مانند یک نامه احتمالا به شمس که گهگاه میانشان شکرآب می‌‌بود و به قهر و دوری شمس می‌‌انجامید
در بیت اخر علاقه و احترام و ارزشمندی جلال دین به شهاب سهروردی بسیار آشکار است
جلال دین در هر فرصتی از بزرگان یاد میکند

۱
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۸