گنجور

حاشیه‌ها

شمس الدین جلیلیان در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:

با درود به پیشگاه دوستان
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش را باید با نگاه به مصراع نخست تفسیر نمود : در مصراع اول با لحنی هشدار آمیز به سهراب می گوید فریفته ی قدرت بازو و توان و اندام پهلوانیت نشو و به زور بازویت نناز و مانند گاو نباش زیرا گاو آسیب و ضربه ای که می بیند ناشی از پهلوی چاق و هیکل درشتش است (اگر پهلویش چاق نباشد ، قصابی نمی شود !) خوردن در اینجا به معنی ضربه و آسیب خوردن است و امروزه هم در همین معنا کاربرد دارد . مثلا هرچه خوردیم از رفیق نا رفیق بود و ... ) لازم به ذکر است سروران ارجمند می دانند مصدر خوردن در زبان فارسی در معانی فراوانی کاربرد دارد و در این بیت نباید آن را متعدی بگیریم .
خوردن : اصابت کردن / تیر به او خورد / قرعه به نام او خورد
خورد : ضربه خورد که شرح آن رفت
به او می خورد : یعنی مناسب اوست ، به او می آید
این قطعه به این وسیله می خورد : یعنی اندازه اش است و ...
به قیافه اش می خورد که دزد باشد ، یعنی از قیافه اش بر می آید که ...

سیپان دولتخواه در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۰ - آزاد شدن دختران جمشید از بند ضحاک به دست فریدون:

تنبُل که مثل تنبل نوشته میشود و به معنای حیله و فریب می باشد برایم واژه جالبی بود ....

سیپان دولتخواه در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷ - کاوهٔ آهنگر و درفش کاویانی و ساخته شدن گرز گاوسر:

نام برادران فریدون ، شادکام و دیگری کتایون می باشد
هرجند بسیاری آن را کیارش چرخاندند اما درست آن کتایون می باشد و در ان زمان نام پسر بوده است.

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:

حجابِ چهرهٔ جان می شود غبارِ تنم

خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

حافظ نه وجودِ جسمانی را بلکه درکِ نیازمندیِ انسان به شناختِ جهانِ مادی و هم هویت شدن با اجسام و ضروریاتِ زیستن در جهان را غباری می داند که پس از حضورِ هر انسانی در این جهان حجابِ جانِ اصلیش خواهد شد و اصولن بدونِ این غبارِ تن امکانِ چنین حضوری وجود نخواهد داشت، اما منظورِ اصلیِ حضورِ انسان در این جهان از نگاهِ عرفا پرده افکندن از جان است تا حدیثِ قُدسیِ کنتُ کَنزاََ را جامه ی عمل بپوشاند و گنجِ پنهانِ خداوند را در حالیکه در جسمِ خود بسر می بَرَد در جهانِ فُرم آشکار کند، بنابراین حافظ آن حجاب را به غباری تشبیه می کند که قابلِ شستشو و زدودن است، یعنی طرحِ زندگی یا خداوند برای اظهار و بیانِ خود در این جهان توسطِ هر انسانی کاملن شدنی ست، نکتهٔ دیگر اینکه غبارِ تن دارایِ ایهامی ظریف است که معنیِ اصلیِ آن غباری ست که بر روی تنِ انسان نشسته است و برداشتِ دیگر که غبار را همان تن بدانیم نکتهٔ انحرافی و خطاست به دلیلِ اینکه اگر قرار باشد تن و جسمِ انسان که تنها ابزارِ برداشتنِ حجاب است فروریزد و از جهانِ مادی رخت بر بندد که دیگر امکانِ دیده شدنِ چهرهٔ جان وجود نخواهد داشت و رسالتِ انسان به انجام نمی رسد پس با زدودنِ غبارِ دلبستگی‌ها و هم هویت شدگی ها جسم و تنِ انسان نیز ارزشمند می شود تا به کارِ اصلیِ خود یعنی برداشتنِ حجاب از رخسارِ جان و جانان در جهان بپردازد. بیانِ حافظ در مصراع دوم نیز مؤیدِ همین مطلب است که اگر انسان پس از شناختِ نسبیِ جهانِ ماده با شروعِ کارِ معنوی حتی برایِ دَم و لحظه ای هم موفق شود این پرده را برفکند، چه خوش دَم و لحظه ای وصف ناشدنی خواهد بود، حال اگر بتواند با کوششِ مضاعف این دَم و لحظه ها را به یکدیگر پیوند زده و مانندِ عارفان و بزرگانی چون مولانا وحافظ حضوری حداکثری یابد که چه خواهد شد.

چُنین قفس نه سزایِ چو من خوش الحانی ست

رَوَم به گُلشنِ رضوان که مُرغِ آن چمنم

در اینجا نیز قفس همان غبارِ رویِ تن یا هم هویت شدگی های انسان است و نه خودِ تن که قفس و حجابی بر جانِ انسان است ، حافظ خود را مُرغِ خوش الحانی نامیده است که با غزلیاتش نغمه هایِ آسمانی سر می دهد اما اشاره می کند دیگران نیز چون او خوش الحان هستند که مُراد ناطق بودنِ انسان است و مزیتِ انسان نسبت به سایرِ مخلوقات که می اندیشد و سخن می گوید، در مصراع دوم حافظ این مرغِ خوش الحان را توصیف می کند که می تواند به آسانی غبارِ تن از خود بزداید و قفسِ تَنگش را شکسته و به گُلشنِ رضوان یعنی آن جایگاه و چمنی که به آنجا تعلق دارد باز گردد، بدیهی ست مرادِ از قفس نیز همین وجودِ جسمانیِ انسان نیست که با مُردن و از هم پاشیدنش مرغِ خوش الحان آزادانه پر کشیده و به گُلشن و باغِ رضوانی برود که از آنجا آمده بود، در اینصورت چه بسا کشتنِ خود برای رهاییِ هرچه زودتر از این قفس جایز می بود و اگر هم نه، که دیر یا زود همگان به این توفیقِ اجباری نائل می شوند و جایِ نگرانی برای بازگشت این مُرغ به مَرغزارِ موعود وجود ندارد. پس بدون شک لازمه‌ی زدودنِ غبارِ تن و شکستنِ قفس و زندانی که شایسته ی چنین مُرغی نیست کار و کوشش و سلوکِ عارفانه است تا با زدودنِ غبارِ تن و درحالیکه در حیاتِ جسمانیِ خود است به گُلشنِ رضوان وارد شود.

عیان نشد که چرا آمدم، کجا رفتم

دریغ و درد که غافل ز کارِ خویشتنم

عیان یعنی آشکار شدن و حافظ به پرسشی دیرینه می پردازد که معنایِ زندگی و منظور از حضورِ انسان در این جهان چیست؟ پرسشی که خود در یکی دو مورد به آن پاسخ داده و سروده است" مُرادِ دل ز تماشایِ باغِ عالم چیست؟ / به دستِ مردُمِ چشم از رُخِ تو گُل چیدن" برخی نیز با استناد به حدیثی قدسی نقل کرده اند که مُراد آشکار نمودنِ گنجِ پنهانِ خداوند در جهانِ ماده است و بنظر می رسد حافظ در بیتِ نخستِ این غزل همین معنا را در نظر داشته است که می خواهد لااقل برای دَمی حجاب و پرده از چهرهٔ زیبایِ جان یا خداوند که با جانِ اصلی انسان یکی ست برفکند، پس در اینجا نیز با طرحِ دوبارهٔ این پرسش ذهنِ مخاطب را برمی انگیزد تا کارِ اصلیِ هر انسانی در این جهان را به او یادآوری کند، و در یک چهارمِ دومِ بیت می فرماید اما ببینید که او یا درواقع انسان به کجا رفته است، یعنی انسان که باید در اوانِ نوجوانی غبارِ دلبستگی ها را از چهار بُعدِ وجودِ خود می زدود تا حجاب از چهرهٔ جان بردارد از این کارِ مُهم و اصلیِ خود غافل شده است که جایِ بسی دریغ و افسوس دارد.

چگونه طوف کنم در فضایِ عالمِ قدس؟

که در سراچه ی ترکیب تخته بندِ تنم

پس حافظ که برفکندنِ حجاب و پرده از رُخسارِ جان را مترادف با طوف در عالمِ قُدس و فضایِ بینهایتِ یکتایی می داند به علتِ عدمِ موفقیتِ انسان در برطرف کردنِ غبارِ تَن پرداخته و می فرماید این گرد و غبارِ ساده بتدریج سخت شده و تبدیل به تخته بندِ انسان می گردد، سراچه ی ترکیب نیز حکایت از زمان و مکان و شش جهت دارد که با یکدیگر ترکیب شده و این جهانِ مادی و محسوسات را پدید آورده اند، فضایِ عالمِ قُدس یا همان رضوانی که جانِ اصلیِ انسان به آنجا تعلق دارد فارغ از ترکیبِ زمینیِ ذکر شده است، پس‌ حافظ معتقد است آن غبارِ تن بتدریج مستحکم شده و انسان را به آن چهار میخ می کند بنحوی که رستمی باید تا بتوان از آن رستن.

اگر ز خونِ دلم بویِ شوق می آید

عجب مدار که همدردِ نافه ی خُتَنَم

"بویِ" در اینجا به معنیِ امیدواری آمده که با عطر و بویِ مُشکِ خُتن در مصراع دوم قرابت معنایی دارد، خونِ دل کنایه از دردهایی هستند که انسان بواسطۀ غبارِ تن و حفظِ دلبستگی‌ها متحمل می شود و اکنون حافظ یا مُرغِ آن چمن که هنوز امیدواری و شوقِ پرواز به فضایِ بینهایتِ قدسی در او زنده است با خونِ دل و دردی دیگر که برای رهایی از دلبستگی و هم هویت شدگی ها و در نهایت آزادی از تخته بندِ این جهان احساس می کند می فرماید عجب مدار و جایِ شگفتی نیست، زیرا حافظ نیز همچون آهویِ خُتن دلی پر خون و درد دارد و چون از این درد و خونِ دل رهایی یابد جهان از عطرِ مُشکِ او معطر خواهد شد چنانچه در جای جایِ این جهان عطرِ مُشکِ او به مشام می رسد، همانطور که دوستان نیز شرح داده اند مُشک که معطر ترین و گرانبها ترین عطر و موردِ استفادهٔ خاصِ پادشاهان و ثروتمندان بوده است از کیسه‌ و نافِ آهویی کمیاب در سرزمینِ خُتن بدست می آید که از قضا آن هم نتیجه‌ی خون و دردی ست که در ناحیهٔ دل و نافِ آن نافه بوجود آمده است و حافظ به زیبایی سرانجامِ رهایی از خونِ دل و دردی که منتهی به رهایی از تخته بندِ سراچه ترکیب و در نتیجه گشودنِ پرِ پرواز و طوف در عالمِ قدسِ بی ترکیب می گردد را با عطرِ دل انگیزِ مُشکِ نافه پیوند می زند.

طرازِ پیرهنِ زرکشم مبین چون شمع

که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم

در روزگارانِ قدیم شمع ها را بوسیلهٔ ترکیبِ مومِ حاصل از تنه درختان و قیر می ساختند که دارایِ فتیله ای در میان بود و چون می سوخت و نور و گرما تولید می نمود در دامنهٔ شمع مومِ آب شده تصویرِ پیراهنی را به ذهن متبادر می نموده است چنانچه شمع هایِ پارافینیِ امروزه هم چنین هستند، زرکش یعنی رگه هایِ زر که بر دامن و لباسِ پادشاهان می دوختند و شاید ترکیبِ موم و قیرِ آب شده در دامنهٔ شمع رگه هایی مشابه با زری دوزی هایِ لباس هایِ زیبا و گرانبها را ایجاد می نموده است، اگر چنین فرضی درست باشد حافظ از این تمثیل برایِ زیباییِ ظاهرِ عاشقی که به عشق زنده شده و عطرِ مُشکِ او در جهان افشان شده است بهره می بَرَد تا بگوید چنین انسانی علاوه بر باطنی زیبا، از ظاهرِ زیبا نیز برخوردار می گردد اما کسی که با چنین انسانهایِ بزرگی مانندِ مولانا و سعدی و حافظ مواجه می گردد باید بداند این زیباییِ بیرون بواسطۀ سوزِ عشقی است که آنان در درونِ خود دارند و چون شمع می سوزند اما نهان از چشمِ دیگران، یعنی سلوکِ معنویِ خود در طریقتِ عاشقی را پنهان می کنند. در غزلی دیگر سوختن از غمِ عشقش را چنین سروده است؛   خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز/ هم بدین کار کمر بسته و برخاسته ام

بیا و هستیِ حافظ ز پیشِ او بردار

که با وجودِ تو کَس نشنود ز من که منم

پس حافظ که درونِ پیراهن و ظاهرِ زیبایِ خود همچون شمع در سوز و گداز است از فراقِ یار و معشوقِ خود، از او می خواهد تا بیاید که با وصالش حافظی برجای نمی ماند و هستیِ او از پیشِ روی برداشته می شود تا ادامهٔ راهِ بینهایتِ عشق بر او آسان‌تر شود، در مصراع دوم ادامه می دهد در اینصورت وقتی حافظ و معشوقِ ازلی به وحدت برسند و یکی شوند دیگر کسی از حافظ نخواهد شنید که منم، چرا که منِ حافظ در ذاتِ خداوند ممزوج و درآمیخته است، چنانچه قطره ای که به دریا می‌پیوندد پس از آن کسی از او نمی‌شنود که قطره است.

 

حمیدرضاا در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

قالب شعر مربع است..غزل نیست...در همین سایت مربع اوحدی رو ببینید ،شباهتشون رو متوجه میشین

علیرضا در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۷:

با سلام. در مصرع دوم که اشاره میکند که اگر عقل گوشه از جمال خدا را برای لحظه ای ادراک میکرد ، از چشمش اشک چون سیل جاری میشد یاداور همان تذکر همیشگی مولاناست که پای استدلالیان چوبین بود و کسانی که فقط روی پله عقل استاده اند همیشه سرشان بی کلاه هست. الان که در اوج کرونا دست ترویج دهندگان خرافات رو شد به نوعی مدعیان علم مطلق هم به سرجای خود نشانده شدند که هنوز بشر سرکش و پرادعا که از مقابله با یک ویروس ناتوان است. چنین وجود خدا و عشق را با علم محدودش منکر میشود. البته متاسفانه هردو گروه به قدری پرادعا هستند که بعید است از این وقایع و این شعر زیبا درس و اندرزی بگیرند. ممنونم

عقل در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

لازم به ذکر است که شعر مولانا در زمان
مولانا قدرت بیشتری داشت تا امروز چرا که امروز
معدود عقل هایی هستند که توانایی دیدن
فراتر از 6 جهت را دارند و در واقع در علم امروز
ابعاد بیشتر بررسی می شوند لرا
افرادی هستند که شعر مولانا در آن ها صدق نمی کند
البته این افراد بسیار کم تعدادند و شعر مولانا در اکثر
افراد صدق می کند و مقصود مولانا کمک گیری از عشق برای
رسیدن به درجه ی عقل نا محدود است

یاسر در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

استاد محمد علی طاهری عزیزم اینو در نوروز 99 خوند و پیامش رو به همراهانش داد به این امید که همه ی انسانها در مسیر حق و حقیقت قرار بگیرند در این شرایط سختی که انسان بواسطه ی لجام گسیختگی و ظلم و ستم نسبت به هستی برای خودش ایجاد کرده .
خداوند حال قومی را تغییر نمیدهد ، تا آنکه آن قوم حال خود را تغییر دهد .

جواد خسروی در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

دربیت : گر در طلبت ما را رنجی برسد شاید
چون شوق حرم باشد سهل است بیابان ها
کلمه سهل ایهام دارد. سهل با مفهوم جمله به معنی آسان است و در معنی دیگر که با کلمه بیابان ها ارتباط دارد به معنی شن و ریگ نرم است. در زبان عربی سهل به معنی ریگ نرم است.

رامین کبیری در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸:

ظاهرا طرف کنایات خواجه در این غزل و اغلب تغزلات شاه نعمت الله ولی بوده که جذب صوفیان ریایی میکرده و به غایت هم غره بوده به دستگاه طویلی که راه انداخته بود و در ابیات زیادی به خواجه فخر میفروخت. و در بیت چهارم هم منظورش از "شاه" ایشون بوده که مخفف نامشو گفتن وگرنه خواجه نسبت به حاکمان خوب زمانه اش مداح بوده و نسبت به حاکمان بد سکوت اختیار میکرده و منظور از شاه . . .

سعید در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:

در تکمیل جناب ساقی ؛ عرقچین خود حلقه ای پارچه است برای گلابگیری؛ که میان سرپوش و دیگ میگذارند تا از خروج بخارات عطر گل ممانعت کند؛ و چه بسا عطر گل به خود میگیرد و و خوشبوست و با ذهن جور‌تر است که حافظ نسیمی از آن بطلبد که این نظر توسط دکتر خانلری و خرمشاهی مورد تایید است

رامین کبیری در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸:

اینکه میفرمایید هر دو دسته کار بدی میکنن و درویش رو بخاطر فقر شماتت میکنید که کار اشتباهی میکنه که چیزی نداده مگه اصلا دور گردون دست خود شه که بر مراد اون بچرخه؟
اجباری نیست دوستانی که حتی از این حقیر هم بضاعت ادبی کمتری دارن با تئاویل و تفاسیر "آب دوغ خیاری" در چنین سایت وزینی و زیر ابیات گهربار صاحبان دفتر دانش رقمی بزنند
بیشتر تماشا کنند مثل حقیر تا بیاموزند

رامین کبیری در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸:

مصطفی جان، اونچه مسلمه و از دیوان میداست خواجه هم به درویشی رو میپسندیده
در ابن بازار اگر سودی ست با درویش خرسند است
هم آرزوی رسیدن به درجات بالای درویشی و موندن در اون رو داشته: خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
و هم خود را درویش میدونسته: درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد...اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
و یا: نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
و گاها آرزوی دولت فقر میکرده
من نظریه نفی درویشان در بیت دوم رو رد میکنم

ایشون در این بیت بوضوح میفرماین ما نه به آدم فقیر و ضعیف موضع میگیریم نه آدم قدرتمند. عیب کردن و خرده گرفتن به شخص بی استطاعت و احترام به ملاکین و زورمندان هنوز مرسومه

علی قبادی در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴۹:

یعنی باید روزی از این زندگی عادی بیرون رفته و با تامل در حقیقت زندگی سیر کنیم.
شاید خیلی دچار روزمرگی شده ایم و همین موجب شده که از حقیقت به دور مانیم... و اگر چنین شود بی شک ارتقاء یافته و امیر خواهیم شد.

رضا در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

می غلت در سودای دل تا بحر یفعل ما یشا

علی دارستانی در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱ - تمامت کتاب الموطد الکریم:

در این بیت" زین غمام بانگ و حرف و گفت و گوی
پرده‌ای کز سیب ناید غیر بوی"
سیب ، غیب نیست؟
پرده ای از غیب ناید غیر بوی

سید محسن در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۲۷ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد دوم » شب‌زنده‌دار:

درود بر عزیزان-----نسپاری درست است----کلمه (گر) میگه اگر عاشق نشوی دیگر گریه بی اختیار نداری

حسن در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۰۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:

از نظم شعر بسیار زیبائیست اما از نظر محتوا چیزی جز توهومات و تخیلات نیست!

گوهر در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۸:

بسیار ممنون از شما دست اندر کاران
در بیت چهارم مسرع اول
"بمن نگر که مرا او بصد چنین آزرد" درست مینماید

سجاده نشین در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۴ - لاابالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق:

به نظر بنده معنای بیت« آزمودم مرگ من در زندگیست چون رهم زین زندگی پایندگیست» این است:
زندگی به این معناست که من باشم او نباشد هوای نفس من باشد اما حق نباشد، مرگ من در زندگیست یعنی اگر من باشم و حضرت حق نباشد انگار که نیستم، ولی چون رهم زین زندگی پایندگیست یعنی وقتی از خودم گذشتم و خودم را خط زدم و جا را برای دوست خالی کردم حالا من به اعتبار او هستم و این عین زندگی جاوید است!

۱
۲۰۷۸
۲۰۷۹
۲۰۸۰
۲۰۸۱
۲۰۸۲
۵۴۹۴