گنجور

حاشیه‌گذاری‌های ملیکا رضایی

ملیکا رضایی

تو خوش میباش با حافظ بر او گو خصم جان میده 

چو گرمی از تو میبینم چه باک ازخصم دم سردم...


ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۲ در پاسخ به محمد زارعی دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۷ - آرزوی پرواز:

درود بر شما ؛

معنی این است:

تا زمانی که از این آشیان و لانه و خانه امن دلت تنگ نشه و نگیره و یعنی اینکه از اینجا خسته نشی از اون سنگ و چوب هایی که کودکان و بچه های شیطون بهت پرتاب میکنن و ... هیچ گزند و آسیبی و رنجی به تو وارد نمیشه ...یعنی تا وقتی که پیش من هستی و تو همین جا در امن و امانی از آزارها...

درود دوباره

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ دی ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۰۴ در پاسخ به شمس شیرازی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

شمس شیرازی ...درود بر شما ،

قابل ذکر است که استاد دعای ربنا را از هموطنان دریغ نکرد و تنها اعتراض کرد و گفت که از آهنگ های ایشان به نفع خود بهره نبرند که این حق مسلم هر خواننده ای ست همانند هر شاعر و هر شاغلی و ...که از ابداعات و در کل چیزهایی که در اختیار عموم گذاشته سوءاستفاده نکنند لیک تنها در این میان اجازه ربنا را داد اما خب این آنان بودند که نخواستند این دعا نیز پخش نشود ؛ پخش نکردن آن هم باعث نشد که از دلهای ما بیرون شود که هیچ بلکه بیشتر به ایشان علاقه پیدا کردیم !

توهین و نظراتی که پایه و اساس غلط دارد اصلا درست نیست و نه تنها شما و نه حتی فقط این موضوع بلکه هیچ کس در هیچ موضعی و در هیچ موضوعی اجازه و حق این ندارد که به دیگری توهین کند.

با تشکر و درود دوباره ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۳۹ در پاسخ به محمد دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه:

حلقه ایهام میدارد ؛

قدیم الایام غلامان را حلقه ای در گوش بوده و اینجا یا این مقصود یا همان حلقه در کعبه ؛

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۲ در پاسخ به سپهر دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل پانزدهم - فرمود که هرکه محبوب است خوب است:

معنی این است :

هر کس ببیند او را در منزلی و یا خانه ای پس او قطعا میبیند هر انسانی و هر مکانی را .

این جمله عربی یک جمله شرطیه است و من این جا همان من شرطیه است و از آنجا که در شرطیه در ترجمه به فارسی فعل شرط به صورت مضارع التزامی و جواب شرط به صورت مضارع اخباری(؟این بود دیگر آری؟ فکر کنم مضارع اخباری بود قریب به یقین ) ترجمه میشود برای همان ترجمه این است .

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۳۳ در پاسخ به المیرا دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجم - این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است:

پروردگار بی واسطه ای و تنها در ۴۰ روز خمیر آدمی (آدم از خاک است و خاک را گویی با آب مخلوط کرده و گل گشته و دیده ایم که در این حالت ، مثل خمیر میمونه !)و مدتی همچنان در آفرینش دل و عشق او مانده بود و در خواب بود تا شروع عرصه اش آغاز شود ؛طبق مرصاد العباد گویی ملائکه نیز بر گرد آدم میگردند و در این موجود (همین ما آدم ها ) در شگفت میمانند ؛ ابلیس نیز بر گرد آدم گشت و رگ و در پی آن خون جریان رفته را در اندام ش را بدید.و آنچه دید برایش از دید خودش چندان عجیب و فراتر نبود ؛ و دوست گرامی ، آریا نیز پایان را به درستی گفته اند :)سپاس از ایشان و درود بر همگان 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱ دی ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۱ - در بیان آنک لطف حق را همه کس داند و قهر حق را همه کس داند و همه از قهر حق گریزانند و به لطف حق در آویزان اما حق تعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد نعل بازگونه و تلبیس و مکر الله بود تا اهل تمیز و ینظر به نور الله از حالی‌بینان و ظاهربینان جدا شوند کی لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً:

بیت قبل اشاره دارد به حدیث پیامبر اکرم :

ساعتی اندیشیدن بهتر از عبادت هفتاد سال است 

و بیت قبل یعنی بیت ۳۵ میگوید ذره ای عقل و دانش تو از نماز و روزه بهتر است و اما بیت ۳۶ که در ادامه این بیت است و معنی را کامل می‌کند :

چرا که عقل تو ذات و اصل و در بر گیرنده این دو (نماز و روضه )است و اگر عقل تو کامل باشد این دو مفترض هستند بر تو فریضه هستند واجب دینی هستند .

تا عقل کامل نباشد به راستی مگر میشود که به خدا ایمان قطعی داشت ؟اصلا این که عبادت از چه است و ...سرمایه عقل و دل است ...گاه عشق به خدا این آورد که مولانا در دو غزل از دیوان شمس اشاره کرده است و یا گاه با عقل این کامل شود ؛ یعنی یک فرد که با عقل خود راه هدایت را از کفر تشخیص دهد بهتر از کسی ست که بدون اندیشیدن و عقل و فکر تنها به راز و نیاز خویش مشغول باشد .

درود بر شما ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:

بیت آخر به زیبایی به الهی بودن عشق خود به شمس اشاره دارد ...

اینکه شمس یک انسان عادی نیست 

نی شرقی و نه غربی و نی در جا 

و این همان است که گفته ام ؛ گویی شمس برای مولانا فرد دیگری بوده و باز هم میگویم انسانی که همه آرزو دارند که ای کاش من هم روزی همچین فردی می‌دیدم و اگر آن روز رسید مگر میشود که از خود بی خود نشد ...

شاید اکثر ما یک فرد را که یا پیشتر در روزگاران قدیم می‌زیسته یا کسی در خواب و رویا و خیال هامان و یا فردی در این عصر در گوشه ای از جهان و ... در کل یک فرد را در هر زمان برای خود یک فرد عالی تر از دیگران در نظر گرفته ایم و آروز میکنیم که او را ببینیم ...کسی که چون او کم امکان دارد که باز بیاید ...

شمس برای مولانا خلاف دیگر انسان ها بود ؛

او از انسان ها ی پست خسته بود و در جستجوی فردی عالی تر و بالاتر و با خصلت‌های خدایی بود و در نهایت شمس را دید و زانو بر او زد و دل را گرو او گذاشت یا شاید هم دل را بی آنکه بداند به شمس یا به خدا معامله کرد ولی سر چه ؟

عشق قیمتی نخواهد داشت ؛عذابست این جهان بی تو مبادا یک زمان بی تو به جان تو که جان بی تو شکنجه ست و بلا بر ما ...

شمس مهم نخواهد بود از چه زادگاهش بوده ، برای مولانا شمس یک انسان با تمام ویژگی های الهی بود ... انسانی آمده از فراسوی باورها 

انسانی قدم نهاده از دنیا فرشتگان ...

 

(یا شاید هم رویا ؟!)

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:

مولانا در این غزل هم از مرگ خود و غم پس از آن که شاید به چندی وارد گردد گفته و این غم را از آنان نفی ؟

نه 

به نظرم اینطور نیست ؛

بیت اول به زیبایی گفته که غمی به این دنیا ندارم و من از رفتن هراسی ندارم من از رفتن و ترک کردن این دنیا هراس ندارم 

 

بیت دوم مگری یعنی حسرت نکش ...

مصراع دوم ش هم یعنی اگر گرفتار این دنیا باشی آه و حسرت باید کشید ؛

بیت سوم از دیدار یار حقیقی میگوید و از عروج الهی و معنوی

بیت هفت 

امید را میدهد که هر انسان را توانی ست برای برتر گشتن برای خوب شدن ...چرا نباید این گمان به انسان نباشد ؟

این بیت استفهام انکاری دارد ...

بیت هشت

 هیچ دستی خالی برنگشته و هیچ چیز پوچ به دست نمانده و وقتی دل را گرو گذاری جان آدمی را دردی نیست و از جان گذشته ای ...شاید هم اینطور می‌گوید که جان برایت بی ارزش است چرا که چیزی برتر از جان را یافته ای ...

شعری پر معنا و مفهوم ...

بسیار زیبا ...

درود بر مولانا 

درود بر دوستان:-)

 

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴:

چقدر زیبا ...عالی ...

:-))))))سعادت دو جهان است دیدن رویت زهی سعادت اگر زانچه روی بنمایی ... 

عالی ست این بیت ...به چندین صورت میتوان خواند !

و در هر شکل یک گونه معنی میدهد ولی مضمون باز یکسان است ؛یاد متنی افتادم که به زیبایی از زهی می‌گفت و آخر این مطلب را چنان به عشق ختم کرد و به معرفت و ...که هیچ گاه فراموش نمیکنم :-)

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹:

:///اولا برام عجیب بود اینقدر در این مورد بحث بشه ••

 

مولانا خودش تو مثنوی معنوی گفته هزار بار ، مثلا تو همون دفتر اول تو داستانی که میگه :

علت عشق ز علتها جداست ، و پادشاه به خواب می‌ره و یک پیری رو میبینه و هزار تا شعر دیگه که این پیر همون شمس هست برای مولانا ...

طبیعتاً اگر برای یک فرد این پیر بیاد اگر واقعا عشقی از او در دلش باشه رهاش نمیکنه ...

آیا این غیر طبیعی هست ؟!

اصلا نیست ...

 

 

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود:

چه داستان زیبایی بود یه ابیتاش خیلی زیبا بود ...

دیروز داشتم میخوندمش :-)خیلی عالیه ...

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۴۵ در پاسخ به حمیدرضا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:

درود ها ...

واقعا از سخنان از شما بهره بردم ...سپاس از شما ؛

راستش من در این زمینه تخصصی ندارم اما معلمان ادبیات در دوران مدرسه وَ را اکثرا در بیشتر نثرها و اشعار وُ می‌گفتند ولی خب خود من نمیدونم دقیقا کدوم درست هست برخی جاها وَ میگم برخی جاها نه :-)

باز هم سپاس

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷:

آهنگ علیرضا قربانی با نام غم هجران با همین مطلع غزل بسیار زیباست ...

عجیب هست که آهنگ شعله ور و یک نفس آروزی تو  همایون شجریان در لیست آثار وی در گنجور هست و اما مثلا آلبوم دلبرانه اش نه یا مثلا برای علیرضا قربانی آهنگ کیمیا و لیلا هست ولی غم هجران نه 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده:

اومدم بگم صدام رو میشنوی ... ؟ میشه همون کار رو کنی ؟...اشکم ریخت ...گفتم : تو میشنوی ‌‌...   .

و آن اشک از بهر چه بود ؟

من خود نیز نمیدانم ... .

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۷:

علیرضا قربانی در مستندی نیز این را خواند که البته من خودم برای شجریان و بعد نوربخش رو ترجیح میدم:-))

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » شاهد افلاکی:

پیوند به وبگاه بیرونی

دانلود این آهنگ .

بسیار زیباست:-))

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۲۷ در پاسخ به حسام دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۳ - سخن‌پرداز:

:-)

دل خنده زند بر من من خنده زنم بر دل اینجا ست که می‌خندد دیوانه به دیوانه 

#دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید#:)

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۴ در پاسخ به حمید نورمحمد دربارهٔ نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » ابتدا » مقدمه:

بله دقیقا ...

عالی ست 

من که عاشق آن بخش هایی که از آفرینش انسان و گل و ... هستم 

هر بار آنجا را می‌خوانم سراپا شور میشوم و نه فقط از نوع نوشتار این بزرگمرد بلکه از مضمون ش و تفکر در مورد این بزرگی ...اصلا نمیدونم دیگه چی بگم :-)))

درود بر شما

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۵:

گویی از خواب بلند بیدار شده ای ...

و با این حقیقت حق و انوار بیدار شده ای ...

و باز از آن همه شور و شوق دریافت حق حتی در خواب هم این حقیقت تو را رها نمی‌کند ...

مانند کابوس است ولی این کابوس نیست و تنها شباهت ش در این است که کابوس و این حقیقت هر دو در تو آویزان شده و تفاوت در این است که تو از کابوس دور میشوی ولی این حقیقت تو را به شوق آورده و اما ذره ذره وجودت را در بر میگیرد و همانگونه که خواهان ش هستی اما باز از این همه حق در یک نوع ترس هستی ...شاید ترس اسمش نباشد ولی خب اگر خودم بخوام این ترس رو مثال بزنم به فکر کردن انسان به آفرینش اشاره کنم ...

مثلا خودم هم خیلی مستند های علمی از فضا و ... میبینم و ۶ ماه پیش یک فیلمی از ناسا که منتشر شده بود دیدم ... و خب واقعا تن و بدنم سیخ شد ...

بزرگی که از هر ذره از این بزرگی یک در بزرگ دیگه باز میشه یه جورایی یاد این حدیث امام علی در مورد هدایت معنوی پیامبر اکرم افتادم :

روزی پیامبر هزاران باب از علم را برویم گشود که از هر باب هزاران باب دیگر برویم گشود ه میشد ...

البته کمی در جملات چون خوب به یادم نمانده تفاوت است ولی همین شکلی بود حدیث...   😅:)

اما این حقیقت که هر لحظه بزرگتر میشود و جهان ش کاملتر ، تنها مستقیم نخواهد بود ؛

گاه از یک پله با یک چیز این حقیقت به تو رسیده و تو راه را از آن پس تنها خواهی رفت ؛

اگر شمس نبود شاید این شعر زیر سروده نمیشد و شاید مولانا هیچ گاه معنا مرشد حقیقی را نمی‌دانست و نمی‌فهمید آن پیر که همه در جوی او هستند به راستی کیست ؟!

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن ...

از عشق باید به اصل رسید 

از اصل باید به عشق رسید 

و در نهایت باید هر دو در هم روند تا این گوهر که به وجود می‌آید نمایان شود ...

و این حقیقت آنچنان عیان باشد که ذکر آن هر انسانی را پریشان سازد این بیت : اگر با مومنان گویم همه کافر شوند آن دم و گر با کافران گویم نماند در جهان کافر ؛این دقیقا اشاره ای ست به این بزرگی و والایی حقیقت...

و اما این بیت : از آن دلدار دریا دل مرا حالیست بس مشکل که ویران میشود سینه از آن جولان و کر و فر 

و چقدر سخت است حبس کردن این حقیقت ...

به راستی آنچنان این شور که او در تو نهاده آنچنان بزرگ است که حقیقتی که پیش چشمان توست و میدانی اش ، تا بیان ش به کس نکنی آرام نگیری و این بیت : به صد حیله کنم غافل از او خود را کنم جاهل بیاید آن که کامل به دست او چنین ساغر؛ معلوم است که این حقیقت که هر چه میخواهی انکارش کنی باز تو را در بر گرفته ...تو غافل هم شوی باز در عین بی خیالی ت از آن در شوری و آتشی ...مرا گر آن زبان بودی که راز یار بگشودی هر آن رازی که بشنودی برون جستی از این معبر : و این یعنی اگر تو جای من این حقیقت را از او می‌دانستی هر حقیقتی تو را مجاب میکرد که دیگر گرد این محفل نگردی ...بزرگی اش آنچنان است که بر هر کس فهم نشود ...و درک اش آنچنان بزرگ که شاید تنها تو به این برسی که آشفتگی من بی دلیل نیست ولی دلیل ش را هرگز نفهمی...

و در نهایت حتی بیان این حقیقت نیز اثری ندارد که :

با مدعی میگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی 

 

چون به این حقیقت دست پیدا کنی دیگر ایمان و کفر متضاد هم نخواهد بود ...

عالم تنها در بی خبری مانده و با همه این نشان بر سینه زدن که ایمان دارم به او که یگانه است راه میرود تا بی نهایت و اما این همه نقاب بر چهره است و همگان بی خبر و غافل ...

و باز آنکس که منکر این یگانگی ست باز نیاز دارد به آن وجود عدم و عدم وجود ...

 

 عشق است در مسند هر عاشق ...

و این عشق هست در ضمیر و در فعل و در دل و در عقل این عشق ...

اگر عقل و دل عاشق باشند هر دو چه انتظار است از او ؟

و درنهایت باید همه ما این حقیقت را لمس کنیم نه از جلد کتب و حرف های علما بلکه با دستان و پاهای خود با دل خود ...و آنجاست که در خانه دل و در حجاب دل ، کس جز اهل دل توان ورد به دل نخواهد داشت 

از اینها کز تو می‌زاید شهان را ننگ می آیدملک بودی چرا باید که باشی دیو را تسخیر 

و ما از اصل خود دور شدیم 

ما زفلک بوده ایم یار ملک بوده ایم 

باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست 

و به راستی انسان از گل بود و از گل به عشق رسید 

و به راستی انسان در سرزمین یار بود و باز همانجا خواهد رفت و با اینهمه چرا باید از اصل خود دور شد ؟؟؟

و جای آنکه بایستی و تنها عبادات کنی و کمک جویی کاش حرکت کنی : 

مرا گوید نمی‌گویی که تا چند از گدا رویی 

چو هر عوری و ادباری گدایی میکنی هر در 

 

درود و بدرود

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۵ در پاسخ به AJS Saddiqi دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

درود 

متاسفانه من که در دیوان ای که از کتابخانه محله مان گرفته ام مشاهده نمیکنم :-)

جدا از آن لحن و کلمات کنار هم قرار گرفته شده در این شعر که ذکر کردید به باقی اشعار ایشان نمی‌خورد ...کمی ناهماهنگ است ...

 

 

۱
۲
۳
۴
۲۱
sunny dark_mode