گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حافظ

من که از آتشِ دل چون خُمِ مِی در جوشم

مُهر بر لب زده، خون می‌خورم و خاموشم

قصدِ جان است طمع در لبِ جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کِی آزاد شَوَم از غمِ دل؟ چون هر دَم

هندویِ زلفِ بُتی حلقه کُنَد در گوشم

حاشَ لِلَّه که نیَم معتقدِ طاعتِ خویش

این قَدَر هست که گَه گَه قدحی می‌نوشم

هست امیدم که علیرغمِ عدو روزِ جزا

فیضِ عَفوَش نَنَهد بارِ گُنَه بر دوشم

پدرم روضهٔ رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا مُلکِ جهان را به جوی نفروشم؟!

خرقه‌پوشیِ من از غایتِ دین‌داری نیست

پرده‌ای بر سرِ صد عیبِ نهان می‌پوشم

من که خواهم که ننوشم به جز از راوَقِ خُم

چه کنم گر سخنِ پیرِ مُغان نَنْیوشَم؟

گر از این دست زَنَد مُطربِ مجلس رَهِ عشق

شعرِ حافظ بِبَرَد وقتِ سماع از هوشم