گنجور

 
مولانا

سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد

زعفران لاله را حکایت کرد

چون جدا گشت عاشق از معشوق

نیمه‌ای خنده بود و نیمی درد

سست پایی بمانده بر جایی

پاک می‌کرد از رخ مه گرد

دست می‌کوفت نیز می‌لافید

کاین چنین صنعتی کسی ناورد

صعوه پرشکسته‌ای دیدی

بیضه چرخ زیر پر پرورد

باز شد خنده خانه این جا

رو بجو یار خنده‌ای ای مرد

ناز تا کی کنند این زشتان

بازگونه همی‌رود این نرد

جفت و طاق از چه روی می‌بازند

چون ندانند جفت را از فرد

بهل این تا به یار خویش رویم

آنک رویش هزار لاله و ورد