گنجور

حاشیه‌ها

بیرانوند در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۱ - در بیان آنک موسی و فرعون هر دو مسخر مشیت‌اند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند:

صوفی عالم را ازلی دانسته و خدا را مُظهر میداند نه خالق و هر موجودی را حصه و تعینی از ذات خداوند عزوجل میداند از حق و باطل و پاکی و نجاسات و ... (نستجیر الله). ازجمله مولوی که درباره شمس می گوید شمس من وخدای من. و همچنین شمس شبیه این تعابیر را بلکه با غلظت بیشتر درباره مولوی بیان می کند. عقل و شرع بر بطلان صوفیه مهر تایید می گذارند. به احادیث اهل بیت علیهم السلام و استدلال های عقلی ایشان در کتبی چون نقد تصوف شیخ حرعاملی مراجعه نمایید.

عارف در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۲:

برادران چرا بعضا بی معنی می بافید؟ این ابیات خطاب به شمس سروده شده.

parinaz در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲۶:

در هر فلکی مردمکی می‌بینم
هر مردمکش را فلکی می‌بینم
ای احول اگر یکی دو می‌بینی تو
بر عکس تو من دو را یکی می‌بینم
لغت‌نامه دهخدا
احول . [ اَ وَ ] (ع ص ) مرد که چشمش حولاء باشد. صاحب حول . کژچشم . (زوزنی ) (السامی ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ). کج چشم . کژ. کاژ. کاج . کوچ . کلک . کلیک . کلیک چشم . (دستور). چپ . دوبین . دوبیننده . اخلف . (منتهی الارب ). کسی که یک چیز را دو بیند. (غیاث ). آنکه یکی را دو بیند. (مؤید). احدر. کلاژ. کلاژه .کلاجو. کلاذه . لوش . لوچ . چشم گشته . (صحاح الفرس ). گشته کاینه . شاه
ahwl is an arabic word. In English I got: squint, cock-eyed - cross-eyed.
ahwl
ahwl fits much better in this poem

محمد در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴:

درود بر دوستداران ادب فارسی و اشعار حافظ شیرازی
در یکی از کتاب های غزلیات حافظ بیت چهارم نقل شده است :
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد که در حسن تو چیزی یافت بیش از طور انسانی.

.. در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۰:

کسی با خود سخن پیدا نگوید
اگر جمله یکیم، آن‌سان بگوییم..

حمید همت در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۵:

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
سلام، لطفا بیت بالا را کسی برایم معنی کند.
سپاس
حمید همت

.. در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۹:

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش‌است، ...
حافظ

د. ق. مصلح بدخشانی در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲:

... و هم چنان می تواند به جای صدا دستان یا افغان باشد.
روم ز باغ و دگر نشنوی دستان مرا، یا
روم ز باغ و دگر نشنوی افغان مرا، یا
روم ز باغ و دگر نشنوی فغان مرا، و یا به گمان اغلب
روم ز باغ و دگر نشنوی الحان مرا! باشد.
ورنه:
در پر طاووس که زر پیکر است
سرزنش پای کجا در خور است!

د. ق. مصلح بدخشانی در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۳۳ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲:

در بیت پنجم، مصرع دوم: "روم ز باغ و دگر نشنوی صدای مرا" اگرچه با «صدا » خیلی زیباست، ولی در قافیه کمی مشکل دارد. ممکن به جای صدا، فغان یا الحان می آمد هم مشکل قافیه رفع می شود و هم مطلب منظور حاصل است.

رضا در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۱۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶:

سخن از مرگ است، بدون بازگشت. می خواه مروق، می صافی و پالوده و ببین و بفهم ای بشر، هر که باشی، هر جا که باشی، آخر چاه عدم است.
می خور که بزیر گل بسی خواهی خفت.

مجید دوایی در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۹:

این است فرق فارق مولانا و حافظ البته در مواجهه با عشق!
جناب حافظ همواره نالان ز عشق است و جایی شکر همراه با شکایت میکند و جایی از افتادن مشکلها میگوید و بسی نشانه های دیگر است بر تلخی عشق حافظی
جناب مولانا اما شادمان ز عشق است و این شادمانی را همه جا جار زده است و عاشقان را بی نباز از شمع و شاهد و می انگوری و افیون میداند و خون غم را بر خویش حلال میشمارد
این غزل نیز یکی از آن شاه غزل های اوست در اشاره به شیرینی عشق!!

الف رسته در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷:

بیت 106
به پیش اندر آمد بکش کرده دست
برآمده سپهبد ز جای نشست
جلالی مطلق:
به پیش اندرآمد، به کش کرده دست
برآمد سپهبد ز جای نشست

سعید در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

حافظ میفرماید: به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید ...
بوی خوشی که باد صبا از جانب خدا میاره ،که رهنمون انسان میشه ؛ و گاهی هست و گاهی نیست ؛

الف رسته در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷:

بیت 62
به خارا و سغد و سمرقند و چاچ
سپیجاب و آن کشور و تخت عاج
در نسخهٔ جلالی مطلق چنین است:
بخارا و سغد و سمرقند و چاج
سپنجاب و آن کشور و تخت و عااج

الف رسته در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷:

بیت 48
مگر بشتی باز خواند سپاه
در نسخهٔ جلالی مطلق به این شکل است:
مگر بآشتی باز خواند سپاه

پرستو در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۱:

محمد اصفهانی
پیوند به وبگاه بیرونی

حامد در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۵۳ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۸:

سلام و تشکر از سایت وزین گنجور
شاه بیت غزل مسلما" بیت آخر است که محل مناقشه و بحث قرار گرفته و مثل ضربالمثل در افواه افتاده است . در گذشته و حال زهد خشک و زاهد در مقابل عشق و عرفان بوده و هست . زاهد به معنای ظاهری قرآن توجه داشته و در پی فقه بوده و عارف سالک در باطن قرآن محو شده و عشق رسیده . توامندی صائب در یافتن وجوه ظاهری برای درک معانی لفظی است برای همین یاوه گویی های زاهدان را مانند طبل توخالی به گنبد و و پزواک صدا تشبیه کرده وتوخالی بودن آنها از معرفت را به زیبایی و رسایی یاد آوری کرده است .

محمد طهماسبی دهنو(هانا دایی) در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۴۴ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

بانوی مهسای خواهر بزرگوار
در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود
کآغشته شد به آب محبت خمیر ما
واقعا آدمی که بویی از محبت نبرده فقط از آب و خاک درستش کردن که چنین کسی نشانی از اون انسانی که خداوند از او خلیفه الله یاد کرده نیست
و اینجا اوحدی میاد و عشق رو روح بخشِ انسانیت معرفی میکنه
و میگه تا خمیر ما با آب محبت آغشته بشه نشانِ انسانیت تجلی پیدا میکنه
و البته منظور دیگه ای هم میتونه داشته باشه که ((آب محبت)) همون روحی است که در وجود بشره
چون روح ازلی است و قبل از اینکه بشر خلق بشه بوده و ودیعه‌ی الهی است که در وجود ماست
و اگر انسان از این موهبت غافل باشه هرگز عشق رو درک نمیکنه

پدرام در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲:

راجع به بیت 5 توضیح بدید

۱
۲۲۷۲
۲۲۷۳
۲۲۷۴
۲۲۷۵
۲۲۷۶
۵۵۲۳