چنین نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
به تیغ شاه نگر، نامهٔ گذشته مخوان
که راستگویتر از نامه تیغ او بسیار
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد
شود پذیرهٔ دشمن به جستن پیکار
نه رهنمای به کار آیدش نه اخترگر
نه فالگوی به کار آیدش نه خوابگزار
رود چنانکه خداوند شرق رفت به رزم
زمانه گشته مر او را دلیل و ایزد یار
به پیش آن سپه کوهصفّ و سیلصفت
سپهرتاختن و مارزخم و مورشمار
مبارزانْش به نیروی پیل و زهرهٔ شیر
به پای آهو و کبر پلنگ و قد چنار
همه سپرتن و شمشیردست و تیرانگشت
همه سپهشکن و دیوبند و شیرشکار
به وقت آنکه زمین تفته بُد ز باد سموم
هوا چو آتش و گرد اندر او به جای شرار
ز تف به روز، به جوش آید آب در جیحون
به شب ز پشّه در او بَد توان گرفت قرار
به دولت ملک مشرق و سعادت او
نه پشه بود و نه گرما ، نه زین دو هیچ آثار
فرو گذشت به آموی شهریار جهان
به فال اختر نیک و به نصرت دادار
فروغ دولت او همچو روزْ وقت زوال
مصاف لشکر او همچو کوهْ وقت بهار
همه زمین شده از بندگان او کشمیر
همه هوا شده از عکس جامهشان فرخار
زمینِ آمو شد در زمان فراز و نشیب
ز تودهتوده سر و کوهکوه زینافزار
پرند چهرهٔ الماسرنگ شمشیرش
در آن دیار نماند از مخالفان دیّار
نهنگ مرداوبارش بخورد در جیحون
هر آنکسی که برست از نهنگ جاناوبار
بر آب در همه غرقه شدند چون فرعون
چو بر گذشت از آن آبْ شاهْ موسیوار
فراخ جیحون چون کوه شد ز بسکه در او
کلاه و ترکش و زین و دراعه بود انبار
ازین سپس بدلِ بانگ و نعره از جیحون
نخواهد آمد جز هایهای و نالهٔ زار
عقیقزار شدست آن زمین ز بسکه ز خون
به روی دشت و بیابان فرو شدست آغار
همی شدند به بیچارگی هزیمَتیان
شکستهپشت و گرفته گُریغ را هنجار
کسی که زنده بماندست از آن هزیمتیان
اگر چه تنْش درست است، هست جانبیمار
به مغزش اندر تیغ است اگر بود خفته
به چشمش اندر تیر است اگر بود بیدار
اگر بجنبد بند قبای او از باد
گمان برد که همی خورد بر جگر مسمار
اگر نماز کند آه باشدش تکبیر
وگر گنه کند آوخ بودْش استغفار
اگر سؤال کند، گوید: ای سوار، مزن!
و گر جواب دهد، گوید: ای ملک، زنهار!
ور از اسیران گویی، گرفت چندانی_
که تنگ بود ز انبوهشان بلاد و قفار
گروه ایشان بگرفت طول و عرض جهان
به هر رهی و به هر برزنی قطارقطار
وگر ز خواسته کاو بر گرفت از گُرگنج
سخن نمایم، عاجز شود در او گفتار!
به درجها گهرست و به تختها دیبا
به گنجها دِرَم است و به تنگها دینار
قیاسگیر نداند قیاس سیم سپید
شمارگیر نداند شمار زرّ عیار
ز عکس جامۀ رنگین هوا چو باغ ارم
زمین ز تودۀ یاقوت سرخ چون گلنار
ز توده نافۀ مشک و شمامۀ کافور
شده نسیم صبا همچو طلبۀ عطار
عمود زرین با گوهر کمرشمشیر
سلاح نغز و پریچهرگان گلرخسار
بکشت دشمن و برداشت گنج و مال ببرد
ز بهر نصرت دین محمّد مختار
از آنکه تربت گرگانج و شهر و برزن او
مقام قرمطیان بود و معدن کفار
همیشه تا صفت تیرگی نصیب شب است
چنان کجا صفت روشنی نصیب نهار
نصیب شاه جهان غزو باد و نصرت و فتح
نصیب دشمن او مرگ و محنت و تیمار
هزار فتح چنین و هزار غزو چنین
بر او برآمده و گفته عنصری اشعار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت
هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار
به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست
به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار
مدیح تا به بر من رسید عریان بود
ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار
ز عشق خویش مگر زلف آن پری رخسار
شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار
زره نبود و زره شد ز بس گره که گرفت
شب سیاه که دید از گره زره کردار
ز بسکه لعب نماید ز بسکه بوی دهد
[...]
قوی کننده دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار
چو بازگشت به پیروزی از در قنوج
مظفر وظفر و فتح بر یمین و یسار
هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین
[...]
فغان ز دست ستمهای گنبد دوار
فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار
چه اعتبار بر این اختران نامعلوم
چه اعتماد بر این روزگار ناهموار
جفای چرخ بسی دیده اند اهل هنر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.