گنجور

 
مشتاق اصفهانی

آنکه درمان دل خسته عالم با اوست

رفت و داغم بجگر ماند که مرهم با اوست

نه بزرگیست به دولت که سلیمان نشود

دیو هرچند که روزی دو سه خاتم با اوست

چون مسیح آنکه کند زنده جهان را بدمی

غیر تیغ تو دگر کیست که این دم با اوست

خواهد ارخون من آن دلبر ترسا بچه ریخت

نیست با کم که دم عیسی مریم با اوست

نبود از داغ جفایش گله‌ام زین داغم

که بداغم نمک افشاند و مرهم با اوست

ز آن سپاهی بچه فریاد که آن نرگس شوخ

کز نگاهی شکند قلب دو عالم با اوست

چه حذر میکند از آتش دوزخ مشتاق

روز محشر اگر این دیده پر نم با اوست