گنجور

 
حافظ

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن

که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مستِ میِ لعل است

که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی

به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیآموزی

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست

مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

طریق کام بخشی چیست؟ ترک کام خود کردن

کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی

که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحهٔ قمری به طرف جویباران چیست

مگر او نیز همچون من غمی دارد شبان‌روزی؟

مِیی دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش

خدایا هیچ عاقل را مبادا بختِ بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع

که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

به عُجْبِ علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم

بیا ساقی که جاهل را هنی‌تر می‌رسد روزی

مِی اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش

که بخشد جرعهٔ جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه توران‌شاه

ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده

جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

به پیروزی شدی شاها که بازآیی به پیروزی

سر هرکس تو افرازی دل هرکس تو افروزی

امیران چون شب تارند و تو ماننده روزی

نگردد از تو هرگز دور بهروزی و پیروزی

به رسم خسروان باشی و کین راستان توزی

[...]

امیرخسرو دهلوی

هوس پخته ست این پروانه بهر خویشتن سوزی

بیا و خانه روشن کن ز بهر مجلس افروزی

چه آتش می زنی زینسانم، ای دور از تو چشم بد

دل و جان است آخر نی سپند است این که می سوزی

گر از بی مهری چشمت گله کردم بنامیزد

[...]

سلمان ساوجی

ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی

مرا صبح وصال او، نمی‌گردد شبی روزی

نسیم صبح پیغامی به خورشیدی رسان از ما

که با یاد جمال او، شب ما می‌کند روزی

بجز از سایه سروش، مبادم هیچ سرسبزی!

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
نسیمی

وصالت عمر جاوید است و بخت سعد و فیروزی

مبارک صبح و شام آن، که شد وصل تواش روزی

بیا ای رشک ماه و خور! شبی با ما به روز آور

که داد اندیشه زلفت شبم را صورت روزی

مکن دعوت به شبخیزی و تسبیح، ای خرد ما را

[...]

نظام قاری

زسودای رخ و زلفش غمی دارم شبانروزی

مرا صبح وصال او نمیگردد شبی روزی

قبای چارقب کورا را بر آتش بهر زرسوزی

بلای اینچنین باشد زسودای زراندوزی

تو نقشی کز اتو خواهی بخلعتهای آژیده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از نظام قاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه