گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در کوی خرابات نشستم به سلامت

سر حلقهٔ رندانم و فارغ ز ملامت

خوش خانهٔ امنی است بیائید و ببینید

مستان همه خوش ایمن و یاران به سلامت

زین خلوت میخانه به جائی نتوان رفت

نه یک دو سه روزی نروم تا به قیامت

هر کس که ازین مجلس ما روی بتابد

جاوید ندیمش نبود غیر ندامت

گر زاهد مخمور مرا قدر نداند

بسیار عزیزم بر رندان به کرامت

هر ذره که بینی به تو خورشید نماید

روشن نتوان دید نظر کن به تمامت

خوش جام حبابیست که پرآب حیاتست

می نوش و غنیمت شمر آن جام مدامت

اعیان چو همه صورت اسمای الهند

نامی طلب ای خواجه که نامی است به نامت

گر بنده سید شوی و یار حریفان

سلطان جهان یار شود بلکه غلامت