مسعود رفیعی در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۱۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۴ - نیایش کردن مجنون به درگاه خدای تعالی:
با احترام به نظرات دوستان هم میهنان عزیزم این شعر عرفانی و بسیار پر معنا وزیباست وبنظر بنده بایستی اینگونه اشعار رمز گشایی عرفانی شود وبه درسی که در ان هست توجه شود.
شهاب در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » ذرات گردنده [۷۳-۵۷] » رباعی ۶۴:
این رباعی یکی از سیزده رباعی مستنده حکیم میباشد
فرخزاد در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:
والا ما که نه نژاد پرستیم و نه ........
ولی نمیدونم چزا برخی از گروه های اجتماعی اینقدر از استاد بزرگ فردوسی میترسن
محمد در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:
از دوستان عزیز خواهشمندم که معنی این بیت را مرحمت کنند
پرده بردار که بیگانه....
داراب تاجدینی در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:
شاه بیت این غزل به نظر بنده بیت زیر است:
بنده خویشتنم خوان که به شاهی برسم
مگسی را که تو پرواز دهی شاهینیست
ابوالفضل علیخانی در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:
یعنی اصلا این شعر دیوانه کننده است یعنی جزء ده شعر برتر ادبیات فارسی است خدایا هرچه بگم کمه واقعا این شعر را یک عاشق می فهمد
علی جاهد در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۷:
شعر بسیار زیاییست اما مطلع شعر اشتباهی در بیت پنجم نوشته شده و به نظر ابیات در هم و جابه جا تایپ شدند.
Vijay در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
آقا مجید گرامی
خیلی ممنون برای این توضیح قشنگ. بسیار شفاف و منظم می نویسید..هنوز من کاملا می فهمم..زنده باشید!
نیز هرف جناب علی علیهالسلام چه زیبا و معقول است....حقیر اگرچه علم مضحب ندارم و به بت خانه هم نمی روم ولی از نزدیک بودن با طبیعت لذت عبادت سپاس و شکر خوری را می برم.
باز هم سپاس آقا جان دست شما درد نکند.
سعید در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۳۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲:
افسوس از درج حاشیه بی خاصیت و طولانی! لطفا حذف کنید...
سپر انداخته در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۹۰:
در بیت اول به جای واژه فتنه واژه حلقه صحیح تر است
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر حلقهٔ بزم و بادهجویم کردی
سعید در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۲۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱:
اشکالات متن را تصحیح نمیکنید؟ عاشق سایت گنجور هستم و دوست دارم حتی یک ایراد هم نداشته باشد.
رضا ثانی در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۳ - شرح فایدهٔ حکایت آن شخص شتر جوینده:
سَیِّئاتم شد همه طاعات شکر
هزل شد فانی و جد اثبات شکر
إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُولئِکَ یُبَدِّلُ اَللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اَللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً
رضا س در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳:
در مورد مصرع دوم بیت اول:
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد/ حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
میشه اینطور تعبیر کرد که چون فریاد به کار برده که امری انسانیه، انعکاسِ فریاد خود حافظ باشه. البته حافظ از صنعت جان بخشی به اشیا زیاد استفاده میکنه ولی اینجا انگار که هنگام نماز با دیدن قوس محراب که شبیه ابروی یار بوده از خود بیخود شده و فریادی کشیده که فقط با شنیدن انعکاس صدای خودش از محراب متوجهش شده. البته در اینصورت نمازش هم باطل شده چون فریاد کشیدن در هنگام نماز بنا به فتوای برخی از مراجع نماز رو باطل میکنه.
آزاده در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۲ - بیدار کردن ابلیس معاویه را کی خیز وقت نمازست:
بقیهی این شعر کو
سهیل قاسمی در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۸:
من عجیب میدانم انتساب این قطعه را به حافظ. نه که تعصب خاصی داشته باشم که بله حافظ اهل این حرفها نبوده و... منتها در مضامین قریب به پانصد غزل حافظ، هرگز اشاره به حبه خضرا و... نشده. چه طور است که در یک قطعه چنین مضمونی بگوید؟ وانگهی... حافظ در اشعارش از می گفته. و می با حبه خضرا سازگاری ندارد...
علی در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۳۷ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - ایضاً در مدح سلطان فرماید:
یکی از بهترین قصاید تاریخ ادبیات فارسی که البته اینجا بسیار مغلوط تایپ شده متاسفانه.
علی در ۶ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۴:
فکر میکنم مصرع اخر اینطور درست باشه:
هر که صائب، جان نثار تیغ قاتل میکند
یاسان در ۶ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۳۰ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱:
جناب آقای هاشم بهمندار ایراد وارد کردهاند که دو فعل «ببندم» و «میپوشم» را موازی هم در مصرع نخست آوردن اشکال دارد چون یکی در وجه التزامی است و دیگری در وجه اخباری. در نظر اول درست مینماید اما به گمان من «میپوشم» در اینجا نه «ماضی استمراری» بلکه همچوم فعل «ببندم» از جنس «مضارع التزامی» است. و این در ادبیات فارسی قدیم رایج بوده و نمونههای زیادی در دست هست. همچون این بیت از اوحدی:
گر کند بر تو بیادب انکار
تو بکوش و ادب نگه میدار
که میدار بر وجه التزام است یا این بیت:
به هر رنگی که خواهی جامه میپوش
من از طرز خرامت میشناسم
که مضارع التزامی است به معنای بپوش همچون همین بیت باباطاهر
بپندم شال و میپوشم (بپوشم) قدک را
این مصرع در همه نسخههایی که من دیدهام همینطور است و حتی در ترانههای محلی قدیمی (خراسان و شیراز و دشتستان) به همین صورت خوانده شده.
پاینده باشید
منوچهر تقوی بیات در ۶ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:
درباره ی غزل 338 ـ می دانیم که حافظ از بیم جان، دیوانی به خط خود از خویش به یادگار نگذاشته است. با آنکه خط خوشی داشته و در نوشتن بسیارتوانا بوده، تا آنجا که ما می دانیم از وی هیچ نوشته ای بجای نمانده است. از آنجایی که در سال های پایانی زندگی وی شیراز دچار آشفتگی فراوان بوده و در فارس نیز فرمانروایی نبوده تا بتواند آسایش و آرامش ظاهری را به مردم باز گرداند، بیم آن می رود که دشمنان آزاد اندیشی او، نوشته هایش را نیز چون زندگی اش به آتش خشم و کوربینی سوزانده باشند.
آنچه که از حافظ برجای مانده است پس از مرگ اش و از سوی ادب دوستان گرداوری شده است. برخی غزل های حافظ که از چاشنی تندِ باورهای رندانه ی او برخوردار است، در باز نویسی از سوی دوستان و دشمنان او بیشتر دست کاری شده است. برای نمونه نسخه ی « ب » که خانلری برای چاپ این غزل از آن سود جسته ، در سال 813 درست بیست و یک سال پس از مرگ حافظ گردآوری شده است، بیت:« چون صبا مجموعه ی گل را به آب لطف شست ـ کج دلم خوان گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم » را دارد در حالی که این بیت در برخی از دست نویس های سال های بعدی وجود ندارد. همان گونه که در بازخوانی غزل خواهیم دید ، در اینجا « دفتر » به معنی قران است. رونویس کنندگانی که این معنی را دریافته اند و آن را خوش نداشته اند، " در امانت خیانت کرده " و از بازنوشتن آن سرباز زده اند. از سوی دیگردرهمین نسخه ها، بیتی که ملایم تر و اسلامی است به آن افزوده اند مانند:« عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست ـ تنگ چشمم گر نظر در چشمه ی کوثر کنم ». کوثر واژه ای نارندانه است که رونویس کنندگان پس از سال 813 به غزل افزوده اند.
خانلری این غزل را با نه بیت به چاپ رسانیده و هفت بیت افزوده شده در رونویس های گوناگون را درحاشیه آورده است. چاپ قزوینی ـ غنی ، سه بیت دیگر را به این غزل افزوده است و این غزل را با دوازده بیت به چاپ رسانیده است. یکی از این سه بیت افزوده شده دارای قافیه ی تکراری ساغر هست. از آنجایی که بیت؛ « گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم ـ گر به آب چشمه ی خورشید دامن تر کنم » برابر چاپ خانلری، در برخی نسخه های کهن تر؛ نبوده، بهتر است ما نیز آن را افزوده شده بدانیم. در برابر، بیت پنج که « بهشت نقد » را می پسندد ، از آن خواجه بدانیم ، چون با بیت ها و واژه های دیگر غزل مانند : « مجموعه ی گل » ، « لاله ساغر گیر » ، « نرگس مست » ، « میکده » همخوانی دارد. پس ما ، با آن که درباره ی بیت هفتم شک داریم آن را هم می آوریم و در اینجا به بررسی ده بیت می پردازیم .
بیت یک غزل 338 :
1ـ من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
« رند » یعنی ؛ آزاده ، لااُبالی ، کسی که در بند دین وباورهای آن نباشد ، لغت نامه می نویسد :« لااُبالی. . . ، به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم. در فارسی بیشتر به صورت جامد استعمال می شود به معنی بی باک ، بی مبالات، بی قید، بی بند وبار و . . . »
« من نه آن رندم » تأکید مؤکد منفی می کند بر این که من از آن گونه رندان نیستم. ازنگاه ما " آن که پای بند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد" همان رند یعنی آزاد اندیش است.
« تـَرک » یعنی: " واگذاشتن، دست کشیدن، دست برداشتن، هلیدن، هشتن، رها کردن.
« شاهد » ؛یعنی: " . . . گواه ، حاضر و همچنین؛ مرد خوبرو، محبوب ، معشوق. نزد خواجه ی شیراز ؛ محبوب ، حبیب ، شاهد، شاه ، آصف ، ماه ، ماهرو، جان ، جانان ، یار ، دوست و اینگونه واژه ها که معشوق را نمایندگی می کند، به معنی انسان است.
« ساغر» یعنی پیاله ی شرابخوری، جام ، ظرف ، آوند.
« محتسب » به معنی نهی کننده از امور ممنوع در شرع اسلام است. مأمور حکومتی شهر که کار او بررسی مقادیر و اندازه ها و نظارت در اجرای احکام دین و بازدارنده از منهیات و اعمال نامشروع .
خواجه حافظ در دیوان خود واژه ی محتسب را هم با کنایه درباره ی امیرمبارزالدین و هم به معنی واژه نامه ای آن ، که کاری است دیوانی به کار می برد. سیروس نیرو در فهرست غزل های کتاب خود نشان می دهد که این غزل 338 در دوران شاه شجاع نوشته شده است. ما نیز بر همین باوریم و به گواه درون مایه ی همین غزل و بیت های پایان آن ، خواهیم دید که از چه روی این باور درست است. بنابراین به باور ما « محتسب » در اینجا امیر مبارزالدین مظفری نیست. بلکه متصدی امور شرعی در زمان شاه شجاع است.
حافظ می گوید من آزاده ی سست پیمان و دمدمی نیستم که از ترس تازیانه و تعزیر، عشق به انسان و فرهنگ خود را رها کنم. « شاهد » در بیت به معنای یار یا مردم است.
« کم تر کنم » در اینجا به معنی نمی کنم است. لغت نامه در زیر این واژگان می نویسد « . . . کم تر آشنا؛ یعنی بی وقوف و ناقابل و بی مهارت. حافظ در جایی دیگر می گوید: « ما شیخ و واعظ کم تر شناسیم 4 / 410 یعنی ما شیخ و واعظ نمی شناسیم » و همچنین « گفتا ز ماهرویان این کار کم تر آید 2 / 227 یعنی ماهرویان چنین نمی کنند ». پس « این کارها کم تر کنم » یعنی از این کارها نمی کنم.
معنی بیت یک غزل 338؛ من از آن گونه آزادگانی نیستم که یار( یعنی انسان ) و شراب ( نوش داروی هستی بخش ) را رها کنم . مأمور نهی از منکر هم می داند که من این کارها را رها نمی کنم.
بیت دو غزل 338 :
1ـ من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
« عیب . . . کرده باشم »؛ لغت نامه در برابر عیب کردن می نویسد: « ظاهر کردن خطا و قصور و گناه کسی ، به بدی و نقص منسوب کردن ، عیب شمردن ، آهو خواستن ، نکوهیدن، سرزنش کردن و . . .»
« توبه کاران »؛ جمع واژه ی توبه کار و به معنی توبه کننده است. لغت نامه درباره ی« توبه » می نویسد: « باز گشتن از گناه ، . . . باز ماندن از کارهای بد ، ناقص و نادرست . . . » این شیوه ی بازداشتن ازگناه در جرگه ها و هم چشمی های دینی همیشه روی می دهد. در روزگار حافظ ، این گونه سخت گیری ها بسیار انجام می شده است. امروزه صفت مشددی از واژه ی « توبه » به کار گرفته می شود که به آن توّاب و در جمع توّابین گفته می شود.
« می »؛ فرهنگ فارسی در زیر واژه ی می، می نویسد: « شراب انگوری، شراب ( مطلقاً )، باده، گلاب، پیاله ی شراب . . . »
« وقت »، لغت نامه درزیر این واژه می نویسد: « هنگام و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته به کار می رود و جمع آن اوقات است. . . فرصت، گاه، زمان، مدت . . . عصر، عهد، فصل . . . » و مانند این ها در اینجا « وقت گل » فصل گل و هنگام بهار است.
« دیوانه »؛ فرهنگ فارسی درباره ی دیوانه می نویسد: « همچون دیو، مانند دیوان، بی عقل، بی خرد، مجنون و . . . » این واژه درباره ی کسانی به کار برده می شود که رفتارشان با رفتار دیگر مردمان یکی و همسان نیست.
معنی بیت دوم از غزل 338 :
من که بارها توبه کنندگان ( یعنی کسانی که از آزادی خود دست شسته اند ) را سرزنش کرده ام، اگر در هنگام بهار از خوردن شراب، دوری کنم باید دیوانه باشم یعنی خرد خود را از دست داده باشم.
بیت سه غزل 338 :
3 ـ چون صبا مجموعه ی گل را به آب لطف شست
کج دلم خوان ، گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم
« صبا »؛ فرهنگ فارسی در زیر این واژه می نویسد:« بادی است که از جانب شمال شرقی وزد و آن بادی خنک و لطیف است؛ باد برین، باد مشرق، باد پیش و . . . ». « صبا » در دیوان حافظ، پیام آور و پیک دلدادگان است و با بوی یار، بهار و پیام های شادی آور همراه است. حافظ پیام های خود را با صبا و نسیم، به یار می رساند و گاهی نیز صبا را سخن چین و غماز می نامد. این واژه در دیوان خواجه بیش از سد بار آمده است: « تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند ـ با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست 5/ 74» .
« مجموعه »؛ لغت نامه در زیر این واژه می نویسد: « جمع شده ، گردآوری شده و فراهم آمده . . . مجموعه گل؛ انبوهی از گل، گلستان . . . جُنگ؛ دفتری که در آن مطالب متنوع و مختلف گرد آورند. . . » حافظ این واژه را برابر با دفتر و نیز مجمعه؛ جای گردآوری چیزهای گوناگون به کار می برد. در اینجا « مجموعه ی گل » هم می تواند همه ی گل های گلستان باشد و هم می تواند گلی باشد که پُر برگ است. اما اگر دفتر را با آب بشویند نوشته هایش ناپدید می شود ، پس در اینجا « مجموعه ی گل » که « به آب لطف » شسته می شود؛ به معنی گل های گلستان است که هم زمان دفتر گل را نیز به یاد می آورد.
« لطف »؛ فرهنگ فارسی در برابر واژه ی لطف می نویسد: « . . . نرمی، رفق، مدارا، مهربانی . . . خوش رفتاری، نیکویی، نیکوکاری. . . کرم، بذل، بخشش . . . دقیقه ای از زیبایی، کشی » در اینجا « آب لطف » اضافه ی استعاری و به معنی آب بسیار لطیف مانند شبنم یا باران لطیف است. آب کرم و بخشش هم می تواند باشد که صبا از روی کرم به گل ها می دهد.
« کج دل »؛ یعنی کج ذوق، بد سلیقه. در اینجا « کج دلم خوان » یعنی مرا بد سلیقه بدان یا مرا کج پسند یا گمراه بنام .
« نظر » که واژه ای تازی است در زبان فارسی ، چم های بسیاری دارد اما در اینجا « نظر بر » به معنی نگاه بر . . . ، است.
« صفحه »؛ فرهنگ فارسی در زیر این واژه می نویسد: « کناره ی چیزی، رویه، سطح، چهره، صورت، یک سوی ورق و . . .
« دفتر »؛ فرهنگ فارسی درباره ی واژه ی دفتر چنین می نویسد: « عده ای اوراق بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده، و در آن مطالب مختلف؛ نظم و نثر یا محاسبات را نویسند، . . . کتاب . . . دفتر اخلاق یعنی کتاب اخلاق . . . ». لغت نامه افزون بر آنچه شمردیم معنای کتاب به ویژه کتاب دینی را نیز به دست می دهد: « . . . دفتر شستن کنایه از صرفنظر کردن از چیزی یا کاری نظیر دست شستن از کاری است . . . دفتر ابلیس ( به معنای کتاب ابلیس ). . . فردوسی می گوید : « تو گویی که گفتارش از دفتر استـ به دانش ز جاماسب نامی تر است. سوزنی می گوید : « چون مناقب نامه ی آل نبی دفتر کنند ـ نام او چون فاتحه آغاز آن دفتر سزد . . . » می دانیم که سوره فاتحه در آغاز قران است و سوزنی در اینجا دفتر را به معنی قران به کار می برد.
خواجه هجده بار واژه ی دفتر را در دیوان خود به کار می برد که برخی از آن ها دو پهلو و رندانه است. او می گوید: « بشوی اوراق اگر هم درس مایی ـ که علم عشق در دفتر نباشد 6/ 158 ». یعنی اگر با ما هم درس و هم عقیده ای همان گونه که ما از دفتر چشم پوشیدیم و اوراق آن را به آب شستیم تو هم چنین کن، چون در این کتاب ، دانش یا دانسته ای درباره ی عشق نیست. همانگونه که می دانیم دیوان حافظ سراسر داستان عشق است و غزل های آن تنها و تنها از عشق سخن می گوید. پس منظور خواجه از این دفتر، دیوان شعر نیست بلکه دفتری است که در آن واژه ی « عشق » ؛ عین ، شین و قاف و یا دانسته ای درباره ی « عشق » نیست و این صحیفه یا دفتر، همان قران است. یا هنگامی که می سراید: « در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست ـ ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس 6 / 264 » در اینجا « دفترطبیب خرد » همان کتاب علیم و حکیم است که در آن باب عشق نیست. «طبیب خرد » به معنی دانای خرد " العلیم الحکیم " است.
« گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم » یعنی حتا اگر نگاه به رویه یا برگ قران کنم.
معنی بیت سه از غزل 338: هنگامی که گلستان و انبوه گل های بهاری را ، نسیم با آب لطیف و بخشندگی و شبنم حریر مانندی که همراه دارد، می شوید، مرا کج ذوق بدان اگرنگاه بر صفحه ی قران بیندازم.
بیت چهار غزل 338 :
4 ـ لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب، که را داور کنم؟
« لاله » یا آلاله گیاهی است از تیره ی سوسنی ها که دارای پیاز می باشد. در اوائل بهار گل می دهد. لاله در شعر حافظ فراوان به کار رفته است.
« ساغر » یا ، صاخره ، ساتگی و ساتگین همان پیاله و آوند است؛. . . ظرف باده خوری و. . .
« ساغرگیر » ساغرگیرنده ، باده خوار ، میگسار، باده پرست. « لاله ساغر گیر » یعنی لاله جام شراب در دست گرفته است.
« نرگس »، به زبان پهلوی narkis و به یونانی nárkissos و به عربی نرجس است. نام گلی است که ته و ساقه اش مانند پیاز است و بر سرگلی دارد زرد ، سفید یا بنفش . گل هایش منفرد است و در انتهای ساقه قرار دارد. گل نرگس را به چشم یار یا انسان مانند می کنند.
« مست »؛ کسی که شراب در وی کارگر شده است، سخت بی خود از شراب، بیهوش، مدهوش، وارونه ی آن هوشیار است. . . خمار آلود، مخمور مانند چشم یار. مست به معنی غرق شادی و خوشی نیز هست حافظ می گوید :« شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست ـ صلای سرخوشی ای صوفیان وقت پرست 1/ 20 ». در بهار شیره ی گیاهان پرزور تر و زندگی بخش تر است و از این رو گل ها و گیاهان هم مانند انسان و جانوران مست و فحل می شوند.
« فسق »؛ به معنی کنار گذاشتن حکم خدا است. ترک اوامر پروردگار، بیرون آمدن از راه راستی ، نافرمانی و کار بد، گناه ، خلاف دستورات قران بودن؛ زنا کردن، ناپارسایی و . . .
« داوری »؛ یعنی عمل داور، قضا ، قضاوت، حکم دیوانی کردن، حکمیت، یک سو نمودن میان نیک و بد، داد که به کسی برند، تظلم، شکایت، ادعا، دعوی.
« داوری دارم »؛ یعنی شکایت دارم و نسبت به اتهام « فسق » اعتراض دارم، دادخواهی دارم، می خواهم پیش قاضی بروم، ادعا دارم، حرف برای گفتن دارم.
« یارب »؛ این واژه را چون حرف ندا به کار برند، از به هم پیوستن دو واژه ی، ( یا ) یعنی؛ ای ، که حرف نداست و ( رب ) به معنی خدا ، ساخته شده است، یعنی ای پروردگار. این واژه همچون حرف ندا برای ندا، بانگ ( فرمان )، دعا یا هنگام آرزوی چیزی یا هنگام تعجب و شگفتی ، پرسش و افسوس بر زبان رانده می شود.
« داور »؛ لغت نامه می نویسد : « . . . در اصل این کلمه دادور بود به معنی صاحب داد پس به جهت تخفیف، دال ثانی را حذف کردند . . . دادور چون نامور، هنرور و سخنور . . . » داور به معنی قاضی و کسی است که میان مردم حکم و فصل دعوا کند، یعنی میانجی، دادرس، حاکم عادل ، . . .
« که را داور کنم ؟ »؛ یعنی به چه کسی شکایت ببرم؟ داوری وجود ندارد تا شکایت خود را نزد او برم. نزد کدام قاضی بروم؟ از نگاه ما این پرسش از آن روست که خواجه کسی را برای داوری سراغ ندارد و یا ایزد دادار را دادور نمی داند.
حافظ در این بیت می گوید: در چنین هنگامی از سال یعنی « فصل گل » که لاله جام لبالب از شراب دارد و نرگس مست است چرا ( من که شراب می نوشم ) به من نسبت بدکاری و نافرمانی می دهند ، من ( به این اتهام ) بسیار اعتراض دارم .
معنی بیت چهار از غزل 338: لاله باده برسر دست گرفته و نرگس مست است آنگاه مرا بدکار و نافرمان می نامند ، شکایت بسیار دارم، داور و دادرسی نیست تا شکایت خود را نزد او برم !
بیت پنج غزل 338
5 ـ من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده ی فردای زاهد را کجا باور کنم؟
کجا باور کنم؟ یعنی باور نمی کنم. « امروز » یعنی این روز، روزی که در آن هستیم، در این جهان که در برابر فردا و دربرابر آن جهان است.
« بهشت »؛ دهخدا درباره ی این واژه می نویسد: « در اوستا وهیشته از ریشه ی وهو ، صفت تفضیلی است برای آنگهو ( خوب ) و ایشت علامت تفضیل است ، یعنی خوب تر ، خوش تر ، نیکوتر و آن ( جهان هستی ) باشد . . . » فردوس، مینو، خلد، جنت و . . . در ایران باستان پیش از زردشتیگری ، مردم جهان هستی را بهشت می نامیدند « بهشت نقد » نیز به همین معنا است.
« نقد » به معنی جدا کردن دینار و درهم، سره از ناسره است، تمیز دادن خوب از بد و . . . سکه ی فلزی پول رایج و در اینجا به معنی حاضر و مهیا است. « بهشت نقد » یعنی بهشت حاضر، بهشت همین دنیا .
« حاصل می شود » یعنی، به دست می آید، فراهم می شود و تحصیل می شود.
« وعده » به معنی نوید است و مژده، عهد، پیمان، قول، قرار، مرتبه، بار و . . . « وعده ی فردا» یعنی قول فردا. « وعده ی فردای زاهد » یعنی همان قولی که زاهد و واعظ همیشه تکرار می کنند که فردای قیامت پرهیزکاران به بهشت خواهند رفت.
« زاهد »؛ یعنی آنکه چیزی را ترک کند و از آن اعراض کند. آن که دنیا را برای آخرت ترک گوید؛ پارسا و پرهیزکار و . . .
« کجا » واژه ی پرسش است؛ کدام جا، چگونه، گاهی هم نپذیرفتن و انکار را می رساند مانند: کجا من گفتم؟ یعنی من نگفتم. « کجا باور کنم » یعنی باور نمی کنم، نمی پذیرم.
معنی بیت پنجم از غزل 338: من که امروز ( و در این دنیا ) بهشت را نقد ( حاضر ) در دسترس دارم، نوید بهشت فردای قیامت را از آدم ترک دنیا کرده، نمی پذیرم .
بیت شش غزل 338
6 ـ عشق دُردانه است و من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در آنجا ، تا کجا سر بر کنم
« عشق“ این واژه گویا از واژه ی پهلوی « اش » به معنی دوست داشتن به دست آمده است و با پسوند کَ یا ا َکَ ، از آن اسم ساخته اند . اَشکَ؛ مهر و دوستی فراوان، شیفتگی، مهربانی، دل دوستی، کام، شیدایی، دلبستگی، خاطرخواهی و . . . است. همین اشه یا اشیر، افشره ای است که شیره ی جهان هستی است.
« د ُردانه » یعنی دانه ی دُر، مروارید، یک دانه، یکتا، عزیز، سوگلی .
« غواص » یعنی در دریا فرو رونده ، آن که برای به دست آوردن مروارید، مرجان و مانند آن ها، در دریا فرو می رود.
« دریا »؛ آب بسیار که جای گسترده ای را فراگرفته باشد. به معنی شراب، باده، بخشنده، هستی و . . . نیز هست.
« میکده »؛ یعنی میخانه و به معنی جایی است که درآن شراب نگهداری می کنند، شرابخانه، خمدان، خمخانه، جایی که درآنجا شراب می فروشند و یا می نوشند، میکده، خرابات، دستگرد، معبد زردشتیان، ترسایان و مردم بیرون ازآیین مسلمانی. درجای جای دیوان حافظ بیشتر این معنی ها بکار رفته است اما به معنی جایگاه مردم خارج از آیین مسلمانی، دردیوان حافظ معنای ویژه ای دارد که با واژگان ” مغان “، ” پیر“، ” پیرخرابات “، ” پیرخرد“ ،” پیرمی فروش “، ” پیر میکده“ و. . . شناسانده می شود.
یکی از چیزهای با ارزشی که در دریا یافت می شود، مروارید یا دُردانه است. « عشق » به دُردانه مانند شده است که در دریا یعنی « میکده » ؛ بستر فرهنگ ایرانی می توان یافت و خواجه خود را غواص این دریا برای یافتن گران بهاترین چیزها یعنی عشق می داند.
« سر فرو بردن » یعنی سرخود را فرو کردن و پایین بردن، اندیشیدن و تفکر کردن، شیرجه رفتن، غوطه خوردن، به ژرفا فرو رفتن و غواصی کردن، تعظیم و تکریم کردن. « سرفروبردم » یعنی به ژرفا فرو شدم و غوطه ور شدم.
« تا کجا » ؛ واژه ی پرسش است به معنی؛ تا کدام جا؟ و تا چه جایی؟ تا چه اندازه؟، است.
« سر برکردن »؛ مصدر مرکب است به معنی سربرآوردن، سربلند کردن، سر برافراشتن، نافرمانی کردن، بیرون آوردن سر از جایی ، ظاهر شدن و . . .
حافظ در دریای ژرف و پهناور فرهنگ ایرانی که گوهر آن عشق است، فرو می رود، بر او آشکار است که در همین دریا سر بلند خواهد کرد اما از اوج سربلندی خود هنوزآگاه نیست و از خود می پرسد « تا کجا سر بر کنم؟ » یعنی تا چه اندازه سر بلند خواهم شد، یا بسیار سربلند خواهم شد.
معنی بیت ششم از غزل 338 : جایگاه می، مانند دریا است و من مانند غواص، برای به دست آوردن گوهرعشق در آن فرو می روم تا کجا سر بیرون بیاورم و تا چه اندازه سربلند شوم نمی دانم.
بیت هفت غزل 338
7 ـ گرچه گرد آلود فقرم شـرم باد از همتم
گر به آب چشـمه ی خورشـید دامن تر کنم
پیش از این نیز گفتیم که از نگاه ما این بیت می تواند از خواجه نباشد چون بوی نخوت از آن می آید و به شیوه ای طامات گونه خورشید را خوار می شمارد. در حالی که خواجه در سراسر دیوان خود خورشید را ستایش می کند تا جایی که آرزوی رسیدن به سرچشمه ی خورشید را دارد؛ « کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز ـ تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان 4 / 380 ».
« گرد » یعنی؛ خاک بر انگیخته، ریزه های غبار، خاک، زمین و . . . « گردآلود » به معنای آلوده به گرد و غبار است، گردزده ، گرد ناک و . . .
« فقر » همان درویشی، بی چیزی، نداری و گدایی است. « گرد آلود فقرم » یعنی آن اندازه بی چیز و درویشم که از پس سالیان گرد بی چیزی بر سر و روی و جامه ام نشسته است .
« شرم » یعنی حیا، انفعال، خفت، خواری، آزرم، ناموس و . . . « شرم باد ازهمتم » فعل دعا است یعنی باشد که همت و اراده ام شرمگین شود.
« همت » یعنی قصد کردن، خواستن است و همچنین؛ قصد، خواست، اراده، آرزو، خواهش، کوشش، دلیری، غرور، فال نیک و از این دست . . .
« چشمه » به معنای جایی است که از آنجا آب جوشد و روان شود. عین، سوراخ سوزن و مانند این ها. . .
« خورشید » یعنی؛ خور، مهر، شمس، هور، بیضاء، شید، روز، غزاله و نزدیک ترین ثوابت است به زمین و . . .
« چشمه ی خورشید »؛ دهخدا می نویسد: « کنایه از خورشید است.» چون چشمه ای است که نور از آن پخش می شود به آن چشمه ی خورشید یا چشمه ی خور گفته اند. چشمه ی خورشید به معنای آب نیز هست.
« دامن »؛ دامان؛ بخش پایین جامه، دنباله یا کنار هر چیز و. . . « دامن تر کردن » یعنی دامن آلوده کردن؛ گناه کردن، ننگ، ناپاک دامنی و نیز به معنی خیس کردن و شستن دامن است. « دامن تر کنم » یعنی دامنم را بشویم و یا مرتکب این گناه شوم که بخواهم دامنم را در آن بشویم.
معنی بیت هفتم از غزل 338 : اگر چه غبار بی چیزی بر من نشسته است اما غرورم سرشکسته باد اگر بخواهم برای شستن این گرد، دامنم را با آب بزرگ ترین چشمه ی جهان آلوده کنم.
بیت هشتم غزل 338
8 ـ من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
« گدا » یعنی کسی که نزد همه کس زبان به سؤال گشاید ؛ بی چیز، ندار ، فقیر ، سائل ، مسکین ، درویش ، دریوزه گر ، راه نشین و . . .
« گنج » به معنای زرو گوهر که در زمین دفن کنند و یا در جایی گرد آورده باشند؛ کنز، پوتک، سیم و زر و خواسته، دارایی فراوان، انبار مقصود، مطلوب، محبوب . . . « گنج سلطانی » یعنی گنج شاهانه، گنج مطلوب. این گنج در ادبیات ایران خرد و دل انسان است که در درون انسان نهفته است، مولانا می گوید: « تشنه، از دریا، جدائی میکنی ـ برسـرگنجی، گـدائـی میکنی! » . یعنی من که در بی چیزی گنجی شاهانه در دست دارم .
« طمع » یعنی؛ آزمند گردیدن، حریص شدن، امید داشتن و نیز حرص، آز، امید، انتظار و . . .
« گردش » یعنی؛ عمل گردیدن، دور زدن، حرکت، دور، چرخش، تغییر، پیچ، خم و . . .
« گردون » یعنی؛ گردنده، گردان، ارابه، چرخ، آسمان، فلک ( قادر متعال و خدا )، روزگار و . . .
« دون » یعنی؛ پست، فرومایه، سفله، پایین، فرود، بدون و . . .
« دون پرور » یعنی رذل پرور، که مردم پست را پرورش می دهد و ارج می نهد. « گردون دون پرور » یعنی روزگار و فلکی که به مردم پست ارج و کامروایی می بخشد.
« کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم » یعنی آرزو نمی کنم آسمانی که به مردم پست « زمام مراد 7 / 263 » می دهد، برایم سرنوشت دیگری پدید آورد. یا این توقع را ندارم که روزگار دون پرور به گونه ای دیگر بگردد تا من مقام و موقعیت دیگری داشته باشم. یعنی آرزوی سرنوشت دیگری را ندارم. آرزو ندارم شاه یا وزیر یا کس دیگری بشوم.
معنی بیت هشتم از غزل 338 : من که در عین بی چیزی و گدایی ، گنجی شاهانه ( یعنی خرد خود را در درون خود) دارم ، آرزو نمی کنم که روزگار دون پرور سرنوشتم را دیگرگون کند.
بیت نهم غزل 338
9 ـ باز کش یک دم عنان ای ترک شهر آشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم
« بازکش » فعل امر از بازکشیدن است. یعنی نگه دار، متوقف کن. « باز کش . . . عنان » یعنی مرکوب یا اسب خود را نگه دار، متوقف کن.
« عنان »؛ در لغت نامه آمده است: « دوال لگام که بدان اسب و ستور را باز دارند، دوال لگام که سوار به دست گیرد و اطلاق آن به جای مهار نیز صحیح باشد، تسمه ی لجام که به وسیله ی آن چهار پا را نگه دارند. . . . افسار ، دهانه ، زمام و . . . »
« باز کش یک دم عنان » یعنی یک آن درنگ کن، لحظه ای از شتاب خود کم کن.
« تُرک » لغت نامه ی دهخدا می نویسد: « نام طایفه ای در ترکستان است . . . نام تُرک به عنوان قومی بدوی نخستین بار در قرن ششم میلادی دیده می شود . . . کنایه از مطلوب و معشوق و غلام باشد. مجازاً معشوقان را تُرک گویند . . . » ، به معنی معشوق زیبا روی و کنیز زیبا نیز هست.
« شهر آشوب »؛ لغت نامه می نویسد: « کسی که در حسن و جمال، فتنه و آشوب شهری باشد. معشوق . . . » آشوب کننده و برهم زننده ی آرامش شهر. « تُرک شهر آشوب من » یعنی زن یا مرد ترکی که به گونه ای از آن من است و یا با من مربوط است و هنگام آمدن به شهر آرامش شهر را برهم می زند.
خواجه واژه ی تُرک را درباره ی زیبا رویان و ترکان به کار می برد و نیز گاهی شاه شجاع فرمانروای شیراز را نیز تُرک می نامد که بیشترهمراه با زخم زبان و کنایه های تنداست ، از آن میان یکی هم در همین شعر است. به او « تُرک شهر آشوب » می گوید زیرا که از آدم کشی راهش پر از چهره های زرد و چشم های اشک باراست: « راهت پر زر و گوهر کنم ». در غزل 201 نیز همین شاه را برای ستمگری اش سرزنش می کند: « تُرک عاشق کش من مست برون رفت امروز ـ تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود 5 / 201 » هیچ عاشقی تاکنون در غم معشوق خود ( مردم ) این چنین زیبا و پر احساس شعر نسروده است. در همین غزل 338 در بیت هشتم، با واژگان « گنج سلطانی » شاه را ریشخند می کند و با به کار بردن « گردش گردون دون پرور » او و همه ی صاحبان قدرت در شیراز را پست و دون می شمارد. یا به همین معنا می گوید: « شاه تُرکان سخن مدعیان می شنود ـ شرمی از مظلمه ی خون سیاوشش باد 4 / 101 ».
« اشک »؛ به قطره ی آب و مانند آن گویند. لغت نامه ی دهخدا درباره ی این واژه می نویسد: « . . . قطره ، قطره ی آب و هر چکه ، نمی که بر گیاه و بر زمین نشیند، آبی که از چشم فرو ریزد . . . اشک ابر یعنی باران . . . اشک تلخ یعنی شراب، اشک درخت به معنای آبی است که از درخت جاری می شود. . . این لغت با سرشک مترادف است و به معنای تگرگ، قطره، قطره باران و قطره ی هر چیز است . . . زیر واژه ی اشه نیز می بینیم که با اشک مترادف است. » اشک، اشه و سرشک همان شیرابه ای است که در همه ی گیاهان و جانوران زنده و همچنین در کره خاکی به گونه ی ابر، آب چشمه، رود و دریا روان است.
« چهره »؛ یعنی صورت و روی آدمی، رخ، روی، سیما، رخسار، ارض، لقا و . . .
« زر »؛ به معنی طلا است و به عربی به آن ذَهب گویند. آفتاب و نیز کنایه از صورت پیر و بیمارگونه می تواند باشد.
« گوهر »؛ به معنی مروارید، جواهر، سنگ قیمتی مانند الماس و لعل و هرسنگی است.
معنی بیت نهم از غزل 338 : ای تُرک من که شهر از آمدن تو، به آشوب و فتنه دچار می شود، یک آن لگام اسبت را بکش و ازشتابت کم کن تا با چهره های رنجدیده ی زرد و گوهرهای خونین اشک که بر جای گذاشته ای، راهت را پر زر و گوهرکنم .
بیت دهم غزل 338
10 ـ دوش لعلت عشوه ای می داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم
« دوش »؛ یعنی شب گذشته، دوشینه، دیشب، شب گذشته.
