ناصری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:
واقعا افتخار میکنم که در مملکت چنین شعرای آزاده ودلیر وبی باک داشته ایم وتاسف میخورم که چرا امروز کمتر از این شعرای شجاع وجوانمرد که حرف دل مردم رو بزنند، داریم
حسین در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:
این شعر شاهکاره
زیباترین از این نمیشد بیوفایی خوبرویان رو به تصویر کشید
فرید در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹:
جناب موسویزاده
حقیر هم با شما همنظر هستم؛ "میدانی" در این بیت کاملا بیمعنیست!
nabavar در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:
گرامی پیمان
این تقویم تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمیکنم
منظورش منبریان و واعظان است که بر سر منبر ناز و کرشمه می کنند، و حافظ به پاکدامنی خود افتخار می کند که چون آنان نیست.
کوروش در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - در شکایت از روزگار و دوستان و ستایش تهمتن پهلوان:
جز پهلوان ایران یاری گری ندارم...
برگ بی برگی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
حافظ در تمامیِ غزلهایی که سروده چندین مرتبه شرابِ موردِ نظرِ خود را تلخ توصیف نموده است مانندِ " شرابِ تلخِ صوفی سوز بنیادم بخواهد برد" و همچنین؛" آن تلخ وش که صوفی ام الخبایثش خواند" و در ابیاتی دیگر آنرا خوشگوار مانندِ این بیت؛ صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش/ وین زهدِ خشک را به میِ خوشگوار بخش" که اگر بخواهیم شرابِ تلخ را شرابِ انگوری معنی کنیم و میِ خوشگوار را همان شرابِ طهوری که در قرآن توصیف شده است باز هم پاسخی قانع کننده برای بیتی که هردوی این گونه شراب را توأم با هم آورده است نمی یابیم، " باده ی گُلرنگِ تلخِ تیزِ خوشخوارِ سبک" پس با این استدلال می توان شرابِ تلخ را نیز همان شرابِ عشق و حقیقت درنظر گرفت که برای کسانی که به عشق باور نداشته و شاید تا پایانِ عمر با ستیزه از دریافت و نوشیدنش خودداری می کنند تلخ است و نوشیدنش بسیار سخت، اما برای عاشقانی همچون حافظ که مشتاق به چنین شرابی هستند بسیار خوشگوار و لذت بخش، اما آنچه نباید از نظر دور داشت این است که حافظ بارها تأکید کرده است که موضوع ورایِ مباحثِ ملال آور در باره ماهیتِ شرابِ موردِ نظرِ حافظ و دیگر بزرگان است و آنها قصدِ بیانِ مطلب و قصه ای مهمتر را دارند،" فریادِ حافظ اینهمه آخر به هرزه نیست/ هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست" و نکته ی مهمِ دیگر در بیانِ صریحِ شرابِ انگوری در پاره ای ابیات این است که حافظ زاهد نیست که قصدِ آب کشیدنِ جانماز را داشته باشد و بلکه پیوسته در نظر دارد سجاده را شراب آلود کند تا اولن عبادت و بندگیِ خود را از خشکی بیرون آورده و درآمیخته با عشق کند و درثانی ملامتِ خلق را در اتهامِ به شرابخواری و فسق به جان بخرد وحتی همچون ملامتی ها با این ملامت کشیدن ها خوش باشد تا از ریاورزی دور بماند. پس حافظ در اینجا نیز با در نظر گرفتنِ ابهامِ مورد علاقهاش آنچنان شرابِ قوی و مردافکنی را طلب می کند که برای دمی هم که باشد از دنیا و شر و شورش دور و در آسایش بسر بَرَد، آسایش و رسیدن به آرامشِ حقیقی را تنها هنگامی می توان تجربه کرد که از شرابِ جانبخشِ ابیاتِ حافظ و دیگر بزرگان بهرمند و به حقیقتِ زندگی و چراییِ حضورِ انسان در این جهان واقف شد وگرنه میِ انگوری که بی خبریِ محض و زائل شدنِ عقل و خردِ انسان است و سرخوشیِ مقطعی که به دردسرهایِ پس از آن و بهم ریختنِ سلامتِ ارگانیسمِ بدن نمی ارزد.سماطِ دهرِ دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورشسماط یعنی خوانِ گسترده ی این جهان و لذاتی که انسان با بهره جویی از چیزهایِ بظاهر جذابِ اینجهانی طلب می کند و یکی از آنها نیز می تواند شرابِ مجازی باشد که انسان می پندارد شهدِ آسایش است و حافظ هشدار می دهد تا فریبِ این روزگارِ دون و سفله پرور را نخورَد و نخواهد که از شرابِ چیزها شهدی بنوشد و مستِ ثروت و قدرت و شهرت گردد، در مصرع دوم میفرماید آخرِ آخرِ بهرمندی از این خوانِ گسترده شده توسطِ روزگار تلخکامی و یا شوریِ بیش از حد می باشد که با ذائقه انسان که بطورِ ذاتی طالبِ شهد و شیرینی است سازگار نیست پس این حرصِ افزودن به چیزها و آزِ یا طمعِ مربوط به آن را با شرابی مردافکن از دل بشوی تا به مذاقِ اصلیِ خود که طلبِ شیرینی و برکت است بازگردی.
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
مکرِ آسمان یا دهر همان گستردنِ سماط است و لعب یعنی بازیچه هایِ دنیوی که ما آنرا بازیِ سرنوشت می خوانیم و در اینجا ابتدا بوسیله زهره که نمادِ شادمانی ست همچون چنگی برای انسان نواخته می شود، پس حافظ میفرماید فلک یا روزگار ابتدا با آهنگِ چنگ یا قانونِ قضایِ خداوندی موجبِ کامیابی هایی در طولِ زندگیِ روزمره می گردد بگونه ای که انسان می پندارد چه شهد و عسلی از این آسمان می نوشد غافل از اینکه پس از آن آسمان رویِ دیگرش را که مریخ است به او نشان خواهد داد و او نیز به گونه ای دیگر انسان را به بازی می گیرد، مریخِ سلحشور نمادِ خشم و جنگ است که سرِ ستیز و ناسازگاری با انسان دارد و پس از آن موفقیت های شادی بخش و کامیابی از زندگی ممکن است انسان دست به هر کاری که میزند به ناکامی و درد انجامیده، موجبِ تلخکامیِ او گردد، پس حافظ هر دویِ آنها یعنی کامیابی و نوشیدنِ شهد از سماطِ دهر بوسیله زهره ی چنگی و یا ستیزه و ناسازگاریِ جهان توسطِ مریخِ سلحشور که به ناکامی هایِ انسان منجر میگردد را لعب و بازی هایِ مکرِ آسمان می داند تا به آن کامیابی و شهد نوشی ها مغرور و نسبت به ناکامی و دردهایِ حاصل از آن نا امید و فسرده گردد و کمتر کسی ست که بتواند از این مکر ایمن باشد، حافظ تنها راهِ مقابله و خنثی سازیِ این مکر و حیله گریِ آسمان را تقاضایِ میِ خرد و عشق از ساقی یا عارفان و انسانهایِ کامل می داند. با اینهمه توصیفاتی که حافظ از میِ موردِ نظرش بیان می کند جایِ شگفتی دارد اگر همچنان گمان کنیم منظورِ او از شرابِ تلخ همان شرابِ توهمی و مجازی می باشد، مگر آنکه خود مستِ آبِ انگور باشیم.
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
کمند ابزار صیادی است و ذهن و فکر انسان نیز ابزاری برای صیدِ چیزهای این جهان و مثالِ آن بهرامِ گور است که عمری را در پیِ شکار بود ولی اکنون در این صحرا نه اثری از بهرام بجای مانده و نه از گور و صیدهای این جهانی، حافظ توصیه می کند پس بهتر است که انسان جامِ جم را برگیرد تا همچون جمشید از درون آن جامِ مرصع مُلکِ پادشاهی خویشتن را نظاره گر و تحت کنترل داشته باشد. حافظ می فرماید او به خود سرتاسرِ صحرایِ این جهان را پیموده و به او ثابت شده است که در این صحرا نه بهرامی وجود دارد و نه گور، حافظ ضمنِ اشاره به فانی بودنِ انسان و صیدهایِ آفلِ این جهان می فرماید وجودی حقیقی در این صحرا نیست بجز ذاتِ خداوند و هرچه هست هم اوست.
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرطِ آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
حافظ در ادامهی غزل انسان را فرا می خواند تا در جرگه سالکانِ طریقِ عاشقی درآید تا در شرابِ صاف شده ی جامِ جمی که خود توفیقِ دستیابی به آنرا یافته است رازِ دهر یا هستی را به او بنماید و آگاهش کند، در مصراع دوم کج طبعانِ کور دل کسانی هستند که تمایل به صیدِ هرچه بیشترِ گور در این جهان دارند و بدلیلِ اینکه چشمِ دل و باطنِ آنان کور شده بُخل ورزیده و تمایلی ندارند که دیگران نیز از مکرِ آسمان رها شده و بخواهند با بهرمندی از رهنمودهای بزرگانی چون حافظ به رازِ دهر آگاه شوند، پس حافظ شرطِ ذکر شده را به این دلیل قرار داده است تا سالکِ عاشق پنهانی به کارِ معنوی بپردازد و از بیانِ رازهایِ مکشوفه دهر به دیگران خودداری کند تا مبادا تحتِ تاثیرِ القائاتِ منفیِ کوردلان در پیمودنِ این راهِ سخت تردید نموده و از ادامه راه باز مانَد. مولانا نیز می فرماید؛انصتوا را گوش کن خاموش باش چون زبانِ حق نگشتی گوش باش
چون به بُستانی رسی زیبا و خَش وانگهی دامانِ خلقان گیر و کَش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورشدرویشان تقریباََ همه ما انسانها هستیم که در حالیکه فقیر و نیازمند به جامِ جم و آگاهی از رازِ دهر هستیم خود را درویش و محتاج به گور و صیدِ چیزهایِ اینجهانی تصور می کنیم، پس در ادامه بیتِ قبل اگر سالکِ عاشقی که به رازهایِ دهر آگاهی یافته و این عاشقی و کارِ معنویِ خود را پنهان کند چگونه به درویشان و فقیرانی که کج طبع بوده و میلِ صیدِ گورهایِ این جهان را دارند کمک کند تا طبعِ آنان نیز راست شده و در زمره ی عاشقان درآیند؟ حافظ میفرماید شرطِ آن بزرگی است پس اگر سالکِ عاشقی همچون حافظ و سعدی و مولانا به مرتبه ای از بزرگی و زیبایی برسد نه تنها باید زیبائی و عشقِ خود را آشکار کند، بلکه لازم است که به آن درویشان با نظرِ لطف نگریسته و به طریقتِ عاشقی دعوتشان کنند که این نظرِ لطفِ آنان منافاتی با بزرگیِ آنان نداشته و از آن نمی کاهد، پسشرطِ دعوتِ دیگران به طریقت بزرگی ست چنانچه در بیتی دیگر میفرماید؛ "من که ره بردم به گنجِ حُسنِ بی پایانِ دوست صد گدایِ همچ خود را بع از این قارون کنم" و حافظ در مصراع دوم سالکی را که دلش به عشق زنده و بزرگ شده و به حُسن و زیباییِ بینهایتِ خداوند راه یافته است را به سلیمان تشبیه می کند و درویشان و کج طبعانِ کور دل را به مور، پس میفرماید همانطور که سلیمان با همه حشمت و بزرگی بر مورچگان با نظرِ لطف و عنایت و مرحمت می نگریست پس سالکِ زنده به عشق نیز باید چنین نگاهی به درویشان داشته باشد.
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بی زورشکمانِ ابروی جانان یا خداوند نیز همان لطف و عنایتِ سلیمان است که با تیرِ مژگانی که بر چله و کمانِ ابرو می گذارد هر لحظه گورهایِ صید شده یا دلبستگی هایِ انسانهای فقیر و کج طبع را هدف قرار می دهد تا آنان را نیز در زمره ی عاشقانِ واصل و بزرگ درآورده و از آنان سلیمانِ دیگری بسازد، حافظ میفرماید این نظرِ لطفِ جانان و کمانِ او هرگز از حافظ ( انسان) سر نمیپیچد و تیری بسویِ گورهایِ صید شده ی او پرتاب می کند اما از اینکه انسان نمی تواند پهلوانانه از این تیرها استقبال کند و دلِ دلبستگی هایِ خود را سپرِ آن تیرها قرار دهد تا جامِ جم را بدست آورده و به رموزِ دهر یا عشق دست یابد خنده اش میگیرد که حافظ یا درواقع سالکِ مدعیِ عاشقی زورِ بازو و دلیریِ لازم برایِ پذیرشِ این تیرها را ندارد.
دلا چون غمزه ات ناوک فشاند دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد
و اینچنین زورِ بازو و دلیری هاست که حافظ را در شهر به عشق ورزیدن شهره کرده است.
.
ثریا علی بابائی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰:
از آمدن و رفتنِ ما سودی کو
وز بافته ی وجودِ ما پودی کو
در چنبرِ چرخ جانِ چندین پاکان
می سوزد و خاک می شود دودی کو
حکیم عمرخیام نیشابوری
وز آمدن و رفتن ما سودی جو
از بافته ی وجود ما عشقی جو
در عنبر چرخ جانِ چندین پاکان
می بارد و سبز می شود بوئی جو
پ.ن :
درود بر شما
مشاعره با رباعیات خیام نیشابوری را دوست دارم
خیام شناس در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴:
سلام دوستان خیام رو نشناختید البته من رازشو میدونم واین راز در سینه من مخفی میمونه
اما نباید دوستان خیام رو باتوجه به افکارتون تحلیل کنید حقیقت ویژه دیگریست البته حق میدم بهتون
رضا در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۹:
معنی ابریشمک رو پیدا کردم. به معنی پرده موسیقایی یا همون گام هست.
رضا در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۹:
ابریشمک به چه معناست؟
سعیدحدادی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۶۸:
ماها کجا ماه ها کجا.... و بزرگترین خورشید تاریخ بشر که خودش به درجه عصمت رسیده بنده یقین دارم طی 18سال تحقیقات اینجانب درمورد تصوفو عرفانو معنویتو ادبیات وتقریبا سی سال تجربه پرواز روحو از کودکی و آغاز راه پراز خطای خودم که چندقدمی بیش نبوده پسو پیش که سلطان ابوسعید ابوالخیر همون سیمرغ دگر است و سی مرغ دگرند ... و کتاب اسراراتوحید که زندگینامه اوست برترین کتاب خداشناسی ازو یاد میشود و جزء پنج شاهکار ادبی تاریخ هم لقب گرفته که از کرامات بی شمار سلطانو سلاطین ابوسعید ابولخیره اونم.
پیمان در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:
با عرض ارادت:
دو فرد از بیت ششم بام سازگار نیستند. مگر شاهدان شهر ناز و عشوه روی ممبر میکنند یا زاهدان شهر!؟؟؟
لطف نموده نظر به نسخه های تاریخی متن را درج کنید. باید بنویسید:
این تقویم بس است که چون زاهدان شهر
نازو کرشمه بر سر ممبر نمیکنم
سعیدحدادی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۵:
سلطان و سلاطین شیخ الشیوخ ابوسعید سلام الله علیه هرچی میگه هم میتونن همه بفهمن هم هیچ استاد و امام عرفانی و خداشناسی ام نمیتونه ادعا کنه میتونه بهتراز اون بدونه چون ایشون هم جاسوس القلوب اصلیه تاریخ هستن هم کسی هستن که ابن سینا بزرگترین فیلسوف دانشمند تاریخ اسلام میگه هرچی من میدونم شیخ ابوسعید میبینه!!!!!! پس لطفا راجب درجه ابوسعید هیچ ابله دانایی نظر نده که درجه عصمت داره عاشقشم بخدا عشقه محضه اسرارالتوحید زندگی نامه اشه...
سعیدحدادی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۳:
من امام ابوسعید ابوالخیر و اینجا شهادت میدهم هرچی اون میگه و گفته حقیقت محضو فراتر از توصیف آدمای دیگه اس اون کسیه که عطار که اولیا بعضیاس و سه سال بعد از مرگ ابوسعید بدنیا میاد بخاطر عشقش به ابوسعید استادی نمیگیره و مرید واقعیش میشه و میشه هفت شهر عشق گرد....و ابن سینا باید جلوش لقوه بیوفته شماها که افت داره براتون سلاطین لطفا فقط بدونین سیمرغ دگرست و سی مرغ دگر
محسن رفیعی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۹:
سلام
با مجلس شورا ز “عارف” گو جز این کار
فردا اگر کار دگر کردی نکردی
سعیدحدادی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۲۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳:
سلطان و سلاطین شیخ الشیوخ ابوسعید سلام الله علیه هرچی میگه هم میتونن همه بفهمن هم هیچ استاد و امام عرفانی و خداشناسی ام نمیتونه ادعا کنه میتونه بهتراز اون بدونه چون ایشون هم جاسوس القلوب اصلیه تاریخ هستن هم کسی هستن که ابن سینا بزرگترین فیلسوف دانشمند تاریخ اسلام میگه هرچی من میدونم شیخ ابوسعید میبینه!!!!!! پس لطفا راجب درجه ابوسعید هیچ ابله دانایی نظر نده که درجه عصمت داره عاشقشم بخدا عشقه محضه اسرارالتوحید زندگی نامه اشه...
فرید حامد در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۰۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
تو ز فقر بحر در هامون میا
در این بیت "قعر" به جای "فقر" درست تر نیست؟
در یک نسخه چاپی هم فقر دیدم ولی نتوانستم ارتباطش را درک کنم.
ممد لمور در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۹ - در مدح اسپهبد:
عجب تشبیهی داشت این بیت
ساق چون پولاد و زانو چون کمان و پی چو زه
سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ
6 تا ! واقعا عجب شعر نابی
شهلا ص در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۰:
بر کُهِ لبنان
سارا در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴: