گنجور

حاشیه‌گذاری‌های همایون

همایون

تاریخ پیوستن: ۲۶م دی ۱۴۰۰

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۷۴۱


همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:

هنوز هم انسان نمی‌‌داند زمان چیست و مکان کدامست
می‌ گویند برای ذرات بنیادین زمان صفر است و در سیاه چاله‌ها زمان بی‌ نهایت، یا به عبارت دیگر ذرات مکان را اشغال می‌کنند و در سیاه چال‌ها مکان نزدیک صفر است
به هر حال آنچه ظاهراً علم یافته این است که زمان و مکان هر کجا بازی عجیبی‌ می‌‌کند
انسان باید زمان و مکان خود را پیدا کند و اسیر زمان و مکانی نباشد که برایش تعیین می‌کنند تا کلاه بزرگی بر سرش نرود
مکان ما کنار یار است نه‌ جای دیگر و زمان ما باید مستقل از حوادث و رویداد‌ها باشد
این زمان را اصطلاحاً دم می‌‌نامند یعنی‌ زمانی ویژه برای انسان که با رویداد‌های عمومی پر نشده است بلکه با هم سخنی با دوست می‌‌گذرد یا اصطلاحا در میخانه می‌‌گذرد و می‌‌ آن نیز سخن پیر است یا همان یار جانی در این صورت است که ما حضور خود را و جان خود را و دل‌ خود را تجربه می‌‌کنیم
در این غزل زیبا که آغاز راه را نشان می‌‌دهد که آغاز مهم‌ترین است بی‌ وزنی زیاد دیده می‌‌شود
که هم می‌‌تواند عمدی باشد و یا اشتباه کاتب آن‌، مثل:
جز خلوت عشق نیست درمان
رنج غم باریک اندهان را

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

خون دراین غزل و بسیار جاهای دیگر اشاره مستقیم به کشته شدن شمس است که دوری شمس را برای جلال دین بسیار حزین و نا پذیرفتنی و خشم آور و نفرت انگیز و ناباورانه گردانیده است
و اصلا نمی پذیرد که سرنوشت کسی مانند شمس که پادشاه دو سرا است بدست چند اوباش حکومتی رقم بخورد بلکه برعکس این او بوده است که دیو و پری و حتی سلیمان ها و آصف ها همکار و در خدمت او بوده اند کسی که آفتاب و آب حیوان در برابر او هیچ اند و سرنوشت همه را او رقم زده است هرگز نمرده بلکه هر روز زنده تر می شود و این کاری است که جلال دین آنرا دیده بانی می کند
همیشه ازدست دادن او را با پیچیده ترین سخن بیان می دارد و در اینجا نوشته از جوش خون خود را در این باره چون مورچه های ناتوان می داند که به دادخواهی به نزد سلیمان می روند و سلیمان خود دستور کار را از لطف شمس می گیرد که همه بخشش است و مژده خرمی

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

از غزل های آغازین پیش از ملاقات شمس و تحول بنیادین
نشانه تقلیدی از نهضت عرفانی بایزیدی و البته آلوده با باور های دینی که مبتنی بر خود نمایی و خود بزرگ بینی به همراه گناه کار و پست شمردن دیگران است و برتری خود
وقتی خود نمایی مهم می شود معنا در تاریکی قرار می گیرد
اگر نمی بود ملاقات او با شمس و پرواز و رهایی جلال دین٫ ما همچنان با این گونه عرفان در جا می زدیم
همان گونه که سر دمداران مذهپی ما پس از هزار سال هنوز به باور های دروغین و مردم فریب خود دل خوش اند و مردم ما به پابوسی اهل قبور

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

این غزل به خوبی عرفان و شناخت جلال دین پیش از دوستی با شمس را نشان می دهد و سند خوبی برای ارزیابی دستاورد عظیم این دوستی است
آلودگی باور ها و ادبیات دینی سامی که در غزل های آینده زدوده می شود یکی از این نشانه هاست
و اینکه جلال دین از ابتدا به شعر اهمیت می داده و ذوق آن را داشته و آیین درویشی و عشق را نیز از پدر عارف مسلک خود آموخته است
سستی مضامین این غزل چنانچه در برابر تک تک موارد مشابه در غزل های آینده جلال دین قرار بگیرد توانایی او را در اوج گیری پرواز معنوی نشان می دهد

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:

دوره صلاح دین در زندگی جلال دین دوره بسیار مهمی است
شمس که دنیای او را دگرگون کرده و وظیفه ای سنگین همراه با شور و فراق و مبارزه بر دوش او گذاشته اکنون په راه پر خون رفته است و تا آمدن حسام دین مدتی باید سر شود
چه چیزی و چه کسی بهتر از آرامش صلاح دین یار دیگر شمس دین و او
دوره ای که به او فرصت می دهد تا شمس را دوره کند و خود را آماده و شور خود را مهار و فراق را پذیرفتنی سازد
روی سخن با شمس است که دیگر رفته است ولی به تمامی حضور دارد و حس می شود
در کنار صلاح دین است که دوری جسمانی شمس نیز برای او امکان پذیر می گردد
غزلی سرشار از احساس و صداقت و عشق و بزرگی انسان

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۰:

انسان هر چه ضعیف تر و غم گین تر، قدرت زوگویان بیشتر، برده داری پر رونق تر، تسلط سرمایه داران افزون تر
بخشی از روان شناسی هم امروز به کمک روحانیت آمده است و سعی در ضعیف نشان دادن و ناتوان نمودن انسان دارد تا بازاری برای خود دست و پا کند و تلاش می ورزد تا ناتوانی انسان را دور از دسترس او در مشکلات و گره های کودکی بیابد و اساس کار او را مختل سازد
همان گونه که مذهب انسان را از ابتدا گناه کار و شرم گین می شناسد
این گونه غزل های جلال دین ارزش و نقش عرفان فره مند ایرانی که از بایزید بستامی تا شمس دین تبریزی بسیاری جان بازان و جان بخشان را در خود پرورده و در آسمان پر ستاره خود جای داده است را به ما می نمایاند
آری انسان عزیز است انسان بزرگ است انسان شیرین است و انسان پیا آور هستی ست

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۵:

جلال دین با شمس عرفان نو و دین نو و مذهب نوومکتب نو و انسان نوینی را پایه گذاری و پیدا میکند
ای شمس تبریزی بیا ای معدن نور و ضیا
کاین روح باکار و کیا بی‌تابش تو جامدست

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۵:

جلال دین با شمس عرفان نو و دین نو و مذهب نو و انسان نوینی را پایه گذاری و پیدا میکند
ای شمس تبریزی بیا ای معدن نور و ضیا
کاین روح باکار و کیا بی‌تابش تو جامدست

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۰:

دل دیگر دلی است که آماده ملاقات شمس است و شمس نیز این را پی برده است و این گونه عرفان نوینی پیدا می شود که خورشید آن شمس است و ماه آن جلال دین و ما ستارگان که می کوشیم به سهم خود در نور فشانی هستی خود را بیازماییم

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

غرلی در فرهنگ ایزدی فرهمندی و عرفان ایرانی بایزیدی پیش از شمس که نزد حافظ نیز محفوظ است
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد- حافظ
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد - حافظ
دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو نعره مزن که زیر لب می‌شنود ز تو دعا
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد - حافظ
زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا
بام و هوا تویی و بس نیست رهی به جز هوس
آب حیات جان تویی صورت‌ها همه سقا
امیر و شاه و حتی خدا را در خودت بجو بقیه صورت هایی هستند که تو می سازی و کار تو در گرو
این صورت هاست و کبوتر دلت یعنی عشق تو به هرجا که برود پیش خودت بازمی آید
شوری و سختی و تاریکی و زردی و خشکی و شکستگی همه آزمونی اند برای تو تا از جان خود آب زندگی بر آری و همه را خرم کنی
بد نیست با غزل دیگری آزمود که می گوید
خردم بگفت برپر ز مسافران گردون چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد
برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
دل دیگر دلی است که آماده ملاقات شمس است و شمس نیز این را پی برده است و این گونه عرفان نوینی پیدا می شود که خورشید آن شمس است و ماه آن جلال دین و ما ستارگان که می کوشیم به سهم خود در نور فشانی هستی خود را بیازماییم هر چند چون شاخه ای شکسته

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰:

شهاب دین سهروردی با کمک گرفتن از نور و فلسفه اشراق دو جهان دیدنی و نا دیدنی را به هم پیوند می‌‌زند
و ملا صدرا نیز با حرکت جوهری میان جسم و روح ارتباط پدید می‌‌آورد
برای جلال دین وجود شمس دین است که دو جهان را یکی‌ می‌‌کند و دویی از میان بر می‌‌خیزد و این را بار‌ها گفته است
خسرو جان شمس دین مفخر تبریزیان
در دو جهان همچو او شاه خوش آیین که راست
این حقیقی‌‌ترین و واقعی‌‌ترین صورت وحدت و یگانگی در هستی‌ است که انسان محل این پیوستگی است
بر سر منشور عشق جسم چو طغرای ماست
این باور و این پیدائی در نهانی دو کون و دو جهان پیدا نمی‌‌شد اگر کالایی چون شمس در بازار ما آدمیان یافت نمی‌‌شد و جلال دینی نمی‌‌بود که این کالا را بر گزیند و فریاد بر آورد که:
اول و پایان راه از اثر پای ماست
جالب این است که آنان که عقیده‌ای به دو جهان ندارند و فقط به دنبال کشف جهان مادی هستند به دو جهان ذره و موج رسیدند و آنان که به جهان باور دارند کوشش می‌‌کندند این دو را در جایی‌ به هم پیوند زنند حتی اگر آنجا بهشت باشد

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱:

این غزل را اگر با غزل زیر مقایسه کنیم که می‌‌گوید :
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
با احتیاط می‌‌توان گفت‌ این غزل پس از شمس است و آن دیگری پیش از آن سروده شده است
اینجا شاه رو نمایی می‌‌کند و ماه وجود از ابر تن‌ بیرون آمده است و باده گگون و دسته گل و نسرین بکار می‌‌آیند چون وصال تنگ و نزدیک است
ساغر‌ها پیاپی خالی‌ می‌‌شوند و هر لحظه شادی‌ای از راه می‌‌رسد و آیینی نو می‌‌آورد
چون خسرو جان شمس دین که پادشه هر دو جهان است پیدا شده است و یگانگی در جان انسان پدید آمده است دیگر صحبت دویی نیست

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

با احتیاط می‌‌توان این را از غزل‌های ابتدایی و پیش از شمس شمرد
هر چند دو مصرع زیبا دارد
این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را
ساغر پیشین و امت یاسین و امت عیسی و باده انگوری ترکیبات کمیاب در غزل‌های آتشین اند و اغلب در غزل‌های معمولی‌ ابتدایی آماده است
جایی‌ می‌‌گوید
سوره یاسین بسی خواندم از عشق و ذوق
زان که مرا خوانده بود سوره یاسین من
و جایی‌ دیگر
جان ویسند و رامین سخت شیرین شیرین
مفخر آل یاسین وز خدا ارمغانی
اما در جایی‌ دیگر چنین می‌‌سراید
گویند بخوان یاسین تا عشق شود تسکین
جانی که به لب آمد چه سود ز یاسینی

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:

هر غزلی می‌‌تواند برای ما فضایی برای اندیشیدن و نوشیدن پیامی از بزرگی‌ باشد که همان ساقی جان است و شرابی را که پرورده است به ما پیش کش می‌‌کند و اندک اندک ما را نیز به رنگ و خوی خود در می‌‌آورد و موجب سماع و مستی روان ما می‌‌گردد چنین مستی جای دیگری یافت نمی‌‌شود
دل‌ به آسانی در بروی کسی‌ نمی گشاید چون اسارت بدنبال می‌‌آورد و دل‌ اسیر، روزگار آدم را دگرگون می‌‌سازد
گاه پیش می‌‌آید که همگی‌ دل‌ خود را به روی کسی‌ می‌‌گشایند و راهبر و پیشروی هر چند کوتاه مدت پیدا می‌‌شود
گاه دل‌ در خود را به روی کسی‌ می‌‌گشاید و عشقی‌ گاه کوتاه مدت و گاه دراز مدت پدید می‌‌آید
عاشقی می‌‌تواند کوتاه ضعیف و یا بلند و قوی باشد
دلی که یکباره و به تمامی عاشق است دیگر هیچ چیز جالبی در دیگران نمی‌‌بیند و از جرگه مردمان خارج می‌‌شود ممکن است بگویند اگر از عاقلان نیست پس حتما دیوانه است ولی نه‌ دیوانه هم او را ببیند چون طفلی می‌‌گرید و پناه می‌‌جوید و می‌‌گریزد
اگر کسی‌ نه جزو عاقلان و مردمان عادی است و نه‌ جزو دیوانگان پس جایی‌ در هستی‌ ندارد پس حتما به نیستی‌ پرتاب شده است و به رحمت ایزدی پیوسته!
در آستانه چنین رویدادی ابتدا عقل پای به میان می‌‌گذارد و عاشق را سرزنش می‌‌کند و هشدار می‌‌دهد مبادا دیوانگی کنی و آبرو و روابط و حیثیت خود را به باد دهی
نمی‌ داند که با کسی‌ روبرو است بسیار با تجربه و آموخته که هیچ اعتنایی به آن‌ نمی‌‌کند که هیچ بلکه عقل را دست هم می‌‌اندازد و سر کار می‌‌گذارد وقتی با مردمان سخن می‌‌گوید اینگونه حرف می‌‌زند که:
عمری را برای مراعات دیگران و به خاطر گرفتاری‌های آنان در این دنیا گذرانده است بی‌ آن‌ که فایده‌ای به دست آورده باشد مانند طفلی که هیچ نقشی در زندگی‌ خود ندارد فقط خون می‌‌خورد و رشد می‌‌کند بدون هیچ اراده‌ای هر چند که طفل یکبار این دوره را می‌‌گذراند ولی او انگار بار‌ها همین مرحله را تکرار می‌‌کند و هیچ چیز جالبی‌ نه در آسمان و ستارگان آن و نه در زمین و خوردنی‌های آن‌ می‌‌یابد و تنها حسی که دارد حس زندان است بدون اینکه جرمی‌ مرتکب شده باشد و این نیست مگر آنکه با مردمانی روبرو است که در دل‌ خود را بروی عشق بسته اند و فقط زندگی‌ روزمره را دنبال می‌‌کنند و در نتیجه او را نمی‌‌شناسند که عشق او را هر بار به صورتی نو در می‌‌آورد و بر عکس دیگران چهره شناخته شده‌ای ندارد
اما در حقیقت موضوع چیز دیگری است و اینکه او با میل خود در این زندان بسر می‌‌برد زیرا اینجا دوستی‌ یافته است و در این چاه یوسفی پیدا شده است و آن همه دوران طفلی و زادن‌ها و مردن‌های مجدد و مجدد نتیجه بزرگی‌ ببار آورده است و جان او را شیرین کرده است و از خامی و ترشی بیرون آورده است و او را به حلوا فروشی تبدیل کرده است که دیگران را نیز شیرین می‌‌کند بی‌ آنکه به آن‌‌ها حلوا بخوراند و کام آنها را شیرین کند بلکه جان آن‌‌ها را و ذات آن‌‌ها را شیرین می‌‌کند خودش نیز شیرینی‌ را از لب و سخن یارش چشیده است و میداند که همین مردمان نیز بوی شیرینی‌ را می‌‌شناسند و به سوی آن‌ جذب می‌‌شوند پس‌ای شمس تبریز بدان که کار ما بی‌ نتیجه نمانده و هر روز مردمان بیشتری برای چشیدن لذت پختگی و شیرین شدن بسوی ما می‌‌آیند

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

آتش گرفتن دل‌ همان عاشق شدن دل‌ است عشق درصدی نیست تمام و کامل است آتش همه چیز را نابود می‌‌کند و به آتش تبدیل می‌‌کند
نه‌ می‌‌شود و نه باید جلوی آنرا گرفت زیرا سرنوشت دل‌ همین است و سرنوشت عقل هم در نهایت همین است که در این قمار وارد شود و ابر این سودا تمامی آن را فرا بگیرد و برق این ابر آتش دل‌ را شعله ور می‌‌کند
دل‌ خواب می‌‌بیند چون دیدن دل‌ مثل خواب دیدن است که با دیدن چشم که فقط بخش کوچک و ظاهر را می‌‌بیند تفاوت بزرگ دارد
خون دل‌ همان آرزو مندی و عشق و خواستن دل‌ است که گسترده شده است چون مفرش
عاشق است که چیزی بدست آورده است و بقیه دستشان در زندگی‌ خالی‌ است پس پنهان هستند و به چشم نمی آیند ولی عاشق که چیزی با ارزش با خود دارد نمی تواند پنهان شود هر چند دوست دارد چون سایه در برابر سپهسالار خورشید محو و فنا شود
ولی دلبر با سپردن دارایی خود به او نمی‌‌گذارد و هر جا برود با تیر معشوق که تیر بسیار گران بها است روبرو است و خود هم همین را می‌‌خواهد

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۰:

عرفان جلال دین عرفان خاموشی نیست بلکه آن خاموشی هم که همواره از آن صحبت می‌‌کند یک راهی‌ برای اثر گذاری و پیشرفت در امور است و با خموشی به معنی‌ سکوت تفاوت دارد زیرا همیشه پیام خود را می‌‌دهد سپس دعوت به خاموشی می‌‌کند و از خاموشی ویژه خود برای رساندن و کارآمد کردن پیام خود کمک می‌‌گیرد
این در غزل‌های بهار و نوروز و عید آشکار می‌‌گردد که عرفان جلال دین عرفان خروش و نبرد و پیش بردن و پیروز کردن لشکر دل‌ است که بخش خدایی و نیک هستی‌ بوده و پاک و صاف است و درخشان و خرم و با بخش سخت و آهنین هستی‌ که راه لختی و تاریکی و ناپاکی می‌‌رود و میرنده و زود گذر است می‌‌ستیزد
و می‌‌خواهد که همه انسان‌ها که قابلیت عشق را دارند و از دل‌ خبر دارند و آن را در خود می‌‌جویند پا به میدان بگذارند همان گونه که عاشقان به فرمان دل‌ که پادشاه هستی‌ است گوش سپرده اند و هرگز از پای نمی نشینند هر روز رسولی مانند گل می‌‌روید و پیام خرمی جهان را فریاد می‌‌زند
عاشقان بکوشید بخندید در میدان باشید برخسید و آبادان کنید و با هر که این گونه نیست سخت بستیزید از همان راهی‌ که جلال دین نشان می‌‌دهد

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸:

راز بزرگ اینجا نهفته است اما بنام اوصاف شمس دین سر پوش بر آن گذاشته می‌‌شود
دل‌ جلال دین چشمه ذوق است و به همه ذوق می‌‌دهد
و ذوق کیمیا گرا است و مس‌ را طلا می‌‌کند
عارف که بر انگیزاننده ذوق است از راه پنهان بسیاری کار‌ها صورت می‌‌دهد
از راه لطافت نه از راه زور و سختی از راه دل‌ به همه چیز راه هست و ارتباط است
دل‌‌ها گوش به فرمان دل‌ تیز رو هستند
دل‌ جلال دین از این گونه است که سینه را غمگین می‌‌کند یعنی‌ عاشق می‌‌سازد اینجا غم به معنی‌ آرزو مندی است
دل‌‌های عاشق آرزو‌های نیکو کنید تا دنیا پر گل و نسرین شود چون دل‌ جلال دین با ماست

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۶:

ثریا یا خوشه پروین در آسمان به باور گذشتگان مرکز همه دانائی‌ها است
آن که او راهزن قافله پروین است
چه برد زان که در این باغ یله پس چین است
آن که امروز می‌ و شیرینی‌ دارد و دارائی او نقد است نیازی به فردا ندارد تا به دست آورد
آن که از دانشی برخوردار است که او امروز و هر روز می‌‌تواند دل‌ تو را روشن کند
و عقل تو را پر مغز و محتوی کند و عشق را به تو ارمغان دهد که بی‌ زمان و بی‌ اندازه است
آن که وقتی‌ هست دیو از او می‌‌گریزد و جام الهی را به دست تو می‌‌دهد کیست
آن که بخت و اقبال او شکوه به آدم و حوا می‌‌دهد و نور او سر و پای انسان را نورانی می‌‌کند کیست
او جلال دین است و این هم غزلی از جلال دین در باره خود و توانایی‌هایش به رسم پهلوانی و رجز خوانی که حق پهلوان است که از خود بگوید و باید بگوید

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

انسان بخش پنهانی دارد به نام دل‌ که در تاریکی و فراموشی بسر می‌برد ولی همواره وجودش حس میشود
گاه دوستی‌ جانی پیدا میشود و دل‌ به رخس و شادی در می‌‌آید و دو دل‌ کنار هم قرار می‌‌گیرند و به هم نور می‌‌دهند
آن قمری که نور دل‌ زوست گه حضور دل‌
تا ز فروغ و ذوق دل‌ روشنی است بر جبین
این غزل هم از آن‌هایی‌ است که شمس حاضر است بر عکس صد‌ها غزل که در غیاب او سروده شده است
آن روز رابطه خوبی‌ هم برقرار بوده است و شمس خوش اخلاق
چنین ادبیاتی در تاریخ ما و شاید جهان یگانه و بی‌ سابقه است اگر هم میان دو نفر دوستی‌ عمیقی بوده است به این شدت و آشکارا توصیف نشده است
چنین حادثه فرخنده‌ای اگر یکبار هم روی دهد برای تمامی تاریخ کافی‌ است
بر عکس علم در عشق یک استثنا کار می‌‌کند و آنرا ثابت می‌‌کند در حالیکه استثنا در علم باعث ردّ و شکست آن است
جلال دین عشق میان انسان و انسان را که از نوع غریزی نباشد ولی کاملا حقیقی‌ به جهانیان هدیه کرده است

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۶:

شعری بسیار زیبا سهراب سپهری دارد بنام گل آیینه بسیار اسطوره‌ای و عرفانی
شبنم مهتاب می بارد.
دشت سرشار از بخار آبی گل‌های نیلوفر.

می درخشد روی خاک آیینه‌ای بی‌طرح .
مرز می لغزد ز روی دست‌.
من کجا لغزیده‌ام در خواب ؟
مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه‌.
برگ تصویری نمی افتد در این مرداب‌.
او ، خدای دشت‌، می پیچد صدایش در بخار دره‌های دور:

هستی‌ گذری است از ناپیدایی به پیدائی و انسان آئینه این پیدایش است
زیرا این آینه باید مستی کند تا هر لحظه تصویری نو نشان دهد این کار از آینه دیگری ساخته نیست
آینه ساز خود اصلا دیدنی نیست زیرا صورت معینی ندارد بلکه هنر این آینه است که ندیدنی را در خود جای می‌‌دهد

۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۸