« لعل »؛ این واژه فارسی است و می باید آن را لال می نوشتند، عرب زده ها آن را لعل نوشته اند. لغت نامه می نویسد ؛ نخست آن را در بدخشان به دست آوردند و برای همین لال بدخشان نام داشته است. سنگی ظریف است با رنگ سرخ درخشنده، از یاقوت سست تر باشد، به رنگ های سرخ، زرد، سبز و بنفش دیده می شود. کنایه از لب معشوق و همچنین شراب است. « لعلت » به معنی لعل تو است که همان لب تو، باشد.
« عشوه »؛ وعده ی دروغ، فریب، ناز و حرکت معشوق که دل عاشق بدان فریفته شود، کرشمه، ناز، دلفریبی .
« لعلت عشوه ای می داد حافظ را » یعنی لبت وعده ی دروغ می داد، حافظ را فریب می داد، به حافظ دروغ می گفت.
« افسانه »؛ سرگذشت و حکایات گذشتگان، قصه، داستان، سرگذشت، چیزی که شهرت یافته است، سخن ناروا و دروغ، چیز بی اصل و حرف غیرواقعی، حیله و تزویر.
« من نه آنم کز وی. . . باور کنم » یعنی از او باور نمی کنم . در بیت یک آمده بود که « من این کارها » را نمی کنم . دربیت دوم آمده بود که « توبه از می وقت گل » نمی کنم و اگر بکنم باید دیوانه شده باشم.
از بیت هشتم و نهم و دهم چنین بر می آید که این غزل برای شاه شجاع « تُرک شهر آشوب » نوشته شده است و همان گونه که می بینیم درباره ی توبه است و شراب نوشیدن، آن هم در فصل گل است که گویا هم هنگام با ماه روزه نیز بوده است و لب شاه « دوش » به حافظ سخنان افسانه آمیز و دروغ درباره ی دین، توبه، محتسب و فردای قیامت گفته است که او می گوید که من این افسانه ها را از لب تو باور نمی کنم. دکتر غنی درباره ی این رفتار شاه شجاع می نویسد : « . . . در تعظیم و تکریم زهاد و متشرعین بکوشد و در امر بمعروف و نهی ازمنکر سستی ننماید.»
معنی بیت دهم از غزل 338 : شب گذشته لب تو حافظ را می فریفت و به او دروغ می گفت ولی من کسی نیستم که این چیزهای بی اصل و بی پایه را از لب تو باور کنم .
نتیجه : همان گونه که در بالا واژه به واژه رسیدگی کردیم خواجه در غزل 338 مانند بسیاری از سروده هایش شیوه ی اندیشه ی خود را که رندی باشد با شیوایی جادوانه ای جاودانه کرده است. خواجه ی شیراز با زبانی شیرین و چیستان گونه، خود را رند نامیده و یکی از بزرگ ترین حماسه ی جهان را درباره ی آزادی و عظمت انسان سروده است. او رندی است که نه تنها تـَرک آزادگی و کار توبه را نمی پذیرد بلکه کار توابین را نیز نمی پسندد. ( بیت 1 و 2 ) ما چکیده ی شیوه ی رندی و آزاد اندیشی خواجه ی شیراز را در غزل 338 می توانیم چنین بازخوانی کنیم :
• ( در بیت 1 ) رند آزاداندیش است و از عشق به انسان و ستایش می، دست نمی کشد. او از دستور دین و کارگزاران آن ( محتسب و قاضی شرع ) پیروی نمی کند.
• ( در بیت 2 ) رند توبه را روا نمی دارد و کار توبه کاران را نمی پسندد. دست کشیدن از می را در بهار دور از خرد می داند.
• ( در بیت 3 ) باد بهاری، شبنم، باران و گلستان را ستایش می کند. رند نگاه کردن به دفتر و قران را، هنگام شکوفایی گیتی در بهار، بی خردی و گمراهی می داند. ( بیت 3 )
• (در بیت 4) رند مستی لاله و نرگس و به ویژه انسان را در گیتی گناه نمی داند و آن را ستایش می کند. داد خواه و دادپرور است و در جهان دادگر و دادوری را نمی شناسد. ( بیت 4 )
• (در بیت 5 ) رند بر پایه ی باور باستانی پیشینیان خود گیتی و این جهان را بهشت دانسته و وعده ی دروغ دین فروشان را در باره ی بهشت آن جهان ، باور ندارد.
• (در بیت 6 ) رند، عشق را و نیز می و میخانه را که یادگارهای فرهنگ ایرانی است گرامی داشته و غور و غوطه خوردن در آن ها را مایه سرافرازی انسان می داند.
• (در بیت 7 ) در تهیدستی و بی چیزی غرور خود را در برابر خورشید هم نمی شکند.
• ( دربیت 8 )رند آنچه دارد؛ خرد و آموخته های خود را گنجی شاهانه می داند. رند، گردون و روزگار را دون پرور، شاه و صاحبان قدرت را پست دانسته، از زندگی خود خشنود است و از هیچ نیرویی توقع ندارد تا سرنوشت و یا مقام او را تغییر دهد. ( بیت 8 )
• (در بیت 9 ) شاه را « تُرک شهر آشوب » برهم زننده ی آرامش شهر و ستمگر می خواند که ستم او روی مردم را زرد و اشک آنان را خونین ساخته است و به او هوشدار می دهد تا لگام ستم را بکشد و کمتر بر مردم ستم روا دارد.
• (در بیت 10 ) فریب و سخنان افسانه آمیز را که از لب « تُرک شهر آشوب » بیرون می آید ، باور ندارد.
منوچهر تقوی بیات
ریبوار در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۱۳ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰: